eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
617 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
293 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
مشغول نگاه کردنِ مراحل درمان پسر نوجوان ۱۲ ساله شدم که صدای شلیک گلوله آمد.سرپرست تیم جهادی، ما سه خانم را به از کوچه‌های پشتی، به خانه یکی از آشناهایی برد که خانه‌اش در آن نزدیکی بود. چند ساعتی آن‌جا بودیم و بعد از آرام شدن وضعیت برگشتیم داخل گیت، بعد از برگشتن رفتم به سمت مسجد تا سری به بچه‌های هلال احمر بزنم، یکی از دوستانم تعریف کرد بعد از رفتن ما، ماموران برای متفرق کردن مردم بدون خونریزی، اشک‌آور زدند. مردم متفرق شدند ولی بعضی از بچه های هلال احمر هم این گاز اشک‌آور را تنفس کرده بودند و چشم‌هایشان به شدت سوخته بود و نمی‌توانستند جایی را ببینند. برای کم شدن سوزش چشم‌ها مجبور شده بودند یا سیگار بکشند یا دود آتش تنفس کنند. دختران هلال احمر که سیگار کشیدن بلد نبودند، دود آتش را تنفس کردند. چشمانشان خوب شد ولی سرفه‌هایشان تازه شروع شده‌بود. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
ساختمان خیابان امیری| روایت دوم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را یکی‌یکی رد کردیم تا به خانه‌ آقای حسینی رسیدیم و در آن پناه گرفتیم. مرد آن خانه جلوتر از همه در را باز کرد و وارد شد، -زهرا خانم،بیا مهمون داریم -مهدی، برو‌به مامانت بگو بیاد زنی حدودا ۴۵ ساله با چادر رنگی به استقبالمان آمد. -زهرا خانم بیرون وضعیتش خطرناک شده، این خانم‌ها امانت پیشت باشن, من با حاج آقا میرم بیرون _چشم، قدمشون روی چشم ماکه تا آن لحظه ساکت بودیم، لب به سلام باز کردیم وارد خانه شدیم. دوستم از جو متشنج بیرون دچار تپش قلب شده بود. زهرا خانم برای او آب قند و برای ما چای گرمی آورد تا نفسی تازه کنیم. چایم را که می‌خوردم اطرافم را هم نگاهی انداختم، تازه متوجه حدودا پانزده نفر خانم در آشپزخانه شدم. چشمم که به چشمشان افتاد سلامی کردم. باسلامِ من، دوستانمم توجه‌شان به آشپزخانه جلب شد و سلام کردند. خانم‌ها روی زمین به صورت حلقه نشسته بودند و ساندویچ درست می‌کردند. قضیه را که از صاحبخانه جویا شدیم، گفت: « این‌هارو برای امدادگرا درست می‌کنیم، می‌فرستیم سمت متروپل، بندگان خدا انرژی داشته باشن کار کنن» برایمان جایی باز کردند و ما هم مشغول شدیم. با هر ساندویچی که می‌گرفتند صلوات می‌فرستادند. چقدر این فضا تداعی کننده خانم‌هایی بود که در پشتیبانی جنگ، هشت سال پابه‌پای مردان، خط تدارکات را خالی نگذاشتند. شاید اینان فرزندان همان مادران بودند، هرچه که هست، این حس انسان‌دوستی و وطن‌پرستی در گوشت و خون مردم‌مان آمیخته است. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz