eitaa logo
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
424 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕° هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو تو ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/17369194161376 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
پيرمردی🧓 ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر🧔 و عروس 🧕و نوه ي چهارساله اش🧒 زندگي کند. دستان پيرمرد می‌لرزيد،چشمانش 👀 تار شده بود و گام هايش 👣 مردد و لرزان بود. اعضاي خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع ميشدند، اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا 🍜 را تقريبا برايش مشکل می‌ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش🥄 قل می‌خوردند و روی زمين می ريختند، يا وقتی ليوان 🍹 را مي گرفت غالبا شير از داخل آن به روی روميزی می ريخت. پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند.😤 پسر گفت: بايد فکری برای پدربزرگ کرد. به قدر کافی ريختن شير 🥛 و غذا خوردن پر سر و صدا و ريختن غذا 🍱 بر روی زمين را تحمل کرده ام.‌ پس زن و شوهر براي پيرمرد، در گوشه اي از اتاق ميز کوچکي قرار دادند. در آنجا پيرمرد به تنهايی غذايش 🍛 را ميخورد، در حالی که ساير اعضای خانواده سر ميز از غذايشان لذت ميبردند 🍝 و از آنجا که پيرمرد يکي دو ظرف راشکسته بود حالا در کاسه ای چوبی 🥣 به او غذا می‌دادند. گهگاه آنها چشمشان به پيرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهايی غذايش را مي خورد چشمانش پر از اشک😭 است.اما تنها چيزي که اين پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای🤨 بود که موقع افتادن چنگال🍴 يا ريختن غذا 🌮 به او می‌دادند. اما کودک چهارساله‌شان 🧒 در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.يک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه هاي چوبی ديد که روی زمين ريخته بود.با مهرباني☺️ از او پرسيد: پسرم ، داری چی می‌سازی ؟‌ پسرک هم با ملايمت جواب داد:  يک کاسه چوبی کوچک 🥣 ، تا وقتي بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم . وبعد لبخندی زد ☺️ و به کارش ادامه داد. اين سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد 😮 و سپس اشک از چشمانشان😭😔 جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت ميز شام برد. 👇🏻👇🏻👇🏻کانال ما رو به دوستانتان معرفی کنید https://eitaa.com/hhhAAAMMMRR