#امام_حسین
#اسارت
#کوفه
#نیزه
كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام
پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام
يحــيايِ سر بريده ، شبيــه سرِ علي
آخـــر شكست كـوفه سر از دخترِ علي
آنان كه بي ملاحظه بر پيــكرت زدنــد
با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدنـــد
شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم
بستـند هر دو دسـت مَـرا دورِ گَـــردنم
دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را
اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را
زندان كــوفه بعد تو دارُ العَـزاي ماست
شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست
از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است
زينب براي تو شب هفتم گرفته است
اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام
در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام
پُر كرده كوفه را دَمِ واويـلتـاي من
گفــتم رباب روضه بخواند به جاي من
تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش
از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش
جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم
از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم
يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد
با روضه اش دل همه ي ما كباب شد
گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين
بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين
اندوه تشــنه رفتن تو قاتل من است
داغِ گُـــرسنه رفتن تو قاتل من است
#محمد_قاسمي
@raziolhossein
#امام_حسین
#اسارت
#کوفه
نسبت به قبل بس که تو تغییر کردهای
بالای نیزه دیده به تو دوختم حسین
یک روح در دو تن همهاش نقل ما دوتاست
تو در تنور رفتی و من سوختم حسین
من زینبم که طاقت کوچکترین خراش
بر روی مصحف بدنت را نداشتم
با دیدنت به نیزه کنار آمدم ولی
دیگر توقع زدنت را نداشتم
جانا ز روی نیزهی اعدا نگاه کن
مانند تو عزیز دلم دلشکستهام
گر تو سرت به سنگ حرامی شکستهای
من هم سرم به چوبهی محمل شکستهام
بر روی نیزه آمدهای پا به پای من
گاهی عقب میافتی و گاهی جلوتری
دشمن خیال کرده که من بیکسم حسین
بر روی نیزه هم تو مرا سایهی سری
میخواستم ببوسمت اما دلم شکست
وقتی که دیدمت پُرِ خاکستر تنور
مبهوت ماندهام من و اما سهسالهات
لحظه به لحظه بوسه به تو میدهد زدور
گر چه جریحهدار شد اینجا غرور من
اما به خاطر تو خودم را نباختم
در کوفه بیشتر دل من سوخت چون که من
یک در میان اهالی آن را شناختم
#مهدی_مقیمی
@raziolhossein
#امام_حسین
#اسارت
#کوفه
#نیزه
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان
با صدای خود مسخر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن؛ همچنان قرآن بخوان
گرچه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن
گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان
تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند
بر فراز نیزه ای آرام جان قرآن بخوان
تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند
ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان
زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را
تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان
صوت قرآن سر تو سربلندم میکند
تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان
یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدمان
وارث حیدر! تو هم نوک سنان قرآن بخوان
آنچه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود
این مصیبت را نمیکردم گمان؛ قرآن بخوان
هرکه هرچه دارد از این خاندان دارد حسین
تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_حسین
#اسارت
#کوفه
هرچند فاتح همه ی جنگها شدم
خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم
ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ
زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم
همسایه ی قدیمیمان داد زد سرم
آزرده از نگاه بد اشنا شدم
خیلی سرت مقابل من خورد بر زمین
افتاد زیر پا و من از غصه تا شدم
پایبن نیزه ی تو به من پشت پا زدند
دست خودم نبود که از تو جدا شدم
ام حبیبه آمد و نشاخت زینبم!
من تا نبینمش دو قدم جابجا شدم
لب باز کردم و همه کوفه لال شد
من هم به احترام سرت بی صدا شدم
@raziolhossein
#امام_حسین
#اسارت
#نیزه
بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است
سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است
به نی مراقب خود باش ماه محرابم
حسین! طاق دو ابروی تو نشان شده است
شبی درون تنور و دمی به روی درخت
گهی به صندوق دشمن سرت نهان شده است
دوباره یوسف تشنه تو معجزه کردی؟
برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است!
درون طشت که رفتی خیالت آسوده
سفارش لب خشکت به خیزران شده است
بس است با لب زخمی دگر نخوان قرآن
ببین چه ولوله ای بین کاروان شده است
#میلاد_حسنی
@raziolhossein
#امام_حسین
#قتلگاه
مقتل به فصل ذبح عظیم خدا رسید
راوی داستان به غروب منا رسید
پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت
او یار خواست لشگر تیر از هوا رسید
افتاد بر زمین تن مجروح آفتاب
باد مخالف آمد و ابر بلا رسید
بازی تیر و نیزه و خنجر تمام شد
وقت هنرنمایی سنگ و عصا رسید
از تل زینبیه سرازیر شد زنی
آری رسید خواهرش اما کجا رسید
جایی که حنجری شده درگیر خنجری
جایی که جان او به لب تیغ ها رسید
جشن است! دور هلهله ها هم گذشت و حال
هنگام پایکوبی اسبان فرا رسید
برگشت ذوالجناح ولی شاه برنگشت
ساحل گریست، کشتی بی ناخدا رسید
#میلاد_حسنی
@raziolhossein
#امام_حسین
#تنور_خولی
#و_رؤیای_صادقه_دختر_امام_حسین_در_زندان_کوفه
بود حیران دختری در خواب ناز
دید اسراری در آن رویای باز
دید بابا را به چشم پرگهر
در میان مطبخی ببریده سر
صاعقی آمد سوی کاشانه ای
طور سینا شد تنور خانه ای
هودجی همراه جبریل امین
از جنان آورد زهرا را غمین
آمدند از آسمان با شور و شین
آسمانی ها به دیدار حسین
آن خلیل ، آن نوح ، آن عیسی بود
آن پریشان ، آدم ، آن موسی بود
آشنا این ناله و این زمزمه است
این پیمبر ، این علی ، این فاطمه است
بود در مطبخ چه سوزان هیئتی
رأس بابا داشت چندان هیبتی
بر لب قاری چه آیاتی بود؟
کز نگاه انبیاء باران رود
بود بر آن سر نگاه فاطمه
عالمی را سوخت آه فاطمه
حیدر از آوای زهرای بتول
داشت احوالی پریشان و ملول
احمد مختار بس رنجیده بود
شانه اش لرزان ز اشک دیده بود
حاضران از آه زهرا ناله دار
حال مجموع ملائک بیقرار
در میان آن همه امواج نور
جای زینب بود خالی در تنور
صبر هم آمد در آن مجلس به تنگ
آدم آمد از بنی آدم به ننگ
آنچه مخفی بود آنجا شد عیان
آنچه اسرار است یکجا شد بیان
روضه های کشف الاسرار حسین
می دمید آنجا به محفل شور و شین
آن یکی برخون حنجر می گریست
وان یکی بر گونه تر می گریست
دخترک چون دامن زهرا گرفت
روی دامان رأس بابا را گرفت
ناگهان از خواب خوش بیدار شد
نیمه شب گویای آن اسرار شد
ریخت چون اوضاع زندان را به هم
عمه او را برد در آغوش غم
#محمود_ژولیده
@raziolhossein
#امام_حسین
#تنور_خولی
امام بود، ولی پیکرش به مسلخ بود
سر بریدۀ او در میان مطبخ بود
چگونه بود که باید امامِ قرآنی
تنور را کند از روی خویش نوررانی!
چگونه بود که کوفه امام را نشناخت
و یا شناخت ولی دینِ خود بدنیا باخت!
سَری که زینت اسلام و جان زینب بود
چه شد که داخل خورجین خولی آنشب بود
تنورِ گرم، سرِ خسته، هیزمش بِستر
محاسنِ پرِ خون بود، غرقِ خاکستر
تلاوت پسر فاطمه چنان پیچید
که سوز نغمۀ قرآن به آسمان پیچید
پیمبر و علی و مجتبی و زهرا را
نه، بلکه جذب خودش کرد اهل بالا را
ز انبیاءِ ٱولوالعزم، بسته صف اینجا
و تا فحولِ ملائک به گِرد خون خدا
به سر زنان، همه اهل جنان عزادارند
زمین و اهل همه آسمان عزادارند
رسید در وسط آنهمه نوا و خروش
أنابنُ فاطمه از آن سرِ بریده بگوش
أنالحسین، أنابنُ نبی، أناالعطشان
أناالغریب، أنابنُ علی، أناالعریان
صدای نالۀ زهرا بلندتر شده بود
شبی به گریه گذشت و دگر سحر شده بود
و جای زینب کبری در این سحر خالی
نبود تا که ببیند چه حال و احوالی
اگر چه دیدنِ رأس الحسین قسمت شد
هِلال یک شبِ زینب به نیزه رؤیت شد
#محمود_ژولیده
@raziolhossein
#امام_حسین
#رأس_الحسین
#تنور_خولی
تکسواری در بیابانی مخوف
اسب را چون باد صرصر میبرد
گشته صحرا غرق بوی خوش، مگر
بار عود و مشک و عنبر میبرد؟
نوری از خورجین اسبش میدمد
گوئیا خورشید انور، میبرد!
میزند مهمیز بر پهلوی اسب
میشتابد، گوئیا سر میبرد!
آری، او خولیست، بر مهمانی اش
رأس آواره ز پیکر میبرد!
همچو نمرودی، که ابراهیم را
تا بسوزاند در آذر، میبرد!
صد ره از نمرود هم بدتر، بلی
چون ز ابراهیم بهتر، میبرد!
ناله ای جانسوز می آید به گوش
همره فرزند، مادر میبرد؟!
#رضا_ثقفی
@raziolhossein
#امام_حسین
#تنور_خولی
سجده گاه ملائک است اینجا
یاکه گردیده قبله گاه نور
در سکوت سحر به گوش دلم
صوت قرآن رسد ز کنج تنور
*
ای عجب مطبخ همین عصرم
طور موسی شده در این دل شب
بین داغی خاک وخاکستر
شد لبی گرم نالة یارب
*
کیستی ای سر بدون بدن
خیره خیره شده نگاه تو
در مناجات امشبت آمد
بوی بی مادری ز آه تو
***
قحط آغوشِ مِهر بوده مگر
سر به خاک سیه گذاری تو
تو یتیمی قبول ، مادر نه
دختری خواهری نداری تو
#قاسم_نعمتی
@raziolhossein
#امام_حسین
#کوفه
#اسارت
واردِ کوفه شدم دردم دو چندان شد حسین
خواهرِِ مظلومه ات خیلی پریشان شدحسین
گرچه با دستانِ بسته خطبه خوانی کرده ام
اهلِ کوفه از کلامم مات و حیران شد حسین
مثلِ بابایم علی شمشیر را بستم ز رو
کلِّ شهر از کرده هایِ خود پشیمان شد حسین
تا که تسکینی شود بر قلبِ زینب ، ماهِ من
صوتِ قرآنت برایم درد و درمان شد حسین
وای از دستِ سنان و خولی و شمرِ پلید
رقصِ نیزه کرده و دیده چو باران شد حسین
تا سرت بر نیزه دیدم ای هلالِ یک شبه
سر زدم بر محمل و روضه نمایان شد حسین
سر شکستم تا نباشم سر شکسته پیشِ تو
زینبِ خود را ببین بی سرو و سامان شد حسین
ای بمیرم کودکانِ تو گرسنه مانده اند
از وفایِ شهر یک خرما و یک نان شد حسین
هیچ می دانی خواتینِ حرم ترسیده اند
هیچ می دانی نصیبم کوفه،زندان شد حسین
#محسن_راحت_حق
@raziolhossein
#امام_حسین
#اسارت
#حضرت_رقیه
#کوفه
#نیزه
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد
از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد
غروب روز دهم بود عمهام افتاد
عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد
تمام اهل حرم را سوار محمل کرد
عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد
میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند:
عقیله همسفر مشتی از اراذل شد
تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که
نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد
چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد
گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد
به جای تکتک ما عمه کعب نی خورده
برای تکتک ما مثل شیر حائل شد
خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو
چگونه دختر حیدر به شام داخل شد
هزار خطبهی قرّاء خوانده خواهر تو
جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد
عقیله، کعبهی غم، قبلةُ البرایا* بود
ز اشک نیمهشبش خاک دشتها گِل شد
میان نافلهها یاد مادرش میکرد
همیشه روضهی او برکت نوافل شد
اگرکه پیر شدم، عمهام مقصر نیست
گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد
* قبلة البرایا: از القاب حضرت زینب به معنای قبله و پیشوای ابرار
#محمدجواد_شیرازی
@raziolhossein