eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
537 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خالی از هر گونه درد و غم برایش ساختم دردها را کُشتم و مرهم برایش ساختم از کرامت هایشان عمریست هستم با خبر خوب و بدها را اگر دَرهم برایش ساختم گریه کردم گوشۂ دلگیرِ باب المجتبی سوختم...یک خیمۂ ماتم برایش ساختم در میانِ سجده هایم نذر ِ زین العابدین مسجد و محرابی از خاتم برایش ساختم دور تا دورِ ضریحِ حضرتِ باقر فقط- عالِمانی از همه عالَم برایش ساختم اشک را در روضه های حضرت صادق شبی در نگاه زائران نم نم برایش ساختم آب سقّاخانه اش را ناب و جاری و زلال شعبه ای از چشمۂ زمزم برایش ساختم تا که مثل کربلا صاحب-حرم باشد بقیع گنبد و گلدسته و پرچم برایش ساختم! @raziolhossein
در خلوتش با حال مضطر روضه میخوانْد بعد از حدیث و درس و منبر روضه میخوانْد می دید در آتش تمام خانه اش را میسوخت و از داغ مادر روضه میخوانْد از چشم های سنگ میشد اشک جاری وقتی که از «مسمار» و «بستر» روضه میخوانْد بستند دستش را و در ذهنش برای لرزیدنِ دستانِ حیدر روضه میخوانْد بی شک رئیس مذهب شیعه همه عمر از ظلم ِ بر سردارِ خیبر روضه میخوانْد تلفیق مسجد بود و هیئت، هر نمازش اول اذان میگفت، آخر روضه میخوانْد شیخ الائمه پیرِ داغِ کربلا بود از پیکرِ مجروحِ بی «سر» روضه میخوانْد با یادِ جدّش از عطش لبریز میشد میخورد اغلب آب کمتر...روضه میخوانْد با گریه بر پهنای صورت اشک میریخت وقتی که از «خلخال» و «معجر» روضه میخوانْد! @raziolhossein
باز دارد گذرِ شعر به غم می افتد خانه ای باز به دستانِ ستم می افتد راه انداخته اند آتش و آقا جاانم وسطِ غائله با قامتِ خم می افتد نا ندارد به خدا، شرم کنيد از سِنّش پیرمرد است و به یک ضربهٔ کم می افتد نکِشیدَش به زمین پشتِ سرِ مرکبِ تان هم نفَس سوخته در سینه و هم می افتد داغِ مادر به دلش دارد و برمیدارد- طرفِ کوچه همین چند قدم... می افتد میخورَد تا که نگاهش به دو دستِ بسته یادِ حیران شدنِ اهلِ حرم می افتد روضهٔ عصرِ اسارت زده آتش به دلش رفته از حال...به وٱلله قسم می افتد... * زینب از غارتِ عباس می افتد گریه تا که در سلسله چشمش به علَم می افتد! @raziolhossein
از رویِ کفن خاکِ بلا را بتکان یک حمد بخوان و ترس ِ دل را بنِشان یا شاهچراغ در شبِ اول قبر با دست خودت نور به قبرم برسان! @raziolhossein
باید این دل به تو و عشق تو مجذوب شود تا به درگاه خدا سائلِ محبوب شود عاصی ام! میشود آیا که نگاهی کنی و عملِ ناقص من کامل و مطلوب شود پیش چشمان تو عیب است گناه و نگذار- بیش از این قلبِ منِ غمزده معیوب شود پنج تن پیش خدا گرچه عزیزند ولی دل مقرّر شده با اسم تو آشوب شود تا که منبر شود و روضه بخوانند بر آن دوست دارد که طلا از غم تو چوب شود سند غربتِ تو رفت به دستت بالا دشمنت کاش همین ثانیه مغلوب شود میشود تشنگی اش رفع، اگر با کمی آب لبِ شش ماهه کمی تازه و مرطوب شود پرپرَش کرد عجب حرمله با تیرِ سه پر تا برایش سندِ جایزه محسوب شود داغ دیدی و سرت رفت و فقط پیکر ماند نعل آورده و گفتند لگدکوب شود اشک میریزم و ارباب نگو گریه نکن... حاضرم کور شوم زخم تنت خوب شود! @raziolhossein
زیر ایوانِ طلا چشم ترم مخصوص ِ توست جَلد خود کردی مرا! بال و‌ پرم مخصوص ِ توست ضامن آهو شدی! پشتم به عشقت گرم شد آبروداریِ روزِ محشرم مخصوص توست رو زدم بر غیر و تا درها به رویم بسته شد زائرم کردی و گفتی: این حرم مخصوص توست رد نکردی از درِ باب ٱلجوادِ خود مرا آمدم آقا! امیدِ آخرم مخصوص توست مشهدت حجّ فقیران است و اطرافِ ضریح هر چه می بینم تویی! دور و برم مخصوص توست چشم هایش قطره قطره اشک، بعد از هر نماز... دست بر سینه سلام ِ مادرم مخصوص توست لااقل ایکاش امشب زائرت بودم! ولی- نیستم...امّا حسابم کن! کرم مخصوص توست! @raziolhossein
دلم باید پُر از منظومه باشد به یاد خواهری مظلومه باشد زیارت میشود مخصوصه وقتی؛ به نام ِ حضرت معصومه باشد! @raziolhossein
میرسد روی لبم آهسته جان یأبن الشبیب در وجودم آتشی دارم نهان یأبن الشبیب نا ندارم! با تو دارم در خیالم گفتگو با نگاهی نیمه باز و نیمه جان یأبن الشبیب زهرِ در انگور جانکاه است و از فرطِ عطش شعله ور شد هم دهانم، هم زبان یأبن الشبیب دستهایم را که برمیداشت روز و شب قنوت ناتوان؛ افتاده از کار آنچنان یأبن الشبیب با دو پایِ سرد و لرزان بیهوا خوردم زمین حال و روزِ احتضارم شد عیان یأبن الشبیب روی خاکِ حجره مثل مار می پیچم به خود بود جسمَم کاش زیر آسمان یأبن الشبیب بود جسمم کاش خنجر خورده؛ زیر آفتاب جانِ من از جدّ عطشانم بخوان یأبن الشبیب بیقرارم از غمش! باید پریشان جان دهَم از غم ِ آن پیکرِ نیزه-نشان یأبن الشبیب از غم ِ سنگی که محکم خورد بر پیشانی اش از هجوم ِ نعل ها بر استخوان یأبن الشبیب از تنِ عریان که شد خونِ قفا بر آن کفن از عقیقِ سرخِ دستِ ساربان یأبن الشبیب از طناب و دستهایِ عمه زینب(س)وای...نه... از غروب و غربتِ وقتِ اذان یأبن الشبیب جان سپردم! از نفس انداخت بیطاقت مرا- روضهٔ بزم یزید و خيزران یأبن الشبیب! @raziolhossein
آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته دستان تبدارِ پدر یادم نرفته دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته شش ماهه را تیر سه شعبه بُرد با خود داغِ عجیب ِ این خبر یادم نرفته گهواره را بردند بعدِ گوشواره هول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته افتاد خیمه دستِ یک عدّه حرامی آن لحظهٔ پر دردسر یادم نرفته بعد از جسارت ها اسارت ها کشیدیم یک تکه نانِ مختصر یادم نرفته یکریز در آغوش عمه بغض کردیم زخم زبانِ رهگذر یادم نرفته یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد اشک رقیه تا سحر یادم نرفته دیدم به عینه روضه ها را پیشِ چشمم لحظاتِ تلخِ آن سفر یادم نرفته! @raziolhossein
یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت بر دوش ِ دل، بار مصیبت داشت عمری جان دادن خون خدا یادش نمیرفت بالاسرِ هر پیکر بر خاک خفته لبخندِ شمرِ(لع) بی حیا یادش نمیرفت بردند بی صبرانه بعد از گوشواره- گهواره را بینِ عبا... یادش نمیرفت تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر(لع) آمد! زد تازیانه بیهوا! یادش نمیرفت هنگام غارت بود و در بین شلوغی... افتاد زیر دست و پا یادش نمیرفت لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد سرهای روی نیزه ها یادش نمیرفت کنج خرابه...زیر نور ماه...آرام... شب-گریه هایِ بیصدا یادش نمیرفت ¤ در کنج حجره، داشت جان میداد امّا کهنه حصیر و بوریا یادش نمیرفت! @raziolhossein
پیر شد هر لحظه پای روضه ها، مثل پدر در نیاورد از تنش رختِ عزا، مثل پدر حلقه میزد اشک در چشمش؛ به گریه می نشست از مصیبت های سختِ کربلا، مثل پدر خشک میشد حنجرش، میسوخت، تا می دید که طفلِ تشنه، شیرخواره هر کجا، مثل پدر یاد مشک پاره و دستِ قلم در علقمه داغدارِ جملۂ «أدرک أخا»، مثل پدر زیر لب میخواند گریان روضه ها را یک به یک ضجّه میزد یادِ آن خونین-قفا، مثل پدر رفت پیش چشم او سرها به روی نیزه و دید جسم ِ بی کفن بر بوریا، مثل پدر خیمه ها میسوخت! موهای رقیه همچنین داشت با خود گریه های بیصدا، مثل پدر من فدای کودکی هایش که رفت از کربلا با دو دستِ بسته تا شام ِ بلا، مثل پدر بر سرِ بازارِ آذین بسته بین هلهله بر سرش میخورد سنگِ بی هوا، مثل پدر در خرابه ناتوان افتاد! خوابش برده بود روی خار و خاک؛ بی آب و غذا، مثل پدر آخرش مسموم شد با زهر، مظلومانه شد- در بقیعِ بی حرم قبرش رها مثل پدر! @raziolhossein
بر قبر تو خاک و یادِ تو خاک نشد عِلمت علوی و هیچ ادراک نشد در کرب و بلا هرچه که دیدی؛ یک عمر... از حافظۂ کودکی ات پاک نشد! @raziolhossein
جوابم شد بلي، ألحمدلله برایم شد «ولی» ألحمدلله به دستور خداوند و پیمبر امامم شد علی ألحمدلله! @raziolhossein
به دستم جز ولایت مشعلی نیست که جز حیدر امام اوّلی نیست بخوان قرانِ ناطق را که والله... امیرالمومنینی جز علی نیست @raziolhossein
سرزمینِ کربلا غم در دلم انداخته آسمانش کوهِ ماتم در دلم انداخته ای عزیزِ مادرم با خواهرت چیزی بگو خاکِ اینجا...درد؛ هر دم در دلم انداخته هر چه می بینم تو را دلشوره میگیرم حسین حنجرت داغِ دمادم در دلم انداخته صحبتِ آهسته ات با خاکِ اینجا نیمه شب غصه هایِ هر دو عالم در دلم انداخته بر رقیه جان،نوازش هایِ بیش از حدّ تو غربتی پیوسته، کم کم در دلم انداخته حرف هایت با علی-اکبر ، عجب بیتابیِ إرباً إربا...نامنظم در دلم انداخته بوسه هایت بر گلویِ نازکِ طفلِ رباب حسّ بغض و اشکِ نم نم در دلم انداخته زل زدی بیتاب بر عباس و این طرزِ نگاه بیقراری هایِ مبهم در دلم انداخته این نگاهِ ممتد و پنهانی ات بر معجرم لحظه لحظه حالِ دَرهم در دلم انداخته در سرم افتاده روز و شب فقط فکرِ وداع بسکه نام ِ کربلا؛ غم در دلم انداخته! @raziolhossein
داغدارِ توام ای خونِ خدا؛ یا جدّاه سوختم از غم ِ تو صبح و مسا؛ یا جدّاه نه محرم! که همه عمر عزادارِ توام هست بر شانهٔ من شال عزا؛ یا جدّاه یار کم دارم و بیتاب شده منتقمت فرَجم را بطلب حینِ دعا؛ یا جدّاه گوشهٔ خیمهٔ تنهاییِ خود میسوزم از غریبیِ تو در کرب و بلا؛ یا جدّاه نیزه ها نقشه برای بدنت ریخته اند در وجودم شده آشوب به پا؛ یا جدّاه آب را بسته و این وضعِ پذیرایی نیست تیرباران شده جسم تو چرا؟! یا جدّاه... تا که بر سینهٔ تو حرمله(لع) زد تیرِ سه پر گریه کردم! زدم از سینه صدا: یا جدّاه... "زینتِ دوش نبی(ص)روی زمین جای تو نیست" پیکرِ دَرهم ِ تو کشت مرا؛ یا جدّاه شمرِ ملعون چه بلایی به سرت آورده ریخت بر صورتِ تو خونِ قفا؛ یا جدّاه مادرت دید به سرنیزه سرت را بردند پیکرت ماند به گودال رها؛ یا جدّاه یک نفر کاش کمی داشت حیا...وقت غروب- بر تنت کاش می انداخت عبا؛ یا جدّاه عمه-جان زینبِ(س)من طاقتِ دشنام نداشت رفت و شد با چه غمی از تو جدا؛ یا جدّاه رفت و با قهقههٔ قاتل تو جان میداد وای از شام بلا، شام بلا؛ یا جدّاه داغدیده وسطِ هلهله دق خواهد کرد پایکوبی شده برپا همه جا؛ یا جدّاه... سرِ بازار پُر از مردِ تماشاچی بود وای...نامحرم و ناموس ِ خدا؛ یا جدّاه! @raziolhossein
پریشان خاطر و قامت کمان بود برای داغِ بابا روضه خوان بود بمیرم! قاتل جانِ سکینه صدایِ ضربه های خیزران بود! @raziolhossein
خورشید سوخت از غم و فردا یتیم شد چشم و چراغِ نوح و مسیحا یتیم شد زهری گرفت، از حسنِ عسکری نفس صاحب-عزایِ روضهٔ بابا یتیم شد بالا سرش به گریه نشست و عزا گرفت بابایِ با محبتِ تنها یتیم شد پشت و پناهِ منجیِ عالم شهید شد تنها نه سامرا...همه-دنیا یتیم شد ای جمکران سیاه بپوش و به سر بزن آمد خبر که مهدیِ زهرا یتیم شد گریه کنان امام زمان ؛ بیکس و غریب زد بی پناه؛ خیمه به صحرا...یتیم شد... بیتابی اش شروع شد از پنج سالگی آقایِ غایب از نظرِ ما یتیم شد! @raziolhossein
لبان تشنه اش وقتی تکان خورد عطش برحنجر و براستخوان خورد به لبهای تو ظرف آب ميخورد لبِ ارباب چوب خیزران خورد! @raziolhossein
ای حُسن بی پایان و ممتد یامحمد در بندگی هستی سرآمد یامحمد از برکت لبخند تو جریان گرفته مِهر و محبت هایِ بی حد یامحمد دیوانۂ عطر خوش پیراهنت شد تا یوسف از پیش ِ تو شد رد، یامحمد کوهِ اُحُد زانو زد و هر روز حک کرد بر سنگ یاقوت و زبرجد؛ «یامحمد» آیات قران شوق دیدار تو را داشت شد قلب تو مقصود و مقصد یامحمد قطعاً خدا میخواست عشقش؛ کوثرش را بر دست های تو سپارد یامحمد تکیه کلامت «بِضعةٌ مني» شد و هست- عشق تو بر زهرا زبانزد یامحمد تنها وصیّ تو علی بود و همه عمر سنگ تو را بر سینه اش زد یامحمد حیدر به هر نامی صدایت زد دلت ریخت یامصطفی، محمود، أحمد، یامحمد ختم الرُسُل، شمسُ الضحی، یا نورُ عیني صَلّوا علیکَ یامحمد یامحمد! @raziolhossein
روئیده در این باغ چه خیر و برکات در هر قدمش نهفته یک راهِ نجات بر شبنم ِ هر برگ گلِ محمدی با دست علی حک شده ذکرِ صلوات! @raziolhossein
ای خواهرِ درد آشنا، معصومه جانم غمخوارِ من! ای با وفا، معصومه جانم دلتنگم و دارم برایت می نویسم یک نامه با حالِ بکا، معصومه جانم مشتاقِ دیدارم! به دیدارم بیا ای- -عشقِ علي-موسی الرضا معصومه جانم این سرزمین شوقِ معارف دارد و تو با علم هستی آشنا، معصومه جانم محجوبهٔ مستوره...ای جانِ برادر مظلومۂ زینب نما، معصومه جانم اینجا غریبم! نیستی و مونس ِ من شد روضه های کربلا، معصومه جانم داغِ غروب و غارت و بغض و اسارت هرگز نرفت از یادِ ما، معصومه جانم بستند هر دو دستِ عمه جانمان را بیتابم از این ماجرا، معصومه جانم از غصهٔ شام ِ بلا در سینه ام شد هر روز و شب آتش به پا، معصومه جانم شد قاتلم آن ازدحام و سنگ ها و... آن ضربه های بیهوا، معصومه جانم بزم ِ حرامی کشت عمه جانمان را ای وای از تشت طلا، معصومه جانم * این روضه را با یاد تو خواندم عزیزم جاریست اشکم بر عبا، معصومه جانم! @raziolhossein
سه ماه میشود این خانه رنگِ غم دارد نگاهِ فاطمه یک داغِ محترم دارد اگر چه داده عذابش کبودیِ بازو ولی هنوز به دستش تبِ کرَم دارد نفس به سینه ندارد، شکسته پهلویش به جای-جایِ تنش ردّی از ستم دارد میانِ کوچه بدان؛ سیلیِ بدی خورده کناره هایِ دو چشمش اگر ورم دارد چه آرزو به دلش مانده است و آغوشَش هنوز حسرتِ نوزادِ خوش قدم دارد چقدر بغض ِ علی اشک میشود آرام چقدر در نفَسَش آهِ دم به دم دارد چهار سال فقط شد نوازش و...زینب- چقدر خاطرهٔ مادرانه کم دارد ضریح دارد و زهرا ؛ یقین بدان در عرش کنارِ محسنِ شش ماهه اش حرم دارد! @raziolhossein
بی هوا آغاز شد، فصل خزان خانه‌اش بسته شد دستان حیدر در میان خانه‌اش در ازای نان نذری‌ها که زهرا پخته بود با هجوم انداختند آتش به‌جان خانه‌اش فکر و ذکرش روزوشب، الجار ثمّ الدّار بود سنگ بود امّا دل همسایگان خانه‌اش کوچه‌ای باریک و دیواری که دودآلود بود یک در آتش‌گرفته، شد نشان خانه‌اش در سکوت نیمه‌شب، آهسته دلتنگ پدر رفت مظلومانه، یار مهربان خانه‌اش عاقبت از آن‌چه می‌ترسید، آمد بر سرش راهی تابوت شد، یار جوان خانه‌اش خانه‌ی بی فاطمه، شد بیت‌الأحزان علی تیره شد با کوهی از غم، آسمان خانه‌اش بغض کرد و بچّه‌هایش را در آغوشش گرفت اشک آمد بی‌هوا، شد میهمان خانه‌اش گریه می‌کردند با هم؛ بیشتر امّا حسن چادری پاخورده، می‌شد روضه‌خوان خانه‌اش گرچه می‌بوسیدشان امّا غم بی‌مادری بود معلوم از نگاه کودکان خانه‌اش تشنه‌لب بیدار می‌شد نیمه‌شب تا که حسین آه برمی‌خواست فوراً از نهان خانه‌اش باز زینب تکیه بر دیوار، خوابش برده بود می‌شکست این‌گونه هرآن استخوان خانه اش @raziolhossein
خسته و مضطر شدی هرگاه؛ یازهرا بگو بسته شد وقتی به رویَت راه؛ یازهرا بگو تا که مِهرش در وجودت بیشتر جاری شود با دلی از عاشقی آگاه؛ یازهرا بگو توبه ات تا که قبول افتد بگو: جانم حسین تا شوَد کوهِ گناهَت کاه؛ یازهرا بگو با دعایش دور خواهد کرد از عصیان تو را تا نباشی لحظه ای گمراه؛ یازهرا بگو دلبری کن از علی در زیرِ ایوانِ نجف هر سحر با نغمه ای دلخواه؛ یازهرا بگو در میان روضه هر چه از فراق کربلا- گریه کردی و کشیدی آه؛ یازهرا بگو إذنِ پابوس پسر بی واسطه با مادر است کربلا رفتی اگر گهگاه؛ یازهرا بگو روی تلّ زینبیه مثل زینب بیقرار... خیره بر گودالِ قتلگاه؛ یازهرا بگو! @raziolhossein
نیمه شبها بلند گریه کنید بی مدارا...بلند گریه کنید نیمه شب برگزار شد مردم- دفنِ زهرا ...بلند گریه کنید گریه کردند بیصدا آنجا تا که اینجا بلند گریه کنید چشم ها را به سیلِ اشک دهید مثلِ دریا بلند گریه کنید فاطمیه اگر که، هر جا شد- روضه برپا...بلند گریه کنید بینِ مان فرقهٔ مخالف نیست بی محابا...بلند گریه کنید هر کجا نام ِ مادر آمد از- داغِ زهرا بلند گریه کنید تکیه گاهِ یتیم ها، دیگر مانده تنها...بلند گریه کنید کودکانش شدند بی مادر جانِ مولا بلند گریه کنید بغضِ زینب ، سکوت هایِ حسن- کشته ما را...بلند گریه کنید اشک های حسین شد جاری گریه کن ها بلند گریه کنید! @raziolhossein
اسیرِ بسترم بابا...ندارم قوّتی دیگر پُر از دردم! به این دنیا ندارم رغبتی دیگر پس از تو میروم از حال؛ لحظه لحظه با سردرد سه ماهی میشود پایم ندارد قدرتی دیگر سرم پایین بود و بی‌هوا خوردم چنان سیلی که در چشمَم ندارم هیچ خوابِ راحتی دیگر لگد زد بی‌هوا ، خوردم زمین، شش ماهه ام را کشت ندیدم محسنم را و ندارم حاجتی دیگر نفسگیر است وقتِ سجده بازویِ ورم کرده برای دخترت بابا!...نمانده طاقتی دیگر از این پهلو به آن پهلو شدن با درد؛ دشوار است ببَر پیش ِ خودت امشب مرا تا ساعتی دیگر حسن با ذکرِ "یا شافی"* شبانه اشک می‌ریزد ندیدم با خدا زیباتر از این خلوتی دیگر کجایی تا ببینی بی رمق افتاده پهلویم همان دستی که بوسیدی ندارد حرکتی دیگر برایم ساخت تابوت و دعایش کردم و گفتم علی جانم حلالم کن اگر شد زحمتی دیگر پدر! تنهاییِ حیدر برایم بدترین درد است سلام ِ بی جوابش شد برایم غربتی دیگر! @raziolhossein
تا برنگردی آقا؛ اینجا صفا ندارد لبریزِ اضطراب است دنیا صفا ندارد ایکاش همنشینت بودیم چونکه بی تو دنیا وفا ندارد، عقبی صفا ندارد تقویم چند قرن است فریاد می‌زند که: امروز اگر نیایی فردا صفا ندارد این زندگی به والله؛ عمریست با فراقِ فرزندِ آخرینِ زهرا صفا ندارد بودیم امشب ایکاش مهمانِ خیمه گاهت آغازِ این زمستان، تنها صفا ندارد ایکاش که می آمد کوتاه؛ انتظارت وقتی شبِ بلندِ یلدا صفا ندارد! @raziolhossein
بیقرار و خسته ام! صلح و صفا گم کرده ام یارِ دیرین و رفیقِ با وفا گم کرده ام بی تو نابینایم و دارم هراس ِ چاه را بر زمین می افتم انگاری عصا گم کرده ام حاجتِ روزانه ام در حسرت آدینه ماند برنگشتی! باز هم مشکل گشا گم کرده ام میگرفتی کاش گاهی یک سراغی از من و کاش میگفتی خداوندا گدا گم کرده ام دوست دارم که نمازم را بخوانم رو به تو کعبه یک سنگ است! من قبله نما گم کرده ام یک نفر ایکاش می فهمید از بی‌تابی ام دردمندم! خیمهٔ دارالشفا گم کرده ام حالِ خوبِ سابقم را در کدامین معصیت؟! عهد و پیمان با تو را آیا کجا گم کرده ام؟!... چشم ها را بستم و در محضرت زانو زدم در خیالاتم دوباره دست و پا گم کرده ام دستهایم را بگیر و باز پیدا کن مرا در شلوغی های این دنیا تو را گم کرده ام! @raziolhossein
در باغ جهان نسیم سرمد آمد بر غنچه ی علم فیض بی حد آمد نوری زحسن در اوست ، نوری ز حسین آیینه ی سبطین محمد آمد ..... پنجم ولی است و وارث پنج تن است خورشیدِ فروزنده ی علم و سخن است ای بنتِ حسن ، بِین ائمه ، این طفل آغاز گر نسل امام حسن است ...... در خلقتِ نور ، پنجمین آینه است هفت آینه از نسل همین آینه است او یاد به ما داده ، خدا را دیدن ما هر چه که دیدیم از این آینه است .... سائل شدم و لحظه نابِ میلاد چشمم به رخِ حضرتِ باقرافتاد عید آمده و ماه رجب رؤیت شد- امروز در آغوش ِ امام سجاد! @raziolhossein1