eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
627 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
358 ویدیو
12 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @habibekhuz13
مشاهده در ایتا
دانلود
📌تصویری که از کتابخانه در ذهن دارید چیست؟ 🔹️قاعدتا از اسمش پیداست. محلی که کتاب‌های زیادی در آن نگهداری می‌شود و هر کس دلش می‌خواهد به آنجا مراجعه می‌کند و کتاب مورد نیازش را به امانت می‌گیرد. بعضی کتاب را با خود می‌برند و بعضی هم در سالن مطالعه کتابخانه می‌نشینند و کتاب می‌خوانند. توی روزگار ما هم کتابخانه شده محل تجمع پشت کنکوری‌ها. 🔹️حالا فرض کنید عده‌ای روزانه در آن کتابخانه جمع شوند و علاوه بر خواندن کتاب در آنجا تئاتر هم بازی کنند، کلاس‌های علمی هم بگذرانند، مباحثه کنند، سرود بخوانند، اعلامیه پخش کنند، کلاس‌های عقیدتی هم بگذرانند. حالا می‌توانیم اسم دیگری برای کتابخانه بگذاریم؟ 🔹️من می‌گویم کتابخانه جعفریه مسجد حجازی که در دهه ۵۰ همه این کارها تویش انجام شده و خیلی از همان بچه‌ها در جنگ شهید شدند و بقیه هم الان در جایی از مملکت مشغول خدمات رسانی در عرصه‌های مختلف هستند دیگر اسمش کتابخانه نیست بلکه آدم خانه است یا کارخانه آدم‌سازی یا نیرو خانه. خلاصه یک آکادمی به روزی که توانسته این همه نیروی درجه یک پرورش بدهد. شما چند کتابخانه یا ببخشید آدم‌خانه دیگر به این صورت سراغ دارید؟... ✍️ علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
به بهانه ۱۷ مرداد روز خبرنگار 🔰 تاریخ شفاهی را با "خبر" که سال‌هاست اهل آنم تلفیق می کنم. تاریخ شفاهی یک اهل رسانه. او که با دوربینش خون‌نگار لحظات بوده است. او را با حسی متفاوت‌تر از دیگران شناختم. البته که شاید آشنایی اول من هم به چند خط نوشته روزنامه‌ای و گزارشی خلاصه می‌شد. در گلزار شهدا، زمانی که نوشته‌ی مزار هر شهید را می خواندم و با آن‌ها حرف می‌زدم، ناگهان نگاهم بر مزاری ایستاد که روی آن نوشته‌بود شهید احمد رستگار "تصویربردار صداوسیما". چرا انگار بار اول است که اینجاهستم و مزار این شهید را می بینم؟! اما می شد فرقش را فهمید. انگاری که الان خود او صدایم می‌زد. در دقایقی از مصاحبه‌هایم حس می‌کردم اگر شهید رستگار الان حضور داشت، از ابتدا تا وقتی وارد بخش خبر شود با همان تبسم همیشگی‌اش که در هر لحظه روی صورتش حک شده‌بود، با همه سلام و احوال‌پرسی می‌کرد. در زمان‌های استراحت و جلسات برای ما که سال‌ها بعد از انقلاب و جنگ به دنیا آمدیم، از آرمان‌ها و ارزش‌ها حرف می‌زد. از قایم کردن اعلامیه و مراحل پخش آن‌ها و خاطراتش در اردوها و دوستی‌اش با بچه های مسجد حجازی می‌گفت. حرف از ذوق و هنر در کار می شد.ازکارش در رادیو می گفت .جان بخشیدن به اشیاء و ذوق درست کردن ماه و ستاره با وسایل دور ریختنی در خانه،ساختن دکور و دوره ای که برای دکور سازی را هم دید، تعریف می‌کرد اگر از بالا پایین های کار و چالش‌های تجهیزات گله‌ای داشتیم از رسالت و تعهد حرف می‌زد.روزهایی را برایمان تعریف می‌کرد که تصویر را با به جان خریدن خطر می‌گرفت. روزهایی که لباس ش‌.م‌.ر‌ بر تن ضبطش می‌کرد که گرما و سرما کمتر به جانِ دستگاه‌های بی جان بیفتد. از جان رزمنده‌ای می‌گفت که برای ما رفته است و او تصویرش را گرفته. می‌گفت که باید حواسمان به جان و مال مردم باشد و خبر حق را بنویسم و باز‌گو کنیم. دوباره همان چند خط گزارش روزنامه و سایت را می‌بینم و می‌خوانم. چقدر کم گفته‌اند و کم نوشته‌اند. از او که در اسفند ۱۳۶۴ در حین تصویربرداری، در انتشار حق و ثبت رشادت به شهادت رسید. ✍فرزانه مطیعی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz