مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگیها کم بود. همه سینیهایی که پر
مشغول نگاه کردنِ مراحل درمان پسر نوجوان ۱۲ ساله شدم که صدای شلیک گلوله آمد.سرپرست تیم جهادی، ما سه خانم را به از کوچههای پشتی، به خانه یکی از آشناهایی برد که خانهاش در آن نزدیکی بود. چند ساعتی آنجا بودیم و بعد از آرام شدن وضعیت برگشتیم داخل گیت، بعد از برگشتن رفتم به سمت مسجد تا سری به بچههای هلال احمر بزنم، یکی از دوستانم تعریف کرد بعد از رفتن ما، ماموران برای متفرق کردن مردم بدون خونریزی، اشکآور زدند. مردم متفرق شدند ولی بعضی از بچه های هلال احمر هم این گاز اشکآور را تنفس کرده بودند و چشمهایشان به شدت سوخته بود و نمیتوانستند جایی را ببینند. برای کم شدن سوزش چشمها مجبور شده بودند یا سیگار بکشند یا دود آتش تنفس کنند. دختران هلال احمر که سیگار کشیدن بلد نبودند، دود آتش را تنفس کردند. چشمانشان خوب شد ولی سرفههایشان تازه شروع شدهبود.
سحر همه کسی
#آبادان
#متروپل
#ساختمان_امیری
#امدادگر
#هلالاحمر
#جهادی
#موکب
#تاریخ_شفاهی
#روایت
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🕊روایت دوازدهم از روزهای خادمی🕊
بینهایت
تنها که باشی کمی میترسی. زن که باشی و پا به سن، ترست بیشتر هم میشود. دست و دلت سخت به کار میرود. همه هنرت را میگذاری تا روزگار تنهایی را سلامت بگذرانی.
امعباس ۵۰ سالگی را رد کرده و تنهاست، همسر و فرزند ندارد. به او امعباس میگویند چون برادرزادهاش سالهاست برایش پسری میکند. او با دو خواهر بزرگترش توی یکی از اتاقهای خانه عباس زندگی میکند، اتاقی که نه یخچالی دارد نه کولری.
امعباس موکبدار است، موکبش کمی قبل از مواکب شهرک چذابه است. عتبات موکب شهرک را به کسی میدهد که بتواند آن را بسازد. بالأخر زائر میآید میخواهد غذایی بخورد و استراحتی کند. زنی که ضایعات جمع میکند و تحت پوشش کمیته امداد است که نمیتواند موکب بسازد اما این زن زده است زیر میز هرچه دلیل و منطق و ۱۰ سال است موکبش را نگه داشته. از پس اصرارهایش برنیامدهاند و بیرون از شهرک به او زمینی دادهاند. بعد از سالها امکانات موکب یک تنور گلی و سایبانی دو سه متری است که هر دو را خودش ساخته. اجاق را از خانه آورده و جدیداً هلال احمر به او چادری داده که بخاطر گرما استفاده چندانی از آن نمیکند. چند سالی است قوم و خویش میآیند و توی کارهای موکب کمکش میکنند. صبح و عصر تنورش گرم است و برای زائر امام حسین نان میپزد. اجاقش از ظهر روشن است و میان وعده و غذا بار میگذارد.
کمی سر به سر امعباس میگذارم که این اوضاعت را چه به موکب داری؟ پولهایت را جمع کن و یک کولر برای اتاقت بخر! به چشمهایم خیره میشود و به آرامی میگوید:"اینجا به نیت زینب(س) است، مطمئنم روز قیامت به استقبالم میآید."
امعباس هم نگران تنهایی است اما تنهایی روز قیامت. او طور دیگری زندگی را میبیند. بین حرفهایش میگوید:"این روزها تمام میشود باید برای زندگی بعدی آماده شویم. میخواهم با زینب(س) و حسین(ع) باشم."
اربعین تمام شده و همه برگشتهایم سر خانه و زندگیمان اما برای امعباس اربعین تمام نمیشود از فردا که سرکار میرود درآمدش را برای موکب پسانداز میکند. اربعین برای او یک دوره چند روزه نیست همه زندگیاش شده.
✍️🏻زینب حزباوی
#اربعین
#خادمی
#موکب
🆔@resanebidari_ir