eitaa logo
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
424 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕° هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو تو ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/17369194161376 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام زینب هستم ادمین 😌 رمان اربابم باش❤️💋 @Hwhwgwv
♡ـابم_باش تمام تنم بخاطرکتکای دیشب کوفته وزخمی بود بخاطر اینکه نتونسته بودم پول بیشتری براش ببرم تامیتونست کتکم زد ازاین مردکه اسم پدر رو یدک میکشه متنفرم صدای حال بهم زنش بلند شد :کدوم گووووری هسی دخترررره ی تنه لششش پاشوو برو دنبال کارت لباس هامو عوض کردم و قفل دروباز کردم همیشه قفل میکردم چون به یه ادم معتاد اعتمادی نبود آخ مامان کاش بودی و زخمای تنمو میدیدی از اتاق بیرون رفتم مشغول ساختن خودش بود نگاهی تو یخچال کردم هیچی براخوردن نبود دلم ضعف میکرد وهمه ی پولامو دیشب منوچهر ازم گرفته بودنمیتونستم چیزی بخرم و شکممو سیر کنم بافکر اینکه اولین دشت امروزو خرج خودم میکنم کفشامو پام کردم و بیرون اومدم کاش جایی بود ک برم و باهمیشه ازاین خرابشده دوربشم دستی به موهای پرکلاغیم کشیدم و کردمشون تو مقنعه ودر کوچه رو باز کردم با دیدن ادمای جلوی در سرجام خشکم زد لرز بدی به جونم افتاد یادروزی افتادم که چنتا از رفیقای منوچهر برای عیش ونوش اومده بودن خونه ما یکیشون که بد مست کرده بود اومد توحیاط منم کنار حوض مشغول شستن ظرف بودم که دستی دور دستم حلقه شد بوی الکلی که کوفت کرده بود داشت حالمو بهم میزد ازطرفی هم ازترس بدنم به لرز افتاده بود که جیغی کشیدم و ظرفاازدستم افتاد و شکست شروع کردم به دست وپازدن وتلاش برای فرار ازدستش که فایده نداشت وتنها امیدم منوچهر بود که صدای خنده های مستانه ش گوش همسایه هارم کرکرده بود اشکام جاری شدو بیشتر دستو پازدم تا چشمم به خورده شیشه های روزمین افتاد با بدبختی خودمو از دستای کثیفش بیرون کشیدم ویه تیکه شیشه تو بازوش فرو کردم وبا تمام توانم دوییدم توی اتاقمو دروبستم و تا صبح بیرون نیومدم...
با دیدن جوان قدرتمند روبه روم تمام صحنه های اون شب مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد اما این مرد کجا و اونا کجا! کت و شلوار مشکی رنگی تنش بود وبلوز سفید رنگی از زیرش پوشیده بود عینک افتابیش رو دستش گرفته بودوبوی عطر تلخ ومردونه ش آدمو مست میکرد برای یه لحظه ازتعجب ابروهام بالاپرید همچین ادمایی هستن که با منوچهر کارداشته باشن؟مگه میشه؟دونفر دیگه سمت چپ و راست مرد ایستاده بودن که مثل خودش اندام ورزیده وقد بلندی داشتن.کت وشلوار مشکی جفت تنشون بودو روی چشماشون عینک داشتن به نظر میومد محافظی بادیگاردی چیزی باشن تا اینکه یکیشون به زبون اومدوسراغ منوچهر و گرفت از فکروخیال بیرون اومدم وبایه جواب سرسری بهشون از خونه خارج شدم جای کمربند روی پام حسابی دردمیکردولنگان لنگان راه میرفتم تا اینکه سرکوچه یادم افتاد کوله پشتی وسایلمو یادم رفته وکلافه سمت خونه برگشتم ازبریدگی کوچه که سرک کشیدم کسی جلوی در نبود اما اون ماشین مدل بالا که به نظر میومد مال اوناباشه هنوز جلوی در پارک شده بود بیخیال سری تکون دادم وسمت خونه راهی شدم درحیاطوکه باکلیدام باز کردم صدای منوچهر تو گوشم پیچید. _آقا من غلط کررردم به پات میفتم آقا نوکریتو میکنم آخخخ نزن آقا پولتو جور میکنممم نزن توووروخدا نززززن...
وصدای مشت ولگد هایی بود که به چیزی کوبیده میشد برای یه لحظه ناراحت شدم ولی وقتی یاد شب قبل که التماس میکردم منو نزنه و اون باکمربند افتاده بود بجونم افتادم دوباره رفتم توفاز بیخیالی! به درک بذار بمیره ازدستش راحت شم! درو بستم ورفتم تو همون اقایی که کت وشلوارمشکی تنش کرده بود روی ایوان ایستاده بودودست چپشو توی جیب شلوارش فرو کرده بود وکتش عقب رفته بود و اروم دود سیگارشو بیرون میداد روی پاشنه چرخی زد که نگاهمون به هم گره خورد برای یه لحظه رفت تو شوک مگه میشد پدرمو بزنن و من بی تفاوت باشم؟ خب اگه منم جای اون بودم شوکه میشدم! سیگارشو روی نرده خاموش کرد و یه پله پایین اومد. مابقی مسیر رو طی کردم تا رسیدم به پله ها نگاه پر سوالشو بمن دوخت گفتم:چیه؟به چی زل زدی؟کیفمو یادم رفته بود اومدم برش دارم وبعد تنه ای بهش زدم ک سرجاش کمی جابه جا شد و درمقابل چشمای گرد شده از تعجبش وارد اتاق شدم تمام اتاق دود بود و اون دونفر منوچهر و درحد مرگ میزدن با هر لگدی که تو شکمش میخورد یکی از زخم های تنم خوب میشد نگاه اونی که مشت و لگد میزد به جایی پشت سر من افتادودست از کار کشید. رد نگاهشو گرفتم وچرخیدم مردی که تو حیاط بود پشت سرم ایستاده بود صداهای کش دار منوچهر رو اعصابم بود پسره بخاطر دود چینی به بینیش انداخت که خندم گرفت من عادت داشتم و این .... انگشتشو زیر لبش کشید ومتفکرپرسید: چه نسبتی با منوچهر داری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولش موجودیم 0 بود😅 بعد موجودیم رفت بالا ی 1,000 😍 اونم تو یک روز😐 واقعاً راست میگم😎 میخوای3روز توش بمون بد بود لف‌بده😜 اینم لینکش😘 https://eitaa.com/joinchat/3523281052C60e6a7dcc8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبٺون مہدوے🌙 وضو قبل خواب فراموش نشہ🌿 آیہ الکرسـے و دعاے فرج(الہـے عظم البلا) یادٺون نره💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10 عزیزی که عضو کانال زیر شدند پرداخت می گیرند👇 @khaymeeenghelab آیدی جهت مدرک👇 @m_golgooni
با پوزخند تابلویی که از چشمش دور نموند گفتم :دخترشم ابروهاش بالا پریدگویا تا اون لحظه مطمئن نبود که دخترشم منوچهر که تا اون لحظه متوجه حضورم نشده بود سرشو به سمتم چرخوند و با التماس گفت: دخترررررم بیاکمکم کن بابا بیا باباجان من به آقا فرخ بدهکارررم اومدن دنبال بدهیشون بی تفاوت نگاهی بهش کردم و برگشتم سمت همون اقا لبخند کجکی زدم و گفتم: _خب مگه طلبکار نیستین؟برین بگیرین ازش! چشماش شد اندازه توپ تنیس گوشه ای از اتاق رفتمو کوله پشتی پراز ترقه و فشفشمو برداشتم خواستم از در برم بیرون که حرف منوچهر میخکوبم کرد: آقا من چیزی ندارم وضع زندگیمو که میبینین از دار دنیا همین یه دخترو دارم کنیزیتونو میکنه اقا بجای بدهیم برش دارین سکوت بود و سکوت! همه مثل من مات بودن سرمو برگردوندم حتی از پشت عینک بادیگاردها هم میتونستم نگاه متعجبشونو ببینم بغض گلومو گرفت چشمام لبالب اشک شد واشک! دستام شروع کرد به لرزیدن چی دارم میبینم خدایا! نگاهی به صورت خونی منوچهر کردم :حیوونه پست. مردکه تا بحال شاهدوشنونده ی حرف های منوچهر بود چرخی دورم زد ونگاه خریدارانه ای کردلبخند کم جونی کنار لبش نشست و گفت: هرچند به اندازه بدهی باباجونت با ارزش نیستی ولی از هیچی که بهتری!
یکباره بدن ضعیفم سست شد و دستمو به دیوارگرفتم. صدای حال بهم زنه منوچهر بازم شنیده شد: آره اقا نگا به ریزه میزه بودنش نکن آقا دستپختش محشره خدمتکار خوبی میشه آقا حاله ای از اشک جلوی چشمام رو گرفت خدایا چیکار کنم؟حالا فروخته بشم به این آقا؟ با پشت دست اشکامو کنار زدم و بی جون گفتم: چقدربدهی داری که داری ناموستو سرش میفروشی؟ کار میکنم بدهیشونو میدم چیکار کردی که بدهی بالا اوردی؟ مرد قهقهه ای زد و گفت: قمار کرده دخترجون قمار ازمن پول قرض کرده که قمارکنه منم پولمو میخواستم ولی حالا که نداره به توام قانع ام! چشمامو از شدت دردوحسی که تو وجودم میپیچید بستم و اشکام سر خورد رو گونم دوباره قهقه ای کرد چشامو باز کردم وباتمام توان تف کردم تو صورتش مات حرکتم زل زد بهم اما کم کم چشماش ب خون نشست و چهرش منقبض شد عصبانیتش وحشتناک بود درحالیکه سعی میکردم صدام از بغض نلرزه گفتم: تف به زات مردایی مثل شماها اسم شماهارو میشه گذاشت مرد؟ سر یه دختر معامله میکنین؟ از اون بابای تن لشم انتظار بیشترازاین نداشتم ولی شما اقای به اصطلاح محترم که تیپ ادمای فرهنگیو زدی چرا؟ شما چرا؟ فاصله بینمون رو پر کرد و یه آن وقتی به خودم اومدم نقش زمین شده بودم شوری خونو تو دهنم حس کردم حس میکردم گوشم دیگه نمیشنوه