eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.7هزار دنبال‌کننده
612 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای نام تو قرارِ دلِ بیقرارها حرف تو ماندگارترین یادگارها درک بشر به فهم مسائل نمی رسید از علم تو شکسته تمام حصارها تعبیرهای ناب تو راه عبور ماست ای معتبرتر از همه ی اعتبارها سیل فرشتگان خدا پای درس تو شاگردی ات بزرگترین افتخارها از هر طرف به مادر سادات می‌رسی محوِ سلاله ی تو تمام تبارها ای سومین امام ستمدیده ی بقیع قربان خاک قبر تو سنگ مزارها از کوچه های شام  تو هم شکوه ای بکن ای بازمانده ی سفرِ  نی سوارها اصلا خودت بگو چقدَر بین ازدحام خورده ست بر سرت لگد نیزه دارها بی شک تو  هم میان بیابان دویده ای مثل رقیه رفته به پای تو خارها با آنکه تو مراقب او بوده ای، ولی از دستهای زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوشها کشیده شود گوشوارها @raziolhossein
از سوزِ زَهر، پیکَرَم آتش گرفت و سوخت یا رَب، زِ پای تا سَرَم آتش گرفت و سوخت . مَسمومم و زَبانه کِشد شُعله از تَنَم از این شَراره بَستَرَم آتش گرفت و سوخت . من یادگارِ کرب و بَلایم که روز و شب با روضه هاش خاطِرَم آتش گرفت و سوخت . می سوخت بِينِ تَب تَنِ بابا به خيمه ها همواره قَلبِ مُضطَرَم آتش گرفت و سوخت . هنگامه ی غُروب که غارت شُروع شد هَرکَس که بود دَر حَرَم آتش گرفت و سوخت . یک زَن نمانده بود که شُعله به تَن نداشت چادُر نَمازِ مادَرَم آتش گرفت و سوخت . مَعجَر دِگَر به روی سَرِ دُختَری نماند دیدم که موی خواهَرَم آتش گرفت و سوخت . خنده دِگَر نَدید کَسی بَر لَبِ رُباب تا جایِ خوابِ اَصغَرَم آتش گرفت و سوخت . دَر کوفه تا كه رَاسِ حُسينِ شَهيد را دیدم به نِیزه، حَنجَرَم آتش گرفت و سوخت . می سوزم از مَدینه و آن خاطراتِ تَلخ از آن زمان که مادَرَم آتش گرفت و سوخت . @raziolhossein1
ایندم آخر خود دیده چو دریا کردم دائما یاد،ز روی گل طاها کردم زهر سوزاند تمام بدنم را،اما یاد از غربت و مظلومی بابا کردم نرود هیچ زمان از نظرم روز دهم از تماشای پدر شیون و غوغا کردم چار ساله به دلم داغ روی داغ ولی ناله بر بی کسی زینب کبرا کردم کربلا سخت ولی سخت تر از آن کوفه چقدر صبر در آن وادی غم ها کردم تا که در طشت سر جد مرا آوردند مردم و زنده شدم تا که تماشا کردم به دلم آنهمه غم بود ولی ابن زیاد چوب زد تا که به لبهاش،خدایا کردم بعد کوفه به یقین سخت تر از شام نبود مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم تا در آن بزم،عدو اسم کنیزی آورد گریه ها بر غم ذریه ی زهرا کردم @raziolhossein
یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت بر دوش ِ دل، بار مصیبت داشت عمری جان دادن خون خدا یادش نمیرفت بالاسرِ هر پیکر بر خاک خفته لبخندِ شمرِ(لع) بی حیا یادش نمیرفت بردند بی صبرانه بعد از گوشواره- گهواره را بینِ عبا... یادش نمیرفت تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر(لع) آمد! زد تازیانه بیهوا! یادش نمیرفت هنگام غارت بود و در بین شلوغی... افتاد زیر دست و پا یادش نمیرفت لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد سرهای روی نیزه ها یادش نمیرفت کنج خرابه...زیر نور ماه...آرام... شب-گریه هایِ بیصدا یادش نمیرفت ¤ در کنج حجره، داشت جان میداد امّا کهنه حصیر و بوریا یادش نمیرفت! @raziolhossein
پنجمین نور خدای قادرم یادگار کربلا من باقرم من ز طفلی غم روی غم دیده ام زخم زنجیر پدر هم دیده ام دیدم آری نوگلی پژمرده بود نی ز بی آبی که سیلی خورده بود من به خیمه جسم اکبر دیده ام یک عبا را پر زپیکر دیده ام من خودم دیدم یکی سر می برد یکنفر خلخال دختر می برد کاش می مردم نمیدیدم ولی پشت خیمه نیزه بود ویک علی من خودم دیدم به صدآه وفغان عمه را درمجلس نامحرمان سرخ مویی بود باما درستیز بین ما میگشت دنبال کنیز شامیان پستند و نامرد و بدند عمه را،ازهرطرف سنگش زدند غصه های کودکی مانده به یاد زجر خیلی کودکان را زجر داد دختری که بعد بابا زار شد مثل زهرا،دست بر دیوار شد دختری که تازیانه خورده بود غیر ناخن،جمله اعضایش کبود @raziolhossein
ستم روزگار یادش هست غم لیل و نهار یادش هست دیده ی اشکبار یادش هست آنهمه قلب زار یادش هست روضه بی شمار یادش هست نیمه جان بین بستر افتاده  باز تب کرده مضطر افتاده به لبش ذکر مادر افتاده یاد یک جای دیگر افتاده چادر پرغبار یادش هست زهر کرده اثر به اعضایش ناتوان دست و بی رمق پایش ترک افتاده است لبهایش العطش العطش شد آوایش لب زخمی یار یادش هست پیر بود و خمیده قامت بود خانه اش کل سال هیات بود به تنش ردی از جسارت بود قاتلش روضه اسارت بود لحظه های فرار یادش هست سالها قلب بی قراری داشت گله ها از شتر سواری داشت با رقیه چه روزگاری داشت.. با غمش آه و گریه زاری داشت آبله بود و خار یادش هست همه ی عمر خود پریشان بود یاد جدش همیشه گریان بود آی مردم حسین عطشان بود آبروی قبیله عریان بود یک تن و ده سوار یادش هست عمه هایش چقدر ترسیدند کوچه های شلوغ را دیدند مست ها آمدند رقصیدند به سر روی نیزه خندیدند زینب بی قرار یادش هست @raziolhossein
مولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم از نسل هل اتی تویی یا باقرالعلوم یک جلوه ات به ظاهر و باطن بیانگر است پیدای هر کجا تویی یا باقرالعلوم با آن همه روایت سبزت مشخص است پـروازِ تا خـدا تویی یا باقرالعلوم دیگر پی طبیب و دوایش نمیرویم درد و دوای ما تویی یا باقرالعلوم با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم بانـیِ روضه ها تویی یا باقرالعلوم ما نوکریم و بر دل عالم نوشته ایم؛ مـولا و مقتدا تویـی یا باقرالعلوم در چهره ات همیشه دعا موج میزند منظومه ی دعا تویی یا باقرالعلوم ما غصه ی عذاب جزا را نمیخوریم تا شافـع جــزا تویی یا باقرالعلوم ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم راوی ماجـرا تویـی یا باقرالعلوم از کوفه و خرابه و دروازه ها بگو مشروح غصه ها تویی یا باقرالعلوم ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم @raziolhossein
پا به پای پدر سفر کردم در میان خرابه سر کردم پدرم بینِ ریسمان بود و با رقیه پدر پدر کردم عمه‌ام تا به رویِ خاک افتاد دیده‌ام را ز اشک، تر کردم از همان روزِ تلخ، تا امروز گریه هر روز تا سحر کردم دست در دست عمه‌ام آن روز از دلِ نیزه‌ها گذر کردم سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت از تنی که به آن نظر کردم تا سه ساله میان راه افتاد پدرم را خودم خبر کردم آنقدَر داغ دارم از آن دم که از این زهر، خون، جگر کردم @raziolhossein
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست این دانش بی حد مگر از سوی خدا نیست در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف جز آیه ی《سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا...》نیست هر تیر نگاهت به هدف می خورد آری در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست از لطف احادیث و تفاسیر بلندت در دین خدا تا به ابد شبهه روا نیست تا اینکه سلامی برساند به تو از عشق جابر همه ی عمر دلش در نگرانی ست یک عمر گذشته ست ولی خاطر پاکت یک لحظه جدا از سفر کرب و بلا نیست هنگام اذان است و چه رؤیای قشنگی در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست @raziolhossein
پیر شد هر لحظه پای روضه ها، مثل پدر در نیاورد از تنش رختِ عزا، مثل پدر حلقه میزد اشک در چشمش؛ به گریه می نشست از مصیبت های سختِ کربلا، مثل پدر خشک میشد حنجرش، میسوخت، تا می دید که طفلِ تشنه، شیرخواره هر کجا، مثل پدر یاد مشک پاره و دستِ قلم در علقمه داغدارِ جملۂ «أدرک أخا»، مثل پدر زیر لب میخواند گریان روضه ها را یک به یک ضجّه میزد یادِ آن خونین-قفا، مثل پدر رفت پیش چشم او سرها به روی نیزه و دید جسم ِ بی کفن بر بوریا، مثل پدر خیمه ها میسوخت! موهای رقیه همچنین داشت با خود گریه های بیصدا، مثل پدر من فدای کودکی هایش که رفت از کربلا با دو دستِ بسته تا شام ِ بلا، مثل پدر بر سرِ بازارِ آذین بسته بین هلهله بر سرش میخورد سنگِ بی هوا، مثل پدر در خرابه ناتوان افتاد! خوابش برده بود روی خار و خاک؛ بی آب و غذا، مثل پدر آخرش مسموم شد با زهر، مظلومانه شد- در بقیعِ بی حرم قبرش رها مثل پدر! @raziolhossein
من ولی الله اکبر هستم پنجمین حجت داور هستم باقر آل پیمبر هستم از ستم طایر بی پر هستم همه دیدند ز من مهر و وفا باز کردند به من ظلم و جفا گر چه از زهر به خود پیچیدم کس نداند که چه غم ها دیدم از غم کودکی ام پاشیدم همه شب تا به سحر نالیدم گر به هم ریخته اعضایم شد قاتلم،دیده ی بینایم شد طفل بودم که اسارت دیدم خیمه ها را همه غارت دیدم من چهل روز حقارت دیدم عمه را بزم جسارت دیدم بزم می بود لعینی برخاست دختری را به کنیزی میخواست رفتم از یاد و نرفته از یاد همه ی زندگی ام رفت به باد تا که همبازی ام از ناقه فتاد زجر آمد ز ره و زجرش داد لگدی زد به تن او که خداش نکند قسمت کافر ای کاش @raziolhossein
چگونه او جگر سوخته روبراه کند توانِ آه ندارد که آه آه کند نشد که راه رود مثلِ مادرش شده بود نشد که خیزد و دیوار تکیه‌گاه کند نشسته است جوانش به بستر مرگش خداکند که ننالد فقط نگاه کند چه داشت زهر که جسمش چنین تورم کرد که دست و پا زدنش را چه جانکاه کند هنوز غرقِ جراحات شام و کرببلاست بگو که رویِ پدر را به قتلگاه کند برای او همه‌اش روضه است وقتی که..‌. نظر به آب کند یا نظر به ماه کند کنارِ عمه به زنجیر بود و حیف نشد که خویش را سپرِ طفلِ بی‌گناه کند به چنگِ پیر‌زنی سنگ بود و او می‌گفت : خدا کند نزند یا که اشتباه کند @raziolhossein