❥︎✯سلام علیکم ورحمت الله وبرکاته✯❥︎
شدم مداح ولی مداح پولی !
چنین مدحی کجا دارد قبولی ؟
بخواندم روضه اما روضه پول
نخیر جانم نباشد روضه مقبول
در آن روضه که قیمت می گذاری
تو را با اهل بیتت نیست کاری
در آن روضه که پاکت در میان است
شروع و آخر روضه عیان است
شروع قیل است و آخر قال باشد
چنین مجلس کجایش حال باشد ؟
یقین دارید که اهل بیت کریمند؟
بهشت آسمانند و زمینند
اگر داری چرا پس می خروشی ؟
چرا عشق را تو ارزان می فروشی ؟
بگفتم عاشقم عاشق نباشم
به جمع عاشقان لایق نباشم
چرا ؟ چون عاشقی سوز است و حال است
کسی که عاشق است پاکت محال است...
جزاکم الله خیرالجزاء. ఌ︎
╭═━⊰🌱🌸🌱🌸🌱⊱━═╮
☞︎ @religiousgirlssm
╰═━⊰🌱🌸🌱🌸🌱⊱━═
🔻زن هنوز کاملا وارد اتوبوس 🔻نشده بود که راننده ناغافل در 🔻رو بست و چادر زن لای در 🔻گیر کرد. داشت بازحمت چادر 🔻رو بیرون میکشید که یه زن 🔻نسبتا بدحجاب طوری که همه 🔻بشنوند گفت: آخه این دیگه چه 🔻جور لباس پوشیدنه؟ 🔻خودآزاری دارن بعضی ها !
🔻زن محجبه، روی صندلی خالی 🔻کنار اون خانم نشست و خیلی 🔻آرام طوری که فقط زن 🔻بدحجاب بشنوه گفت:
🔻من چادر سر می کنم ، تا اگر 🔻روزی همسر تو به تکلیفش 🔻عمل نکرد ، و نگاهش را 🔻کنترل نکرد ، زندگی تو ، به 🔻هم نریزد . همسرت نسبت به 🔻تو دلسرد نشود. محبت و 🔻توجه اش نسبت به تو که 🔻محرمش هستی کم نشود. من 🔻به خودم سخت می گیرم و در 🔻گرمای تابستان زیر چادر از 🔻گرما اذیت می شوم، زمستان 🔻ها زیر برف و باد و باران 🔻برای کنترل کردن و جمع و 🔻جور کردنش کلافه می شوم، 🔻بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
🔻من هم مثل تو زن هستم. 🔻تمایل به تحسین زیبایی هایم 🔻دارم. من هم دوست دارم 🔻تابستان ها کمتر عرق بریزم، 🔻زمستان ها راحت تر توی 🔻کوچه و خیابان قدم بزنم. اما 🔻من روی تمام این خواسته ها 🔻خط قرمز کشیدم، تا به اندازه 🔻ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای 🔻زندگی تو باشم. و همه اینها 🔻رو وظیفه خودم میدونم.
🔻چند لحظه سکوت کرد تا شاید 🔻طرف بخواد حرفی بزنه و 🔻چون پاسخی دریافت نکرد 🔻ادامه داد: راستی… هر 🔻کسی در کنار تکالیفش، 🔻حقوقی هم دارد. حق من این 🔻نیست که زنان ِ جامعه ام با 🔻موهای رنگ کرده ی پریشان 🔻و لباسهای بدن نما و صد جور 🔻جراحی ِ زیبایی، چشم های 🔻همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
🔻حالا بیا منصف باشیم. من باید 🔻از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
🔻زن بدحجاب بعد از یک سکوت 🔻طولانی گفت: هیچ وقت به 🔻قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام 🔻موهایش رو از روی پیشانیش 🔻جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.
@religiousgirlssm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬[ باهر کسی رفیق نشو جز... ]
🎤حجت الاسلام والمسلمین عالی
#عالی
سلام...🌸
یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید و روی پیوند زیر بزنید و ببینید رفیق شهیدتون کیه؟
یک صلوات مهمانش کنید💚
۱. digipostal.ir/cofa3zi
۲. digipostal.ir/cmdgvds
۳. digipostal.ir/cu961hs
۴. digipostal.ir/cabb62c
۵. digipostal.ir/c87kide
۶. digipostal.ir/ceiv42d
۷. digipostal.ir/csenas8
۸. digipostal.ir/cezkkiq
۹. digipostal.ir/c0enl2t
۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j
۱۱. digipostal.ir/cfir815
۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz
۱۳. digipostal.ir/cwbze98
۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j
۱۵. digipostal.ir/cjarjqv
۱۶. digipostal.ir/cpexi3q
۱۷. digipostal.ir/cufmm0j
۱۸. digipostal.ir/c3fxyd
اگر دوست داشتید برای دوستانتان هم
بفرستید...
@religiousgirlssm
@religiousgirlssm
تو کتابـِ سه دقیقه در قیامت
نوشته بود :
هـرچی من
شوخـی شوخـی انجام دادم
اینا (فرشتهها) جِدی جِدی نوشتن :)))
-آخداببخشمونااا
@religiousgirlssm
55a6169b8e17b88362c3f752af2bb64d76b169e6.pdf
3.73M
پسرکفلافلفروش
زندگینامه و خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری
#نشر_بدیم
@religiousgirlssm
ێٵ زهࢪٵ:
﷽
داستانی کوتاه ولی پر معنا و زیبا از کتاب استاد مطهری {داستان راستان}
عنۅٵن : درخت خرما
استاد مطهری، داستان راستان، ج 1، ص134
سمرة بن جندب یک اصله درخت خرما در باغ یکی از انصار داشت. خانه مسکونی مرد انصاری که زن و بچهاش در آنجا به سر میبردند همان دم در باغ بود.
سمره گاهی میآمد و از نخله خود خبر میگرفت یا از آن خرما میچید. و البته طبق قانون اسلام «حق» داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگی کند.
سمره هر وقت که میخواست برود از درخت خود خبر بگیرد، بی اعتنا و سرزده داخل خانه میشد و ضمنا چشم چرانی میکرد.
صاحبخانه از او خواهش کرد که هر وقت
استاد مطهری، داستان راستان، ج 1، ص134
میخواهد داخل شود، سرزده وارد نشود. او قبول نکرد. ناچار صاحبخانه به رسول اکرم شکایت کرد و گفت: «این مرد سرزده داخل خانه من میشود. شما به او بگویید بدون اطلاع و سرزده وارد نشود، تا خانواده من قبلا مطلع باشند و خود را از چشم چرانی او حفظ کنند.».
رسول اکرم سمره را خواست و به او فرمود: «فلانی از تو شکایت دارد، میگوید تو بدون اطلاع وارد خانه او میشوی، و قهرا خانواده او را در حالی میبینی که او دوست ندارد. بعد از این اجازه بگیر و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو.» سمره تمکین نکرد.
فرمود: «پس درخت را بفروش.» سمره حاضر نشد. رسول اکرم قیمت را بالا برد، باز هم حاضر نشد. بالاتر برد، باز هم حاضر نشد. فرمود: «اگر این کار را بکنی، در بهشت برای تو درختی خواهد بود.» باز هم تسلیم نشد. پاها را به یک کفش کرده بود که نه از درخت خودم صرف نظر میکنم و نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگیرم.
استاد مطهری، داستان راستان، ج 1، ص135
در این وقت رسول اکرم فرمود: «تو مردی زیان رسان و سختگیری، و در دین اسلام زیان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد.»[1] بعد رو کرد به مرد انصاری و فرمود: «برو درخت خرما را از زمین درآور و بینداز جلو سمره.».
رفتند و این کار را کردند. آنگاه رسول اکرم به سمره فرمود: «حالا برو درختت را هر جا که دلت میخواهد بکار.»[2]
استاد مطهری، داستان راستان، ج 1، ص136
#حتمابخونید