eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
362 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @Eamahdiadrkni1 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ۱۷۰ـفحه 📚 ____________________ 🍃| ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے| 🍃
❤️ نروم جز به همام رَھ ڪه تو أم راھنمایۍ ...🌱 °•🌱|@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 برخوردصحیح ابراهیم خیلی با آرامش گفت : خب پسر ، تو که برای ناموس خودت اینقدر غیر
۱📚 برخورد‌صحیح پاییز ۱۳۶۱ بود . با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم . می‌خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم . یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد . خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت . نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد . ابراهیم گفت : سریع برو دنبالش! من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم . بعد اشاره ‌کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم : این دفعه حتماً دعوا می‌کنه . اتومبیل کنار خیابان ایستاد . ما هم کنار آن توقف کردیم . منتظر برخورد ابراهیم بودم . ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوال پرسی گرمی کرد! راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود ، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت . بعد از جواب سلام ، ابراهیم گفت : من خیلی معذرت می‌خوام ، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش‌دارها داد . می‌خواهم‌ بدونم که...راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت : خانم بنده غلط کرد ، بیجا کرد!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
💌 🌱شهــید ابراهیم هادۍ ابراهیم همیشه قبل از مسابقات دو رڪعت میخواند ازش پرسیدم چه نمازی می‌خــوانــۍ؟ گفت: دو رڪعت نماز میخوانم و از خدا میخوام یوقت تو مسـابقه ڪسی رو نگیرم. 🕊 @refigh_shahidam
🌱 پروردگارا رزق زیارت امام الحسین علیه السلام را روزیمان کن🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿ 📿﴾ السلام‌علیڪ‌یا‌اباٰعبدِالله🖤 •۩| زیارت عاشورآ بھ‌نیّت❤️ عباس دارابی •‌°🌱|@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
ما به فطرت خویش باز گشته‌ایم و در آن حسین‌بن‌علی را یافته‌ایم و این چنین‌ است اگر حسین ندیده، حسین حسین می‌کنیم..! همنشین حسین ! دعا ڪن برامون 🌱 ❤️ 🌱| @refigh_shahidam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هشتاد و یک محمد هم مثل مامان حورا با خنده گفت : اختیار دارید گل و شیرینی برای پدر و مادر عروسه مامان محمد ادامه داد: راستش این دو تا جوان تصمیم گرفتن به جای عروسی، کربلا برن شما موافق هستید؟ مامان حورا حرفی نزد اما بابا علی گفت: حاج خانوم ما بین فامیل آبـرو داریم اگه یکی پرسید پس چرا هانیه عروسی نگرفت چی بگیم؟ محمد دخالت کرد و گفت : حق با شماست اما در دهن مردم و که نمیشه گرفت اگه عروسی هم بگیریم فرداش میگن چرا فلان جا تالار نگرفت چرا فلان غذا نداد... مامان محمد و بابا علی نیم ساعتی باهم حرف زدن و گاهی هم محمد دخالت میکرد تا اینکه قرار شد من و محمد به جای عروسی بریم کربلا و به حرف مردم گوش نکنیم --- سه روز بعـد شروع ماه محرم ! - هانیه : امروز محمد گفته بود مشکی بپوشیم چون یک خانواده این ماه داغدار هستن ماهم در غمشون شریک بدانند خونه مادر شوهرم هرسال محرم مجلس بود بابا علی و مامان حورا با عمو سیاوش و مادر جون ، ترکیه رفته بودند و من خونه مادر محمد بودم اول عمو خیلی جوش آورد که چرا باهاشون ترکیه نمیرم بعد زن عمو به عمو سیاوش تشر زد و گفت: شاید بخواد کنار شوهرش باشه چیکارشون داری --- شب مادر محمد چندتا کیف بزرگ آورد و به محمد گفت : بلند بشه خونه درست بکنه با تعجب نگاهشون میکردم اول یک پرچم بزرگ که روی آن "یـــا حســــیـــن" نوشته شده بود به دیوار نصب کرد بعد یک پرچم دقیقا مشابه پرچم قبلی باز کرد و به دیوار روبه رو وصل کرد "یـــا عبــــاس" چندتا پرچم دراز و سیاه بود که به دیوار های کوچک خانه زده اند چندتا کتیـبه هم وصل کردند محمد یک باند نسبتا کوچک گذاشت کنار تلویزیون بعد چند دقیقه گفت این باند هم آماده است کافی دکمه اشو بزنید تا کار بکنه حدود ده تا چراغ آوردن روشن کردن و گذاشتن روی یک میز ریحانه شروع کرد خرما چیدن . . . مادر محمد اسپند دود کرد و یک کیف کوچک آورد جعبه های کوچک داخلش ریخت توی یک ظرف پرسیدم توی این جعبه ها چیه!؟ گفت : یک مهر تربت و زیارت عاشورا و یک شیشه کوچک گلاب خیلی بسته های کوچک قشنگی بودن شب خیلی اصرار کردم تا بالاخره توانستم داخل اتاق پذیرایی که سیاه پوش شده بود بخوابم... محمد بهم گفت : شب اول محرم خیلی مهمه این شب باید رزق چهلم پسر خانوم بگیری رزق اربعینشو امروز محمد صبح زود از خانه زد بیرون تا خانوم هایی که روضه می‌آیند راحت باشند مادر محمد هم در خانه باز گذاشت و میگفت این مـاه خونه ما متعلق به حضرت زهراست زشته در خانه بسته باشد با ریحانه سادات لباس مشکی هایمون پوشیدیم ریحانه گفت که اینجا بیشتر خانوم میاد و شب ها چون محمد هست آقایون روضه میان اما چون هرجا اسم ائمه باشد ائمه آنجا حضور دارن بهتره چادر بپوشیم و احترام بزاریم.. به حرمت امام ها چادر سر کردم باند روشن کردن و صدای : شوریده و شیدای توام ،شیرینی دنیای من تا به قیامت پای توام ، دین منی ،دنیای منی، آقای منی آه باشهیدان تو یا حســین آه بر سر خان تو یا حسیــن آه به دلم حسرت کربلا آه کربلا کربلا کربلا فانی در ذات احدی، جان ابوفاضل مددی عاشق عشق ناب توام صاحب من ارباب منی آقای منی آه ساکن کربلا یا حسیـــن آه خاک کویت شفا یا حسیــن آه به دلم حسرت کربلا آه کربلا کربلا کربلا اشک هایم میومد و کسی که داشت مداحی میکرد خیلی با سوز میخواند انگار واقعا شاهد شهادت امام ها بود همین سوز باعث میشد دلم خون بشه و اشک هایم بیایید خدا را شکر کردم که قبول کردم برم کربلا نویسنده✍|
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هشتاد و دو - هانیه : خانوم های زیادی اومدن و رفتن وقتی هم ریحانه و میدیدن میگفتن التماس دعا جالب بود ریحانه میگفت چون سیده شجرنامه اش برمیگرده به امام حسین یعنی سید حسینی برای همون بهش میگن التماس دعا چیز جالب تر این بود که به ریحانه گفتم : من هم توی جشن هاتون بودم هم توی غم هاتون. . . اگه عیدی چیزی باشه شما جشن میگیرید زنگ میزنید به اقوام شیرینی پخش میکنید برعکس اگه محرم مثلا باشه عزاداری میکنید همه جا پارچه سیاه میزنید چرا اینطوریه خب؟ ریحانه گفت: خب نداره ببین هرچیزی جای خودش خوشحالی و جشن جای خودش غم و عزاداری هم جای خودش.... مثلا اگه بفهمی که داری مامان میشی یا مثلا بفهمی یکی از عزیز ترین هات داره عروسی میکنه خب مسلما خوشحال میشی زنگ میزنی و تبریک میگیری یا حتی برای بچه ات جشن میگیری و اما اگه یکی از عزیز ترین هات که حالا خدا نکنه اما اگه مثلا بمیره مسلما خیلی ناراحت میشی مجلس ختم برایش میگیری و عزاداری میکنه مجالس مذهبی هم همینطوره .. چون ائمه عزیز ترین افراد زندگی ما هستن وقتی ولادت پیدا میکنند خوشحال میشیم وقتی شهادت پیدا میکنند ناراحت... اگه میبینی برای امام حسین اینطوری عزاداری میکنن چون به شدت در غربت و مظلومیت به بدترین شکل شهید شدن همه انسان ها فطرتا مدافع مظلوم هستند و وقتی داستان کربلا و میشنود خونشون به جوش میاد و خیلی ناراحت میشوند بعد از حرف های ریحانه به این نتیجه رسیدم که واقعا راست میگه دین حد تعادل میخواد شادی جای خودش غم جای خودش ... خانوم های زیادی اومدن روضه و موقع برگشت دائم ریحانه بغل میکردن و تسلیت میگفتن به ریحانه گفتم چرا بهت تسلیت میگن؟ گفت من و داداشم چون سید هستیم یعنی جد ما امام حسین هست برای همون چون نسبت داریم به من هم تسلیت میگن - عجب! شب که محمد برگشت یک ساعت در خانه بستیم نماز خواندیم شام خوردیم بعد دوباره در خانه باز کردیم اینبار خانوم ها با آقایون میومدن ریحانه صبح گفته بود که آقایون شب ها می‌آیند هیئت تا همه از سرکار برگردن و محمد باشه و پذیرایی بکنه دوست های محمد اومدن کمک و برای آقایون چایی و خرما میبردن من و ریحانه هم از خانوم ها پذیرایی میکردیم روضه گذاشتن و سینه زدن اخر مجلس هم برای بابای شهید محمد فاتحه خواندن... آخـر شب خانه تمیز کردیم برای فردا مامان سید و ریحانه از خستگی زیاد رفتن خوابیدن اما محمد همچنان ساکت روی مبل نشسته بود بهش خسته نباشید گفتم و پرسیدم: نمیخوابی؟ گفت نذر کرده به نیت پدرش امشب چندتا جز قرآن بخوانه برای همین تا نماز صبح بیداره ---- همین روال صبح و شب طی میشد با تفاوت اینکه هر روز تعداد جمعیت بیشتر میشد یک بار بعد از نماز مغرب محمد گفت با حاج مرتضی میخواد بره هیئت آخر شب که برگشت سر شانه هایش خاکی بود پرسیدم: محمد خوردی زمین؟ چرا خاکی شدی؟ با لبخند گفت: نه سالمم این ها تربت کربلاست وقتی دید ساکت هستم ادامه داد... این تربت خیلی شفا بخش و خوبه برای همین محرم ها روی لباس هرکسی که خواست تربت میزنن ---- شب شده بود نشسته بودم به این فکـر میکردم که الان ابراهیم کجاست!؟ از محمد پرسیدم به نظرت الان ابراهیم کجاست؟ گفت : کنار مـادر گفتم : از کجا مطمعنی؟ گفت : شهدا وقتی شهید میشوند یعنی حضرت زهرا خریداریشون کرده حالا شهدا خادم های واقعی ائمه هستند! شب های بعد با ریحانه رفتیم هیئت های مختلف و فهمیدم این خاک تربت توی محرم چیز طبیعی هست... بعضی وقت ها توی خیابون ایستگاه های صلواتی مداحی های قشنگی میزاشتن قسمتی از مداحی یادداشت میکردم و بعد داخل خونه دانلود میکردم این پرچم های سیاه همه را به تب وتاب انداخته بود انگار همه عالم باهم توی یک روز به قول ریحانه عزیز از دست دادن این واقعا معجزه بود نویسنده ✍|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌱📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ۱۷۱ـفحه 📚 ____________________ 🍃| ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے| 🍃
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 برخورد‌صحیح پاییز ۱۳۶۱ بود . با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم . می‌خواستم اب
۱📚 برخورد‌صحیح ابراهیم گفت : نه آقا اینطوری صحبت نکن . من فقط می‌خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟! راننده اصلاً فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم . از ماشین پیاده شد . صورت ابراهیم را بوسید و گفت : نه دوست عزیز، شما هیچ خطائی نکردی . ما اشتباه کردیم . خیلی هم شرمنده‌ایم . بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد . این رفتارها و برخورد‌های ابراهیم ، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود . اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان می‌داد . همیشه می‌گفت : در زندگی ، آدمی موفق‌تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿ 📿﴾ السلام‌علیڪ‌یا‌اباٰعبدِالله🖤 •۩| زیارت عاشورآ بھ‌نیّت❤️ اولیاءالرّحمتہ‌ و زائران‌اربعین‌حسینۍ •‌°🌱|@refigh_shahidam
• ﴿سلاٰم ۅ رحمٺ 🌱 رفقٰا امشب داریم 📿 مبحث قرارمۅن بہ حوالۍ ساعت ۹:۰۰ شَب 💌