eitaa logo
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
437 دنبال‌کننده
3هزار عکس
287 ویدیو
29 فایل
ما اینجا جمع شدیم که بگیم... 💯میشه هم دیندار بود و هم به بالاترین لذت ها رسید رسالت دین در همین هست 👆 ارتباط با ما: @hajeb114
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حاجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 📹 پاسخ جالب مقام معظم رهبری به سوال یک جوان که پرسید شما خدا را چگونه شناختید؟ 🌻 🔰به کانال بپیوندید 👇👇 🌸🍃 @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ظهر جمعتون بخیر اینجا حرم خانم حضرت زینب سلام علیها س البته فیلم سحر گرفتم انقدرم خلوت نیست😊 التماس دعا🌸 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 99 ✅ #فصل_هجدهم 💥 همین‌که صمد بچه‌ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه‌
🌷 – قسمت 100 ✅ 💥 دلم گرفته بود. به بهانه‌ی آوردن نفت، رفتم توی حیاط. پیت نفت را از گوشه‌ی حیاط برداشتم. سنگین بود. هنّ‌و‌هن می‌کردم و به سختی می‌آوردمش طرف بالکن. هوا سرد بود. برف‌های توی حیاط یخ‌زده بود. دمپایی پایم بود. می‌لرزیدم. بچه‌ها پشت پنجره ایستاده بودند. پتو را کنار زده بودند و داشتند نگاهم می‌کردند. از پشت پتویی که کنار رفته بود، چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود. کنار همان قرآنی که وصیت‌نامه‌اش را لایش گذاشته بود. می‌گفت: « هر وقت بچه‌ها بهانه‌ام را گرفتند، این عکس را نشانشان بده. » 💥 نمی‌دانم چرا هر وقت به عکس نگاه می‌کردم، یک‌طوری می‌شدم. دلم می‌ریخت، نفسم بالا نمی‌آمد و هر چه غم دنیا بود می‌نشست توی دلم. اصلاَ با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می‌زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یک‌دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین. از درد به خودم می‌پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغر استخوانم فرو می‌رفت. بچه‌ها به شیشه می‌زدند. نمی‌توانستم بلند شوم. همان‌طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی‌اختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم. 💥 ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف می‌رفت . بچه‌ها که مرا با آن حال و روز دیدند از ترس گریه می‌کردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمی‌خواستم پیش بچه‌ها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می‌گرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد می‌زدم: « صمد! صمدجان! پس تو کی می‌خواهی به داد زن و بچه‌هایت برسی. پس تو کی می‌خواهی مال ما باشی؟! » هنوز پیشانی‌ام از داغی بوسه‌اش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق. بچه‌ها گریه می‌کردند. هیچ‌طوری نمی‌توانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان می‌سوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: « بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد می‌خندد. » بچه‌ها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز می‌کرد و با شیرین‌زبانی بابا بابا می‌گفت. به من نگاه می‌کرد و غش‌غش می‌خندید. جای دست و دهان بچه‌ها روی قاب عکس لکه می‌‌انداخت. با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار می‌دادم. به سمیه گفتم: « برای مامان یک لیوان آب بیاور. » آب را خوردم و همانجا کنار بچه‌ها دراز کشیدم.؛ اما باید بلند می‌شدم. بچه‌ها ناهار می‌خواستند. باید کهنههای زهرا را می‌شستم. سفره‌ی صبحانه را جمع می‌کردم. نزدیک ظهر بود. باید میر‌فتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می‌آوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچهها سرگرم پوست کندن نارنگی‌ها شدند، پنهان از چشم آن‌ها بلند شدم. چادر سر کردم و لنگ‌لنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه. ادامه دارد... 🌸🍃 @razkhoda
🌷 🌺🍃اهالی بهشــت چهار نشانه دارند 🌷روی گشاده زبان نرم 🌷دل مهربان و قلب بخشنده 🌾این گلهاتقدیم به شما ڪه اهل بهشتید🌻 🌸🍃 @razkhoda
#سلام_دوستان_خوب_رازخدا ✋🌷 صبحانه تون همراه با🌼🍃 یک دعای نـاب از ته دل الهی همیشه خونـه دلتون گرم💛 فنـجون عشقتون پرمهر دستاتـون پر روزی🌼 نگاهتون قشنگ دلتون لبریز از شادی💛 #صبح_بخیر_دوستان_خوبم🌼🍃 🌸🍃 @razkhoda
🍃🌹💛 #انرژی_مثبت_رازخدا 🌷 🌷شڪ ندارم.. 🍃🌹ناگشودنے ترین گره ها 💛به دست اون بالاسری باز میشـه☝️ 🌾صبـر داشته باش... 🍃🌹"به خدا توکل کـن" 💛و از خودش آرامش بخـواه 🌸🍃 @razkhoda
#نگرش_ناب_رازخدا 😍 🌺تا زمانیڪه غمها و اشتباهات گذشته را رها نڪنی نمیتوانی در زندگی پیشرفت ڪنی🍃 🌺این نڪته را از غنچه ها آموختم تا لب به خنده وا نڪنی گل نمی شوی🍃 🌷پس بخند دوست خوب رازخدا 🌸🍃 @razkhoda
#حدیث_رازخدا 🌷 امام_باقرعلیه السلام : 🌺🍃چهره شاد و روىِ باز، وسيله جلب محبّت و مايه تقرّب به خداست 🌻و ترشرويى و گرفتگى چهره، سبب جلب دشمنى و مايه دورى از خداست.. تحف العقول، صفحه 296 🌸🍃 @razkhoda
#شهادت_امام_جواد_علیه_السلام 🏴 ای شیعه بزن ناله امشب از غربت آن غریب کن یاد امشب ◾مسموم شد از زهر ، جواد بن رضا در حجره در بسته بغداد امشب #شفاعت_ابن_الرضا_نصیب_و_روزی_شما🏴 🌑🍂 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 100 ✅ #فصل_هجدهم 💥 دلم گرفته بود. به بهانه‌ی آوردن نفت، رفتم توی حیاط. پیت نفت
🌷 – قسمت 101 ✅ 💥 اسفند ماه بود. صمد که رفته بود، دو سه روزه برگردد؛ بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود. از طرفی پدرشوهرم هم نیامده بود. عصر دلگیری بود. بچه‌ها داشتند برنامه کودک نگاه می‌کردند. بیرون هوا کمی گرم شده بود. برف‌ها کم‌کم داشت آب می‌شد. خیلی‌ها در تدارک خانه‌تکانی عید بودند اما هرکاری می‌کردم دست‌ودلم به کار نمی‌رفت. با خودم می‌گفتم: « همین امروز و فردا صمد می‌آید، او که بیاید حوصله‌ام سر جایش می‌آید آن وقت دوتایی خانه‌تکانی می‌کنیم و می‌رویم برای بچه‌ها رخت و لباس عید می‌خریم. » 💥 یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم. باز دلم شور و افتاد. چرا این کار را کردم؟ چرا سر سال تازه، دامن مشکی خریدم؟ بیچاره برادرم دیروز صبح آمد، من و بچه‌ها را ببرد بازار و لباس عید برایمان بخرد. قبول نکردم. گفتم: « صمد خودش می‌آید و برای بچه‌ها خرید می‌کند. » خیلی اصرار کرد. دست‌آخر گفت: « پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار. ناسلامتی من برادر بزرگترت هستم. » 💥 هنوز هم توی روستا رسم است نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی می‌خرند. نخواستم دلش را بشکنم اما نمی‌دانم چه‌طور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم. انگار برادرم هم خوشم نیامد گفت: « خواهرجان! میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد. » گفتم: « نه، همین خوب است. » همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمی‌خریدم. دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می‌کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش‌آب‌ورنگ می‌خرم. ادامه دارد... @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷: امام جواد(علیه السلام): كسى كه به خاطر پيروى از دلخواه تو، راه درست را بر تو پنهان دارد، بی گمان با تو دشمنى كرده است. أعلام الدين ص 309 ◼️ سالروز شهادت امام جواد(علیه السلام) رو محضر آقا امام زمان (عج) و مقام معظم رهبری و محبین حضرت، تسلیت عرض می نماییم.... @razkhoda
🌷 🔻هر جا که میروم میبینم بالای میز خود نوشته اند: 🌾هدف ما جلب رضایت شماست! 🌾هدف ما جلب رضایت مشتریست! ای کاش همه می نوشتند : 👇 🌷هدف ما جلب رضایت خداست❤️ 🌸🍃 @razkhoda