eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
621 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
319 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @ammar_khz02
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 پشتیبانان دین و مردان خدا 🔹️دلم می‌خواهد در زمان سفر کنم، برگردم عقب حدودا سال 59 یا 60! به ازای هر خاطره‌ای که تمام می‌شود یک سوال، به پهلوی ذهنم سیخونک میزند. آیا واقعا اگر در آن دهه بودم، به اندازه ادعایم قدم برمی‌داشتم یا این اصوات برایم از دور خوش است؟ هرچه که هست، من مردمان آن زمان را دوست دارم. مردان جنگنده با دشمن و زنان پشتیبان. بنویس پشتیبان و بخوان، دوری از همسر و پسری که در جبهه است و دل‌نگرانی‌ از اینکه الآن خبر شهادتش را می‌آورند یا فردا؟ 🔸️بنویس پشتیبان و بخوان، با اشک و آه شستن و پاک کردن رد خون و خاک و گل از لباس غیورمردانی که گاه یا دست نداشتند یا پا. می‌گویم شستن تصورت نرود به خودمان، می‌خواهیم یک لباس، آن هم جوراب و البسه‌های کوچک را بشوییم، شیر آب گرم و تمیز لوله‌کشی را باز می‌کنیم و در کمال راحتی می‌شوییم و پهن می‌کنیم. نه اشتباه نکن، چشمانت را ببند، کلیدواژه‌هایم را تصور کن، گرمای اهواز، رود پرخروش کارون، آب گل‌آلود، لباس‌های گاه شیمیایی، دستان قرمز، سرفه‌های مکرر، بمباران. تکه های بدن‌ عزیزان ایران، انگشت، جمجمه، مو، گوشت، پوست، با هر چنگی که به لباس‌ها می‌زدند معلوم نبود کدام یک به دستشان می‌خورد، جمجه چه کسی دست و پاهایشان را درحال شست و شو پاره می‌کرد. پس از پیدا شدن جمجمه بیخیال دست و پای خونی شود و آن جمجمه را غسل دهد و دفن کند. چه کسی تحمل می‌کند و کم نمی‌آورد؟ 🔹️بنویس پشتیبان و بخوان، دوخت و دوز لباس‌های جدید و بافت لباس‌های گرم و ترمیم لباس‌های قدیمی که مبادا پول بیت المال اسراف شود.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 پشتیبانان دین و مردان خدا 🔹️دلم می‌خواهد در زمان سفر کنم، برگردم عقب حدودا سال 59 یا 60! به ازای
آن‌ها حتی با تکه پارچه‌های دور ریختنی جیب‌‌های قشنگی درست می‌کردند که هم دل رزمنده را شاد کنند و هم مثل الآن که برای بعضی عزیزان مسئول حق‌الناس و بیت‌المال مهم است، بیت المال برایشان الویت بود. بنویس پشتیبان و بخوان، تهیه و بسته بندی اقلام خوراکی مثل نان، شیرینی، آجیل، شکلات، توپک خرما، کلوچه، مربا، سبزی و... در این میان از سختی‌های رفت و آمد و کودک خردسال و سلامت جسم این زنان می‌گذریم که شاید چیزی را که آن‌ها انجام دادند، تاب شنیدن نداشته باشیم. 🔸️بنویس پشتیبان و بخوان، امدادگری‌های مادران و دختران ایران در بیمارستان‌ها و درمانگاه‌های خوزستان و خط مقدم، فوج فوج مجروح و شهید بعد از هر عملیات، دیدن خانواده‌ات در بیمارستان به عنوان شهید و مجروح در حالی که خون تمام صورتش را گرفته و یا اعضای بدنش قطع شده و دل و روده‌اش در دستش است. و در این میان ستون پنجمی‌هایی که قصد اذیت و به شهادت رساندن عزیزانِ مجروح را داشتند. هم باید حواست به گرگانی بود که در لباس بره‌اند هم عزیزانی که روی تخت آرزوی شهادت دارند و رسالت خدمت. بنویس پشتیبانی و بخوان، آموزش و یادگیری کار با سلاح برای روزی که مردان نباشند و نگهبانی در شب از دخترانی که خرمشهر و اهواز و آبادان را ترک نکردند و ماندند و پابه‌پای مردان جنگیدند. بنویس پشتیبانی و بخوان، کمک‌ها و نامه‌های دل‌گرم کننده دانش‌آموزانی که هیچ نداشتند جز تیله و آن هم به رزمندگان بخشیدند که اگر حوصله‌شان سر رفت بازی کنند. 🔹️و در آخر بنویس پشتیبانی و بخوان، بی‌بی علم الهدی، تسکین زخم مادران و خواهران شهدا، کاروان زینب، کاروان زینبی که هر هفته به همت مادر شهید علم‌الهدی و بقیهزنانی که در شهرها مانده بودند و به خانواده شهدا، اسرا و جانبازان سر می‌زدند. آری زنان در این جنگ پشتیبان بودند. پشتیبانان دین و مردان خدا. خاطره‌ها تمام شد و زنان جبهه جنوبی برایم روشن کرد که در دهه 60 بانوان که بودند و چه کردند. چقدر جای این کتاب و این قبیل خاطرات در کتابخانۀ جنگ خوزستان خالی بود. ✍️ سحر همه‌‌کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
هدایت شده از کتاب رسانه بیداری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 پویش سفیر حسین ⚜برگزاری میز کتاب همزمان با محرم 1402 با هدف ترویج و توزیع کتاب در مساجد و هیئات استان خوزستان 📌30 درصد تخفیف ویژه 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری ✅https://eitaa.com/joinchat/2440757372Cea3e75b12d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلّی اَللّه عَلیکَ یا قَتیلَ العَبَرات 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔘 اولین فریاد 🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهاب‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر رژیم پهلوی بود. در انتخابات مجلس، ارتش و درباریان دخالت‌های گسترده‌ای کردند و کار به درگیری کشیده‌شد. پس از این که ۸۰ نماینده انتخاب شدند مصدق مابقی انتخابات را متوقف کرد. او برای جلوگیری از دخالت‌ها، درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه کرد. ️ نظرش این بود که طبق قانون‌ اساسی، وزیران در برابر مجلس شورای ملی مسئولیتی مشترک دارند و تعیین وزیر جنگ هم باید بر عهده نخست وزیر باشد. اما شاه پس از سه روز مذاکره درخواست او را رد کرد. مصدق هم در ۲۵ تیر استعفا داد. بلافاصله نخست وزیری به احمد قوام داده‌ شد. ولی مردم این انتخاب را تاب نیاورده و اعلام کردند باید مصدق برگردد. 🔸️اعتراضات و راهپیمایی‌های مردم در خیابان‌های تهران به‌راه افتاد و گفته می‌شود تا ۶۳ شهید نیز در این درگیری‌ها به ثبت رسیده که فقط ۲۱ نفر از آن‌ها اعلام شده‌است. غیر از تهران شهر دیگری هم بود که ۳۰ تیر را به چشم دید. شهری که هیچ اسمی از آن در اسناد و منابع رسمی و کتب تاریخی نیامده‌است. آن شهر جایی نیست جز اهواز. مردم در خیابان پهلوی (بازار امام فعلی) دست به اعتراض و شعار علیه رژیم زدند و خواستار بازگشت مصدق بودند. در مرحله اول عده‌ای را دستگیر و به زندان شهربانی بردند. اما اعتراضات باز هم ادامه پیدا کرد و این بار حتی گروهی از مردم به سمت زندان رفته و با شعارهای گسترده خواستار آزادی زندانیان سیاسی شدند. ارتش برای مدیریت اعتراضات تانک‌ها را روانه خیابان پهلوی کرد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 اولین فریاد 🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهاب‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر
🔹️به گفته شاهدان عینی یکی از تانک‌ها تا انتهای خیابان پهلوی رفت و به خیابان ۳۰ متری رسید. سپس دور زد و دوباره به خیابان پهلوی برگشت و با سرعت به سمت پیاده‌رویی که محل تجمع مردم بود رفت. تانک با بی‌رحمی تمام از روی مردم رد شد و عده‌ای را شهید و مجروح کرد. *مادری به همراه فرزند شیرخوارش نیز در پیاده‌رو بود که هر دو زیر زنجیر تانک له شدند.* تیر برقی که تانک آن را انداخت هم روی سر جوانی فرود آمد و سرش را دو نیمه کرد. در پایان نیز عوامل رژیم با بی‌رحمی هر چه تمام‌تر همه جنازه‌ها را در کامیونی بار کردند و به سمت منطقه فولی‌آباد بردند. ماشین آتش نشانی هم خون‌های ریخته‌شده خیابان را شست. تعدادی از جنازه‌ها در گودالی بزرگ به صورت دسته‌جمعی دفن شدند. تنها یک نفر برای گرفتن جنازه پسر برادرش اقدام می‌کند و می‌تواند جنازه ۹ نفر را تحویل بگیرد. این ۹ نفر نیز هم‌اکنون در مصلای اهواز زیر جایگاه نماز جمعه که قبلا قبرستان قدیمی بود دفن شده‌اند. 🔸️متاسفانه آماری از تعداد دقیق شهدا در دست نیست. فردای روز حادثه مقامات محلی اعلام می‌کنند که با برخورد سهوی تانک با یک تیر چراغ برق و افتادن آن، ۲ نفر کشته شدند. اما دکتر نوری رئیس بیمارستان جندی‌شاپور اهواز اعلام کرد که تانک از روی مردم رد شده است و آثارش به وضوح روی اجساد و مجروحین نمایان است. دولت نیز پس از این اظهار نظر وی را از سمت خود بر کنار کرد. اکنون نام شهدای ۳۰ تیر اهواز از حافظه مردم و صفحات تاریخ گم شده‌است. خوب است جنبشی برای یادبود و احیای مظلومیت این شهدا راه بیفتد. شهدایی که مصدق نام آن‌ها را "شهید راه وطن" گذاشته‌بود و درخواست داشت در قطعه آنان که هنوز در تهران هست دفن شود که با مخالفت شاه همراه شد. اما قطعه‌ای برای شهدای ۳۰ تیر اهواز در مصلای نماز جمعه و فولی‌آباد وجود ندارد. ✍️ علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔳 پرده اول: تا امروز اسم منطقه کوت نواصر را فقط شنیده بودم. نخل‌های منطقه کوت نواصر را تماشا می‌کردم که آقا مهدی به پیشوازم آمد. بزرگ‌زادگان عرب، خانه‌هایشان هر چقدر هم ساده باشد اتاق پذیرایی از مهمانشان همیشه مرتب و زیبا است. روی مبل‌های عربی تکیه دادم و صحبتم با پسر ارشد شهید جبار عراقی را شروع کردم. مهدی: مادربزرگم همیشه داستان تولد پدرم را برایمان تعریف می‌کرد: _خدا که جبار رو بهم داد، چند ماهش بیشتر نبود که گلوش باد کرد. هر چی شیر می‌خورد بدتر می‌شد. جبار رو برداشتم و رفتم کاظمین. دخیل بستم که من این بچه رو از شما می‌خوام. یه شب از خستگی کنار بچه خوابم برد. توی خواب یک سوار اومد سمتم و نزدیک جبار شد و گفت: بچه‌ت رو بهت بخشیدیم. ولی این امانته، یه روز می‌بریمش. 🔳 پرده دوم: مهدی استکان چای غلیظ و پرشکر را دستم داد: - چند سال بود که پدرم خوابی را می‌دید. گاهی از خواب می‌پرید و سر جایش می‌نشست. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: من مرگم از سرمه. نمی‌دونم چی میشه ولی موقع مرگم، سرم یه چیزیش میشه. همیشه خواب می‌بینم که سرم صدمه می‌بینه. یکی از همرزم‌های پدرم برایم تعریف کرد که: _ هجوم سنگینی بهمون شد. سه تا ایرانی بودیم و بقیه، نیروهای سوری بودند. آقای کوثری مجروح شد و برگشت عقب. نیروهای سوری هم عقب نشینی کردند. اگه منطقه سقوط می‌کرد چندتا روستا رو از دست می‌دادیم. من و پدرت موندیم. سر شب من تیر خوردم و بیهوش شدم. دم صبح که به هوش اومدم، حاج جبار رو دیدم که تنهایی مقاومت کرده. می‌خواست برگرده عقب. من را بلند کرد تا با خودش ببره که همان موقع تک تیرانداز سرش را هدف گرفت. خودم را بین جنازه تکفیری ها قایم کردم. صدای تکفیری‌ها می‌اومد. ابوعارف رو کشتیم. از روزنه‌ای نگاه می‌کردم و دیدم کسی روی سینه‌اش نشست و سرش را از بدن جدا کرد. اون روز، روز 11 محرم بود. 🔳 پرده سوم: به عکس ابوعارف خیره بودم که مهدی با بغضی که داشت می‌خورد حرف را ادامه داد: می‌خواستم مادربزرگم را ببرم بیمارستان. از وقتی از خانه بیرون رفتم، همسایه‌ها یک جوری نگاهم می‌کردند. آشناها زنگ می‌زدند و سراغ پدرم را می‌گرفتند. تا دکتر مادربزرگم را معاینه می‌کرد، گوشه‌ای رفتم و با یکی از دوستان نزدیک پدرم تماس گرفتم. آنقدر پاپی‌اش شدم تا همه چیز را برایم تعریف کرد. بغض گلویم را گرفت. برادرم بالای سر مادربزرگم بود. می‌خواستم ببرمش بیرون تا خبر را بهش بدهم. تا دست برادرم را گرفتم، مادربزرگم بیدار شد. حرفی زد که بغضم ترکید و فریادم بلند شد. _همون سوار اومد تو خوابم. گفت: امانتی که بهت دادیم رو بردیم. ✍️ مصطفی شالباف 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📌 با تاریخ شفاهی جانی تازه به دوره های تابستانه مساجدتان بدهید 🔰کارگاه آموزش تحقیق و مصاحبه تاریخ شفاهی استاد: علی هاجری (محقق و پژوهشگر حوزه تاریخ شفاهی) 🕰 زمان : عصرهای چهارشنبه 📍 مکان: مسجد آیت الله شفیعی 🔷 *اولین رسانه تخصصی ادبیات پایداری خوزستان* 🆔 *@nakhleatan* به ما بپیوندید...