#حکایت_زیبا
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
مداحی آنلاین - عرش چراغونیه - جواد مقدم.mp3
4.98M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐عرش چراغونیه
💐فرش غزل خونیه
🎤 #جوادمقدم
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
🌷گلچین بهترین #مولودی های روز
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
مداحی آنلاین - عرش چراغونیه - جواد مقدم.mp3
4.98M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐عرش چراغونیه
💐فرش غزل خونیه
🎤 #جوادمقدم
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
🌷گلچین بهترین #مولودی های روز
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
هدایت شده از ▫
💐🌸💐🌸 #ولادت با سعادت حضرت #رسول_اکرم، بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد
🌸💐🌸💐🌸
مشاهدهی کارت پستال دیجیتال 👇
💌 digipostal.ir/payambaram 🎊
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
هدایت شده از ▫
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰شاهکار آفرینش❣️💚
امشب سخن از #جانـجهان باید گفت
توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت
در شـــــام ولادت دو قــطب عالم
تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت
❤️♡ اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج♡❤️
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
#پیامبر_رحمت
هدایت شده از ▫
✅ برای روز #هفدهم_ربیع_الاول، اعمالی نقل شده که همه یا بعضی از آنها را می توان انجام داد.
1⃣ غسل کردن
2⃣ روزه گرفتن ( امروز یکی از چهار روز ممتاز است که ثواب روزه گرفتن در آن، معادل ثواب ۶۰ سال روزه داری است).
3⃣ نماز گزاردن ( دو رکعت به هنگام بالا آمدن خورشید🌞 بدین صورت که در هر رکعت بعد از حمد، ده مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره توحید خوانده شود).
4⃣ خواندن زیارت #پیامبر_رحمت (ص)
5⃣ خواندن زیارت حضرت علی (ع)
6⃣ گرامی داشتن این روز (جشن گرفتن و سرور)🎊🎈
👌 و البته به توصیه بزرگان، زیارت مشاهد شریفه، صدقه دادن، سلام و صلوات بر امام صادق (ع) نیز سفارش شده است.
التماس دعا 🌷
#لبیک_یا_رسول_الله ❤️💚
هدایت شده از ▫
🔺پخش زنده بیانات رهبر معظم انقلاب؛ ساعت 10:30 امروز از شبکه خبر
برای دیدن این سخنرانی در بستر #پیام_رسان_ایتا از آدرس های زیر استفاده کنید:
http://b2n.ir/irinn_2?eitaafly
http://b2n.ir/irinn?eitaafly
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅خواب
✍امروزه خیلی از مردم از مشکلات بیخوابی و کم خوابی رنج میبرند. علت اصلی این مساله این است که سبک زندگی ما مناسب با بدن ما نیست. خداوند متعال عشاء ( سیاهی شب ) را برای خوابیدن و بین الطلوعین ( ابتدای اذان صبح تا طلوع آفتاب ) را برای بیداری قرار داده است. اما عموم مردم تا نزدیک نیمه شب بیدار و روزها را میخوابند.
امام صادق علیه السلام میفرماید:
خواب صبحگاهی شوم است، روزی را طرد و رنگ پوست را زرد و زشت و دگرگون خواهد کرد و این خواب، خواب هر آدم شومی است؛ زیرا خداوند متعال روزی را بین طلوع فجر و طلوع خورشید تقسیم میکند. پس، از این خواب برحذر باش.
📚 من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۵۰۲
از طرفی خواب قبل از ظهر که به خواب قیلوله شهرت دارد و سنت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله است، ترک شده و این باعث میشود ضررهای زیادی به بدن وارد شود.
امام صادق علیه السلام میفرماید:
شخصی به خدمت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض كرد که من حافظه قوی داشتم و اكنون فراموشی بر من غالب شده است. حضرت فرمودند كه آیا خواب قیلوله میكردی و حال ترک كردهای؟ گفت: بلی. حضرت فرمودند كه باز خواب قیلوله بكن. چنان كرد و حافظهاش برگشت.
📚 حلیة المتقین
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
📚#داستانکوتاهعبرتآموز
🔴داستان سگ و بيابان گرد
داستانی دیدم در بوستان سعدی كه به شعر در آورده است؛ خلاصه اش را عرض ميكنم. می گفت: یک نفر بیابانی و چادر نشین در بیابان، به یک سگ وحشي برخورد کرد. آن سگ، پای این بنده خدا را گاز گرفت. خیلی ناراحت شد و سگ را زد و فرار کرد.
بعد به خانه آمد و خیلی ناراحتي و گریه ميكرد. دختری داشت؛ آمد و گفت: «بابا! همه اش تقصیر خودت است آن سگ که پاي تو را دندان گرفت، تو هم می خواستی پایش را دندان بگیری. پایش را دندان نگرفتی، حالا هم همین طور ناراحتي و گریه ميکني». پدرش گفت: «بابا! اگر دنیا را هم به من بدهند، دندانم را به پای سگ آلوده نمی کنم.»( بوستان سعدي،باب چهارم، در تواضع)
در مسائل اجتماعی هم همین طور است؛ اگر كسي در صحبت کردن به شما تعدی کرد، شما این خلاف را تكرار نکن و عفت و نجابت خودت را حفظ کن. احکام شرع را در وجود خودت پياده كن. او که کار بدی کرده، خودت میگویی که كار بدی کرده؛ شما دیگر این کار بد را تکرار نکن. ملائکه جواب او را می دهند.
📚بوستان سعدی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
هدایت شده از ▫
*💠کدام اخلاقمان شبیه پیامبر است؟؟؟*
پیامبر اسلام :
🥀دائماً متفکر بود.
🥀 اکثر اوقات ساکت بود.
🥀خلقش نرم بود.
🥀کسي را تحقير نميکرد.
🥀دنيا و ناملايمات هرگز او را به خشم نميآورد.
🥀حقي پايمال ميشد از شدت خشم کسي او را نميشناخت تا اينکه حق را ياري کند.
🥀بيشتر خندههاي آن حضرت تبسم بود
🥀ميفرمود حاجت کساني که به من دسترسي ندارند را ابلاغ کنيد.
🥀با مردم انس ميگرفت و آنان را از خود دور نميکرد.
🥀در همه امور اعتدال داشته و افراط و تفريط نميکرد.
🥀زبان خويش را از بيان سخنان غيرضروري کنترل ميکرد.
🥀در انجام وظيفه به هيچ وجه کوتاهي نميکرد.
🥀بافضيلتترين فرد نزد پيامبر خيرخواهترين آنان براي مردم بود.
🥀در مجالس جايگاه خاص براي خود برنميگزيد.
🥀هنگامي که بر جمعي وارد ميشد در جاي خالي مينشست و به ياران خويش دستور ميداد اين گونه عمل کنند.
🥀هر کس براي رفع نياز رجوع ميکرد نيازش را برآورده ميکرد يا با کلام دلنشين آن حضرت قانع ميشد.
🥀رفتار پيامبر آنقدر نرم بود که مردم او را همچون پدري دلسوز و مهربان ميدانستند و حق همه مردم نزد آن بزرگوار يکسان بود.
🥀مجلسش مجلس بردباري، حيا، صدق و امانت بود.
🥀عيبجو نبود و از کسي هم تعريف زياد نميکرد.
🥀پيامبر نفس خود را از سه چيز پرهيز ميداد جدال، پرحرفي و سخنان غيرضروري.
🥀هرگز کسي را سرزنش نميکرد.
🥀در پي لغزشهاي مردم نبود.
🥀سخن نميگفت مگر در جايي که اميد ثواب در آن وجود داشت.
🥀سخن کسي را قطع نميکرد مگر اين که از حد متعارف تجاوز ميکرد.
🥀به آرامي و متانت گام برميداشت
🥀کلامش مختصر، جامع، آرام و شمرده بود و آهنگ صدايش از همه مردم زيباتر بود.
🥀پيامبر در تمام حالات و در برابر همه مشکلات شکيبا بود.
🥀هر روز هفتاد بار استغفار ميکرد.
🥀لحظهاي از عمر بابرکت خويش را بيهوده نميگذرانيد.
🥀ديرتر از همه مردم به خشم ميآمد و زودتر از همه راضي ميگشت.
🥀با ثروتمندان و تهيدستان يکسان دست ميداد و مصافحه ميکرد ووقتي به کسي دست ميداد بيش از او دست خويش را باز نميکشيد.
🥀با مردم شوخي ميکرد تا مردم را خوشحال سازد.
🥀امام صادق(ع)فرمودند:
*اني لاکره للرجل ان يموت و قد بقي خلة من خلال رسول الله صلي الله عليه و آله لم يأت بها.*
من خوش ندارم کسي بميرد در حالي که هنوز برخي از آداب پيامبر (ص) را به جا نياورده است.
📚منبع: سنن النبی، علامه طباطبایی
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_سی_پنجم
*محمد حسین*
نگاهے بہ عمارت سفیدمون انداختم و پیچڪ هاے پہن سر در خونہ ،خونہ ے بدون زن چہ ارزشے داشت؟ نگاهے بہ در چوبے سفید میڪنم با چاشنے طلایی دور و برش ،اصلا دلم نمیخواد برم توے خونہ ،جلوے در خونہ میشینم .پناه ببین چہ بلایی سرم آوردے دلم بدون تو طاقتے نداره ،آروم ے نداره ،بہ قول خان جون زن آرامش مرده .مثل بچہ ام ڪہ مادرش رو گم ڪرده باشہ، آشفتہ ام ،ڪلافہ ام بدون تو زندگے برام معنایے نداره دختر بہروز خان! از جا بلند میشم .
-آقا محمد حسین
برگشتم نگاه خانوم بود ،خواهرٺ! حالا جواب نگاه خانوم رو چے میدادم ؟ با تعجب نگام ڪرد،موهام پریشون بود ،لباسام نا مرتب و خونے، دسٺ باند پیچے ،واقعا سوال داشٺ ،نداشٺ؟اونم براے یہ نظامے. جلو رفتم .
-سلام
-سلام خدا بد نده
اشاره اے بہ دستم ڪرد ،زیر نور ڪم رمق جلوے در نگاهے بہ دستم ڪردم .
-چیزے نیسٺ،خوب هستین؟مامان بہنوش ،بہروز خان
-همہ خوبن ،سلام دارن خدمتتون
-سلامت باشن
-شما نمے دونین آبجے ڪجاسٺ؟
آخر سر زد بہ خال و بدبختم ڪرد بچہ ارشد فرشتہ خانوم رو، ڪمے من من میڪنم ،چے باید مے گفتم ڪہ دروغم نباشہ؟
-پناه؟
-بلہ گفتہ بود ڪہ میاد خونمون ولے نیومده ،گوشیشم جواب نمیده
-بلہ بہ منم گفتہ بود
-خب؟
-زنگ زد گفٺ نمیرم ،مے رم خونہ دوستم ...
-سارا؟
-بلہ سارا خانوم
-یعنے پناه سارا رو بہ ما ترجیح داده
-دیگہ من خبر ندارم
-باشہ
-بفرمایین داخل
-نہ مامان بابا نگرانم میشن
-برسونمتون ؟
-نہ ماشین دارم
-اینطورے ڪہ بد شد
-انشاء اللہ یہ وقٺ دیگہ ...با اجازتون
-اختیار دارین
-خدافظ
-خدافظ
در رو باز میڪنم وارد خونہ میشم ،انتظار داشٺم تو رو ببینم ولے ندیدم ،نگاهے بہ خونہ میڪنم بوے سوختنے میومد مشامم رو پر میڪنہ وارد آشپز خونہ میشم ،همہ ے خونہ رو دود گرفتہ بود ،چیزے توے قابلمہ سوختہ بود یعنے داشت برام غذا درسٺ میڪرد . لباسم رو در میارم توے لگنے تو حموم میندازم و شروع میڪنم بہ چنگ زدن .حالا پناه و محمد حسن چے ڪار میڪنن ؟ ڪلافہ روے صندلے میشینم ...صداے اذان بلند میشہ نگاهے بہ ساعٺ میڪنم ،ساعٺ پنج صبح بود ،یڪ دقیقہ خواب بہ چشام نیومد ،بلند میشم و وضو میگیرم و مشغول راز و نیاز میشم .فعلا تنہا خدا آرومم میڪرد فقط خدا .گوشیم زنگ میزنہ ،گوشے رو بر میدارم .
-بلہ؟
-ڪاریٺ ندارم فقط زنگ زدم بگم ڪہ از ۴۸ ساعٺ ،۲۴ ساعٺش رفتہ ...الو میشنوے صدام رو ؟
گوشے رو قطع میڪنم ،بلند میشم ،لباسام رو مے پوشم و بہ سمٺ در خروجنے میدم تحمل این خونہ رو ندارم .
***
وارد اداره میشم ،سلام و علیڪے بے حوصلہ میدم و دوباره خودم رو تبعید میڪنم بہ اتاقم ،ڪلافہ نگاه میڪنم بہ اتاق چقدر این دنیا واسم بے معنے شده.تقہ اے بہ در میخوره
-بفرمایید
سروان عزیزے وارد اتاق میشہ و احترامے میذاره .
-سرگرد براتون نامہ اومده
-برا من؟
-بلہ
-بدش
پاڪٺ رو سمتم مے گیره ،پاڪٺ رو مے گیرم ڪہ دوباره در اتاق باز میشہ ،سرواݧ از اتاق خارج میشہ ،پاشا بود جلو میاد با واهمہ
-محمد حسین اینا چے میگن ؟
-چے میگن ؟
-میگن تیمور ،پناه و محمد حسن رو گروگان گرفتہ
سرے بہ تاسف تڪون میدم و نگاهے بہ پاڪت مے ڪنم ،پاشا جلو میاد .
-تیمور بہ پناه رحم نمیڪنہ
دستش دوباره رفت سمٺ قلبش .
-اگہ خودم رو بہشون تسلیم ڪنم ڪارے بہش ندارن
-چے میگے محمد حسین ؟ اونا میڪشنن
-بہ درڪ
پاڪت رو برمیدارم و نگاهے بہ عڪساش میڪنم ،دیگہ قاطے میڪنم ،تیمور دیگہ واقعا داشٺ دیونہ م مےڪرد .بلند میشم ،پاشا با بہت نگام میڪنہ ،دوباره گوشے زنگ میخوره .
-دیدے عڪسا رو؟ خوشت اومد؟
-آدرس رو بده
-پس بلخره آدم شدے؟ اینم میدونے اگہ با پلیس بیاے سر جیگر گوشہ هات چے میاد دیگہ؟
🌺🍂ادامه دارد.....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_سی_ششم
بہ سمٺ ماشین راه افتادم،پاشا هم دنبالم راه افتاد تا بلڪہ من رو منصرف ڪنہ ولے ڪارش بے فایده بود ،خودشم فہمید
-محمد حسین ...محمد حسین وایستا ...با توام وایستا
سوار ماشین شدم ،بہ شیشہ میرد ،ماشین رو روشݧ ڪردم و فقط بہ روبہ رو خیره شدم .
-محمد حسین مے ڪشنت ...با توام میگم وایستا
آروم زیر لب زمزمہ ڪردم :بہ درڪ
پام رو روے گاز میزارم و راه مے افتم توے خیابون ها ،لحظہ آخر پاشا رو میبینم ڪہ ڪلافہ نگام میڪنہ ،نمے دونہ من از جونم سیر شدم ،نگاهے بہ ڪیف میڪنم ،اگہ تیمور بفہمہ ڪہ اسناد قلابیہ ،سرم رو میبره و میذاره بغلم ولے اشڪالے نداره فقط پناه و محمد حسن واسم مهمن .چنان گاز میدم و چراغ قرمز رو رد میڪنم ڪہ هر لحظہ ممڪنہ بمیرم ،اگر چہ بالاے پژو چراغ آبے و قرمز روشن بود و آژیرم بلند ولے پلیس راهنمایے و رانندگے دنبالم بود ،لابد دستور سرهنگہ ڪہ هر ڪجا یہ جانے بہ اسم محمد حسین دیدین بگیرین و ڪتف بستہ تحویل من بدین ،آنقدر گاز دادم ڪہ بے خیالم شدن ،پاے ناموسم وسط بود سرهنگ نمے تونست ڪارے ڪنہ .ڪم ڪم از شہر خارج میشم و بہ سمٺ ڪارخونہ متروکہ میرم ڪہ تیمور آدرس رو فرستاده بود،جلوے ڪارخونہ ترمز میڪنم خیلے وقٺ بود آژیرم رو خاموش ڪرده بودم و چراغ رو پایین آورده بودم ،گوشے رو ڪنار گوشم مے گیرم .
-الو تیمور من اومدم
-خوش اومدے بیا تو جلوے در بده
بہ سمٺ ڪارخونہ متروڪہ راهے میشم ،صداے قدم هام شنیده میشہ ،جلو میرم تا اینڪہ تیمور و دار و دستہ ش جلوم ظاهر میشن
-بہ بہ سرگرد خوش اومدے جمعمون جمع بود فقط تو نبودے
-ڪجان؟
-بہ اونام مے رسیم
-گفتم ڪجان
صداے دادم تو اون متروڪہ پیچید ،تیمور جلو اومد خیلے جلو ڪیف رو بہ خودم نزدیڪ ڪردم ڪہ غافلگیرم نڪنہ .
-تفنگٺ رو دربیار با پاٺ هل بده بیاد جلو
تفنگ تنہا وسیلہ دفاعے من بود،اونو نباید از دست میدادم ولے چاره اے نبود ،تفنگ رو در آوردم و ڪارے ڪہ گفتہ بود رو انجام دادم .خم شد تفنگ رو برداشٺ ،برگشٺ طرف نوچہ هاش :بگردینش
همہ وجودم رو گشٺن .
-خیل خب حالا مے ریم سراغ معاملہ
-ڪجان ؟ مے خوام ببینمشون
-باشہ ...بیا
بہ طرف پرٺ ترین جاے ڪارخونہ حرڪت ڪردیم اشاره اے بہ زیر زمین ڪرد: اون پایینن ،مشڪوڪ نگاش ڪردم
-خیل خب من اول میرم
اول از پلہ ها پائین رفٺ .پشٺ سرش راه افتادم و پشٺ سر من نوچہ هاش ،نگاهے بہ زیر زمین بزرگش انداختم و رسیدم بہ پناه و محمد حسن ،جلو رفتم .پناه اسمم رو زمزمہ ڪرد .
-خوبے پناه
-خوبم
بہ سمٺ محمد حسن رفتم ڪہ تا میتونستن زخمیش ڪرده بودن بہ سمت تیمور عربده زدم:چرا باهاش این ڪار و ڪردین
-ساڪت ...نیومده بود ماه عسل ڪہ
محمد حسن آروم زمزمہ ڪرد :چرا اومدے داداش اینا زنده ات نمیزارن
تیمور جلو اومد و بعد شونہ اے بالا انداخٺ :حالا نوبتہ توئہ سرگرد
-بزار اینا برن طرف حسابٺ منم
-نشد دیگہ اول مدارڪ
-تیمور بزار اینا برن
-گفتم مدارڪ
نگاهے عصبے بہش ڪردم ،انقدر این چند روز حرص خوردم ،احساس میڪنم تمام معده و قفسہ سینہ م همین حالا از حلقم خارج میشہ .
🌺🍂ادامه دارد.....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌