eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
581 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
383 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 🔸گلایه مجری شبکه ۳ از ممنوعیت سفر به عتبات 🔺رسالت بوذری در برنامه «مخاطب خاص»: ➕یک دوگانگی در رفتار بعضی مسئولین دیده می‌شود. ➕چطور برای سفر به کشور‌های اطراف و سفرهای سیاحتی تمهیدات فراهم شده ولی به موضوع عتبات که می‌رسد مخالفت می‌شود؟ ➕هر کسی بخواهد خارج یا داخل کشور شود باید تست کرونا بدهد؛ چرا برای عراق نمی‌شود؟ ➕نگذارید برداشت دیگری از رفتار شما بشود! ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸پویش رسالت اندیشی نهضت اقتصاد مقاومتی 📍 دعوت فراگیر به بازخوانی و تأملی پیرامون سیاست‌های ابلاغی اقتصاد مقاومتی از سوی رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۲۹ ✅ محور های ارائه "آثار، نظرات و تحلیل ها": _مفاد سیاست‌های اقتصاد مقاومتی _آسیب‌ها و موانع _نیازها و نقشه راه آینده _نقش گروه‌های مختلف مردمی در پیشبرد اهداف ◀️ در قالب: 🎥 🔊 📖 ⏳ [مهلت ارسال آثار: از 22 بهمن تا 29 بهمن 99] 📩 ارسال آثار از طریق: 💬 تلگرام: @jebhemedia_admin 💬 اینستاگرام: @jebhemedia 💬 ایتا: @jebhemedia_adminl 📌 ارسال شده از سوی مجمع فعالان اقتصاد مقاومتی مازندران ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت هفتادم: خدا را ببین چند لحظه مکث کرد …
📚 🔸قسمت هفتاد و یکم: غریب آشنا بعد از چند سال به ایران برگشتم … سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت … حنانه دختر مریم، قد کشیده بود … کلاس دوم ابتدایی … اما وقار و شخصیتش عین مریم بود … از همه بیشتر … دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود… توی فرودگاه … همه شون اومده بودن … همین که چشمم بهشون افتاد … اشک، تمام تصویر رو محو کرد … خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم … شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت … با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن … هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت … حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود … باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید … محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم … خونه بوی غربت می داد … حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم … اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن … اما من … فقط گاهی … اگر وقت و فرصتی بود … اگر از شدت خستگی روی مبل … ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد … از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم … غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود … فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم … کمی آروم می شدم … چشمم همه جا دنبالش می چرخید … شب … همه رفتن … و منم از شدت خستگی بی هوش … برای نماز صبح که بلند شدم … پای سجاده … داشت قرآن می خوند … رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش … یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم … با اولین حرکت نوازش دستش … بی اختیار … اشک از چشمم فرو ریخت … - مامان … شاید باورت نشه … اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود … و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📷 🔸یازدهمین مرحله از رزمایش کمک های مومنانه در شهر گلستان _ هئیت بین الحرمین شهرستان بهارستان ➕به بپیوندید: @resane_ahd