eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
621 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
319 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @ammar_khz02
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 به بهانه روز پرستار 🎞 روایت صبر و از خودگذشتگی پرستاران خوزستانی در جنگ تحمیلی 🎙 راوی خانم مهین حسام آبادی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
شب میلاد حضرت زینب جشن بزرگی گرفتیم. هم روز پرستار بود و هم روز کسی که برای دفاع از حرمش آمده بودیم. با حمید تصمیم گرفتیم مردم منطقه را دعوت کنیم با تمام خطراتش. با این تجمع و ورود و خروج‌ها بیمارستان الحاضر هدف راحتی برای بمباران یا انتحاری می‌شد. اما برای جذب مردم و روحیه نیروهای خودمان لازم بود. تبلیغ برنامه بین بچه‌های رزمنده سینه به سینه بود. مردم منطقه را هم خودمان رفتم و خبر کردیم. بیشتر پیرمردها و بچه ها آمدند. مرد جوانی بینشان نبود. بیشتر جوان‌های منطقه جزو گروه‌های تکفیری بودند و خانواده‌هایشان کنار ما زندگی می‌کردند. جلوی بیمارستان سازه‌های بتنی بود که ماشین انتحاری نتواند به بیمارستان برسد. خودمان هم حسابی مواظب بودیم افرادی که وارد مجلس می‌شوند مسلح نباشند و اگر نکته مشکوکی می‌دیم سریع به هم اطلاع میدادیم. می‌خواستیم مردم منطقه و کادر درمانی اهل سنتی که کنار خودمان کار می‌کردن با حضرت زینب بیشتر اشنا شوند. احترم همه باید حفظ می‌شد و این نکته حفاظت از بیمارستان را سخت تر می‌کرد. با صندوق مهمات یک سن درست کردیم. با گل‌های محلی که اطراف بیمارستان جایگاه را گل آرایی کردیم. با رنگ کاغذهای سفید را رنگ کردیم و ریسه درست کردیم. با ماژیک شعار نوشتیم و به در و دیوار چسباندیم. پرچم ایران، سوریه و حضرت زینب(س) را کنار هم گذاشتیم. مجروحین، کادر درمان، بچه های رزمنده و اهالی منطقه دور هم جمع شدیم. احمد که پرستار اتاق عمل بود و صدای خوبی داشت شروع به مداحی کرد. یک روحانی رزمنده هم از خط آمده بود که گذاشتیمش سخنران. دکتر ابراهیمی هم زیارت حضرت زینب را خواند. شرینی و شربتی که بچه ها با پول خودشان خریده بودند را پخش کردیم و حالا نوبت مسابقه بود. بین بچه‌های پرستار مسابقه ماست خوری گذاشتیم. حاج حمید قناد از قبل هدیه ای برای بچه ها آماده کرده بود و مسابقه بهانه بود برای جذاب‌تر شدن برنامه. جایزه‌ها را که به بچه‌ها دادیم همه پولش را عرسک خریدند و بین بچه‌های منطقه پخش کردند. *بیمارستان الحاضر: بیمارستانی در منطقه جنوب استان حلب سوریه * حمید قناد پور اولین شهید مدافع حرم پزشکی خوزستان ✍️راوی سعید سپهرکیا 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
*رأی درست، شهیدجمهور* تا صبح پلک برهم نگذاشتم. تا چشمانم سنگین می‌شد از خواب می‌پریدم و در گوشی تلفنم اخبار را دنبال می‌کردم. از خدا می‌خواستم زودتر خبر سلامتی‌شان را بدهند و همه این وقایع کابوسی بیش نباشد. اذان صبح سجده‌ام طولانی‌تر شد. مادرم تسبیح به دست گریه می‌کرد، پدرم رو به قبله نشسته و دست به دعا برده بود. صدای اخبار به گوشم می‌رسید که هنوز خبری از بالگرد رئیس جمهور و هیئت همراه نشده است. با همان حال راهی بیمارستان شدم‌. خبر آمد که ابراهیم ما قربانی شده. اما در کمال تعجب همکاران من خوشحال بودند. یکی می‌گفت: "خوب شد مُرد." دیگری می‌گفت: "خون جوان‌های ما بود که دامنش را گرفت." یکی هم خطاب به من می‌گفت: "تو چرا ناراحتی مگه چیکار کرد واسمون؟ ما بدبخت بودیم، چه باشه چه نباشه. تازه شاید الان وضعمون بهتر بشه." -آره سید، راست می‌گن. توی جنگل‌های ورزقان تو نقطه صفر مرزی چیکار می‌کردی؟ به درک که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش قبل از این که زن حامله‌ای به زایشگاه شهرستان برسد بچه‌اش سقط شد. به درک که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضا خان تا الان یک فرماندار هم از نزدیک ندیده و از دیدنت اشک شوق می‌ریزد. صندلی ریاست جمهوری خار داشت که مثل روسای جمهور قبلی پشت آن ننشستی برای ارسال پیام تبریک؟ حتی آن‌هایی که از شهادتت خوشحال بودند می‌گفتند: در اوج کرونا که هیچ کس جرئت نمی‌کرد پایش را در بیمارستان بگذارد تو آمدی و پای درد و دل بیماران و کادر درمان نشستی. قوت قلب آقا! حالا دیگر آرام بگیر! وقت استراحت رسیده. خود امام رضا برای خادمش بغل وا کرده. و من امروز سربلندم که به کسی رأی دادم که راه امام حسین را پیش گرفت و چون او سربلند شد. ✍️🏻فاطمه کیانی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
شتاب برای شهادت پلکم می‌پره اما ذهنم هوشیاره. شبیه خواب آشفته بودن و نبودن. به درد اون دلی که اولین بار به جمله «بلاتکلیفی بدترین درده »رسید، رسیدم. نمی‌دونم این چندمین باره که خوردن گوشی به صورتم بیدارم کرده تا چندباره بازم صدای اخبار تلویزیون آقاجون تصورِ خواب بودنِ ماجرا رو باطل کنه. نمی‌دونم احساسم چی باید باشه اما بی‌قرارم، دلتنگ، مثل اضطراب نزدیک به اطمینان از تموم شدن. کاش می‌شد عقربه‌های زمان رو تکذیب کرد اما نه نمیشه. بین دایره‌ها تقدیر یه جایی بلأخره مجبوریم به تسلیم. درست مثل همین نقطه. تأیید آخرین خبر از سقوط و اعلام نبودن علائم حیاتی؛ تموم جمله‌های انتظار رو به آتیش کشید. دیگه الان چند ساعته که نشستم. روبه‌روم تکرار تصویرهای سانحه، تو گوشم صدای گریه‌های مادرم. انگار باید باور کنم هرچند قلبم هنوز داره می‌جنگه با باور. یعنی چم شده من؟ این دیگه صدای چیه؟ وای گوشیمه. - سلام خانم دکتر .صدای گریه‌ست فقط - آروم باشید -بی پناه شدیم، سیدمون رفت تسلیت میگم دختر. بغض گلوم دست به سرم می‌کنه اما اونم یه جا کم میاره، مطمئنم . -خانم دکتر خوبین؟ آروم باشین - آخه چجور آروم شم؟ به چشم خودم می‌دیدم لطف‌هاشو، انسان خیلی بزرگی رو از دست دادیم با هق هق گریه ادامه میده: -«توی بیمارستان همه از خوبیش می‌گفتن از رضایتمندی بیمارا گرفته تا کارکنا؛ درمان کودکان زیر هفت سال و بیمارهای سرطانی رو رایگان کرده بود. توی همین مدت کم ریاست جمهوری بارها به خوزستان سر زده‌بود و پیگیری می‌کرد. می‌گفت اگه لازم باشه سه چهار بار که هیچی سی چهل بار سفر استانی میام تا مسئله حل شه» دیگه چیزی یادم نیست جز ترکیدن بغض مقاومم. سقوطِ تلخِ ناگهانی نگاه ماست، برنامه خدا صعودِ شیرین بود برای شما، ولی دردا که شتاب شما برای شهادت، افسوس همیشگی جای خالی‌تان برای ما شد. شهادتتان مبارک حاج ابراهیم رئیسی در پناه امام رضا(ع)، به سلامت. ✍️🏻سیده مائده موسوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv