هدایت شده از کتاب رسانه بیداری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
پویش سفیر حسین
⚜برگزاری میز کتاب همزمان با محرم 1402 با هدف ترویج و توزیع کتاب در مساجد و هیئات استان خوزستان
📌30 درصد تخفیف ویژه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانهبیداری
✅https://eitaa.com/joinchat/2440757372Cea3e75b12d
صلّی اَللّه عَلیکَ یا قَتیلَ العَبَرات
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔘 اولین فریاد
🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهابترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر محمد مصدق نخستوزیر رژیم پهلوی بود. در انتخابات مجلس، ارتش و درباریان دخالتهای گستردهای کردند و کار به درگیری کشیدهشد. پس از این که ۸۰ نماینده انتخاب شدند مصدق مابقی انتخابات را متوقف کرد. او برای جلوگیری از دخالتها، درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه کرد.
️ نظرش این بود که طبق قانون اساسی، وزیران در برابر مجلس شورای ملی مسئولیتی مشترک دارند و تعیین وزیر جنگ هم باید بر عهده نخست وزیر باشد. اما شاه پس از سه روز مذاکره درخواست او را رد کرد. مصدق هم در ۲۵ تیر استعفا داد. بلافاصله نخست وزیری به احمد قوام داده شد. ولی مردم این انتخاب را تاب نیاورده و اعلام کردند باید مصدق برگردد.
🔸️اعتراضات و راهپیماییهای مردم در خیابانهای تهران بهراه افتاد و گفته میشود تا ۶۳ شهید نیز در این درگیریها به ثبت رسیده که فقط ۲۱ نفر از آنها اعلام شدهاست.
غیر از تهران شهر دیگری هم بود که ۳۰ تیر را به چشم دید. شهری که هیچ اسمی از آن در اسناد و منابع رسمی و کتب تاریخی نیامدهاست. آن شهر جایی نیست جز اهواز.
مردم در خیابان پهلوی (بازار امام فعلی) دست به اعتراض و شعار علیه رژیم زدند و خواستار بازگشت مصدق بودند. در مرحله اول عدهای را دستگیر و به زندان شهربانی بردند. اما اعتراضات باز هم ادامه پیدا کرد و این بار حتی گروهی از مردم به سمت زندان رفته و با شعارهای گسترده خواستار آزادی زندانیان سیاسی شدند. ارتش برای مدیریت اعتراضات تانکها را روانه خیابان پهلوی کرد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 اولین فریاد 🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهابترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر
🔹️به گفته شاهدان عینی یکی از تانکها تا انتهای خیابان پهلوی رفت و به خیابان ۳۰ متری رسید. سپس دور زد و دوباره به خیابان پهلوی برگشت و با سرعت به سمت پیادهرویی که محل تجمع مردم بود رفت. تانک با بیرحمی تمام از روی مردم رد شد و عدهای را شهید و مجروح کرد. *مادری به همراه فرزند شیرخوارش نیز در پیادهرو بود که هر دو زیر زنجیر تانک له شدند.*
تیر برقی که تانک آن را انداخت هم روی سر جوانی فرود آمد و سرش را دو نیمه کرد. در پایان نیز عوامل رژیم با بیرحمی هر چه تمامتر همه جنازهها را در کامیونی بار کردند و به سمت منطقه فولیآباد بردند. ماشین آتش نشانی هم خونهای ریختهشده خیابان را شست. تعدادی از جنازهها در گودالی بزرگ به صورت دستهجمعی دفن شدند.
تنها یک نفر برای گرفتن جنازه پسر برادرش اقدام میکند و میتواند جنازه ۹ نفر را تحویل بگیرد. این ۹ نفر نیز هماکنون در مصلای اهواز زیر جایگاه نماز جمعه که قبلا قبرستان قدیمی بود دفن شدهاند.
🔸️متاسفانه آماری از تعداد دقیق شهدا در دست نیست. فردای روز حادثه مقامات محلی اعلام میکنند که با برخورد سهوی تانک با یک تیر چراغ برق و افتادن آن، ۲ نفر کشته شدند. اما دکتر نوری رئیس بیمارستان جندیشاپور اهواز اعلام کرد که تانک از روی مردم رد شده است و آثارش به وضوح روی اجساد و مجروحین نمایان است. دولت نیز پس از این اظهار نظر وی را از سمت خود بر کنار کرد.
اکنون نام شهدای ۳۰ تیر اهواز از حافظه مردم و صفحات تاریخ گم شدهاست. خوب است جنبشی برای یادبود و احیای مظلومیت این شهدا راه بیفتد. شهدایی که مصدق نام آنها را "شهید راه وطن" گذاشتهبود و درخواست داشت در قطعه آنان که هنوز در تهران هست دفن شود که با مخالفت شاه همراه شد.
اما قطعهای برای شهدای ۳۰ تیر اهواز در مصلای نماز جمعه و فولیآباد وجود ندارد.
✍️ علی هاجری
#دکتر_مصدق
#اعتراضات
#تیرماه
#فولی_آباد
#تاریخ_اهواز
#شهدای_راه_وطن
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔳 پرده اول:
تا امروز اسم منطقه کوت نواصر را فقط شنیده بودم. نخلهای منطقه کوت نواصر را تماشا میکردم که آقا مهدی به پیشوازم آمد.
بزرگزادگان عرب، خانههایشان هر چقدر هم ساده باشد اتاق پذیرایی از مهمانشان همیشه مرتب و زیبا است. روی مبلهای عربی تکیه دادم و صحبتم با پسر ارشد شهید جبار عراقی را شروع کردم.
مهدی: مادربزرگم همیشه داستان تولد پدرم را برایمان تعریف میکرد:
_خدا که جبار رو بهم داد، چند ماهش بیشتر نبود که گلوش باد کرد. هر چی شیر میخورد بدتر میشد. جبار رو برداشتم و رفتم کاظمین. دخیل بستم که من این بچه رو از شما میخوام. یه شب از خستگی کنار بچه خوابم برد. توی خواب یک سوار اومد سمتم و نزدیک جبار شد و گفت: بچهت رو بهت بخشیدیم. ولی این امانته، یه روز میبریمش.
🔳 پرده دوم:
مهدی استکان چای غلیظ و پرشکر را دستم داد:
- چند سال بود که پدرم خوابی را میدید. گاهی از خواب میپرید و سر جایش مینشست. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: من مرگم از سرمه. نمیدونم چی میشه ولی موقع مرگم، سرم یه چیزیش میشه. همیشه خواب میبینم که سرم صدمه میبینه.
یکی از همرزمهای پدرم برایم تعریف کرد که:
_ هجوم سنگینی بهمون شد. سه تا ایرانی بودیم و بقیه، نیروهای سوری بودند. آقای کوثری مجروح شد و برگشت عقب. نیروهای سوری هم عقب نشینی کردند. اگه منطقه سقوط میکرد چندتا روستا رو از دست میدادیم. من و پدرت موندیم. سر شب من تیر خوردم و بیهوش شدم. دم صبح که به هوش اومدم، حاج جبار رو دیدم که تنهایی مقاومت کرده. میخواست برگرده عقب. من را بلند کرد تا با خودش ببره که همان موقع تک تیرانداز سرش را هدف گرفت. خودم را بین جنازه تکفیری ها قایم کردم. صدای تکفیریها میاومد. ابوعارف رو کشتیم. از روزنهای نگاه میکردم و دیدم کسی روی سینهاش نشست و سرش را از بدن جدا کرد.
اون روز، روز 11 محرم بود.
🔳 پرده سوم:
به عکس ابوعارف خیره بودم که مهدی با بغضی که داشت میخورد حرف را ادامه داد:
میخواستم مادربزرگم را ببرم بیمارستان. از وقتی از خانه بیرون رفتم، همسایهها یک جوری نگاهم میکردند. آشناها زنگ میزدند و سراغ پدرم را میگرفتند.
تا دکتر مادربزرگم را معاینه میکرد، گوشهای رفتم و با یکی از دوستان نزدیک پدرم تماس گرفتم. آنقدر پاپیاش شدم تا همه چیز را برایم تعریف کرد. بغض گلویم را گرفت. برادرم بالای سر مادربزرگم بود. میخواستم ببرمش بیرون تا خبر را بهش بدهم. تا دست برادرم را گرفتم، مادربزرگم بیدار شد. حرفی زد که بغضم ترکید و فریادم بلند شد.
_همون سوار اومد تو خوابم. گفت: امانتی که بهت دادیم رو بردیم.
✍️ مصطفی شالباف
#شهدای_محرم
#مدافعان_حرم
#جبار_عراقی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
📌 با تاریخ شفاهی جانی تازه به دوره های تابستانه مساجدتان بدهید
🔰کارگاه آموزش تحقیق و مصاحبه تاریخ شفاهی
استاد: علی هاجری (محقق و پژوهشگر حوزه تاریخ شفاهی)
🕰 زمان : عصرهای چهارشنبه
📍 مکان: مسجد آیت الله شفیعی
#مسجد_آیت_الله_شفیعی
#حوزه_هنری_انقلاب_اسلامی_خوزستان
🔷 *اولین رسانه تخصصی ادبیات پایداری خوزستان*
🆔 *@nakhleatan*
به ما بپیوندید...
38.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 صحنه هایی که می دیدم حتی در جنگ و بمباران شهرهای خوزستان ندیده بودم...
🔰 روایت آقای محمدرضا معاونی امدادگر هلال احمر از حج خونین
#حج_خونین
#ضیوف_الرحمان
#دهه_شصت
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz