حسین کرمانشاهیاصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزبالله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق سالها زندگی مخفی داشت. او با انگیزههای کاملا مذهبی به عضویت سازمان در آمده بود.
سال 1350 حسین کرمانشاهی با محسن رضایی و عبدالله ساکیه آشنا شد که از اعضای تشکیلدهنده گروه منصورون در ماههای منتهی به انقلاب بودند. از آنجا که آنها نیز به تجربههای گروههای مبارز دیگر نیاز داشتند از ارتباط و آشنایی با او استقبال کردند. این نفرات تیمی را تشکل دادند که عمدتا از دانشآموزان هنرستان نفت اهواز بودند. بعضی از این نوجوانها مثل محسن رضایی و اسماعیل دقایقی از شهرهای دیگر استان خوزستان آمده و در این هنرستان درس میخواندند.
شرط این گروه برای ارتباط با کرمانشاهی این بود که به صورت مستقل کار کنند و به عنوان چند نفر همرزم علیه حکومت شاه باهم همکاری داشته باشند. زیرا هیچ وقت نمیخواستند وابسته به سازمان مجاهدین خلق شوند. کرمانشاهی هم هیچ اصراری نداشت که بخواهد گروه را به تشکیلات سازمان مجاهدین خلق وابسته کند و هیچگاه به صراحت نمیگفت که با مجاهدین ارتباط دارد. گروه هم در عمل در وجود او تعصبی به سازمان نمیدید. او برخلاف روحیات تشکیلاتی سازمان سعی نمیکرد خود را به عنوان مبلغ سازمان نشان دهد و این را پذیرفته بود که آنها گروه مستقلی باشند و خودشان تصمیم گیرنده اصلی در انجام فعالیتها و کار مبارزه باشند. کرمانشاهی جزوات مجاهدین خلق را برای مطالعه میآورد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
حسین کرمانشاهیاصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزبالله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق ساله
او مرتب به خانه تیمی محسن رضایی و عبدالله ساکیه در نزدیکی پل سیاه میرفت. در آنجا تجربیات و اطلاعاتش را منتقل میکرد. آموزشهای لازم را درباره شیوه مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری از جمله قرارهای مخفیانه تشکیلاتی، فرار از دست ساواک، مقاومت در برابر شکنجه و ساخت بمب را به آنها آموزش میداد.
پس از تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیست، اعضا به دو دسته تقسیم شدند. شخصی به نام علیاکبر نبوینوری از سازمان جدا شد و به همراه چند نفر از نیروهای مذهبی گروهی به نام فریاد خلق* تشکیل داد. حسین کرمانشاهی وقتی توسط یکی ازمسئولان مارکسیست شده در جریان این تغییر ایدئولوژی قرار گرفت مقاومت کرد و صریحا گفت: «شما حق استفاده از نام مجاهد را ندارید». به دلیل همین موضعگیری بسیاری از مسئولیتهای سازمانی از او گرفته شد.
کرمانشاهی با توجه به زمینه های مذهبی قبلی خود با فریاد خلق مرتبط شد. اما در جریان یک بیماری در بیمارستانی بستری گردید و از همانجا تماسش با نبوینوری و گروه فرياد خلق قطع شد. در این زمان او توسط سازمان خلع سلاح شد. اسلحه و سیانور را از او گرفتند و شناسنامه جدیدی را که برای او تهیه شده بود تحویلش دادند.
در یکی از روزهای فروردین 1354 در ساعت 3 بعدازظهر پس از اینکه از یک حمام خارج شد یک افسر شهربانی به او مشکوک می شود. نام وی در شناسنامهای که همراه داشت صالح نیری بود. افسر با کمال تعجب عکسی را روی آن مشاهده کرد که در آلبوم مخصوص نیز دیده بود. عکسی که از او بر روی شناسنامه جعلیاش نصب شد هم آن عکسی بود که ساواک آن را در اختیار داشت. یعنی عکس تکثیر شدهای که در آلبوم مخصوص مجاهدین و چریکهای فراری چاپ شده بود.
بعد از دستگیری و ورود به کمیته مشترک ضد خرابکاری توسط منوچهری شکنجه شد. پس از یک روز مقاومت بدون هیچ گونه اعترافی و حتی گفتن نام واقعیاش، زیر شکنجه شهادت رسید. در اعترافات دو نفر از اعضای کمیته مشترک آمده است: «موقع بیرون آوردن جسد از اتاق شکنجه، دیدیم که او را در یک گونی انداخته اند. به نظر می آمد آنقدر آش و لاش و تکه پاره شده که دیگر هیبت یک آدم را ندارد.» او جزء معدود افرادی است که در تاریخ دستگیریها و بازجوییهای دوران پهلوی زیر شکنجههای ساواک هيچ گونه اقراری نکرده است.
🔴 ۱۸ اردیبهشت سالروز شهادت حسین کرمانشاهی بر اثر شکنجه ساواک
#علی_هاجری
#حسین_کرمانشاهی
#انقلاب
#منصورون
#مجاهدین_خلق
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔰🖋 حاشیه نگاری
معلم قرآن✨️
متولد دهه 20 است و سالهاست بازنشسته شده اما باز ننشستهاست.
اولین بار سوم ابتدایی بود که آخر هفتهها بچههای محل را در حیاط خانهشان جمع کرد و آموزش قرآنشان داد و حالا 6 دهه ای است که نسل به نسل خوزستانی ها را دینی و قرآن یاد داده. دانش آموز و دانشجو. شوشتر و اهواز و آبادان و مسجدسلیمان👨🏫. قرآن که بازنشستگی ندارد...
میزش به همان سبک جهادی دهه 60 است و عکس حاج قاسم روی کمد فلزیاش هم داد می زند که هم مرام حاج قاسم است و خستگی برایش معنایی ندارد. قرآن که بازنشستگی ندارد....
این سالها هم بیکار ننشسته و تا جایی که توانسته کتابهای قرانی تالیف کرده چه کتاب آموزشی و چه کتاب تطبیقی🖋. قران که بازنشستگی ندارد....
کتابش را که گشودم دلم به درد آمد. گفتهبود: «هر کسی نمی تواند آن را ببیند، آخر من برایش ناراحتی اعصاب گرفتم و کلی قرص و دارو خوردم اما هیچوقت نگذاشتم قطعه های بدن شهدای بمباران مجهولالهویه دفن شود و همیشه مینشستم و از روی رنگ تکههای چسبیده لباسها به گوشت بدن، قطعهها را کنار هم میچیدم تا بشود یک پیکر با یک هویت. غیر از خودم هم کسی دلش را نداشت. حالا این عکسهای جنازههای شهدا را در کتاب آوردم و با آیات جهاد پیوند دادم.»
راست می گفت؛ تا ندیدم و نشنیدم باور نکردم که نه کارش کار هر کسی بود و نه دلش دل هر کسی.
قرآن که بازنشستگی ندارد...
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔰🖋 حاشیه نگاری معلم قرآن✨️ متولد دهه 20 است و سالهاست بازنشسته شده اما باز ننشستهاست. اولین بار س
حالا هم که روزگار مجازی شده📱او هم همچنان بیکار ننشسته و با گسترش خاکریز، طرح های قرآنی را به گروههای مجازی سراسر کشور تعمیم داده و روزانه جهت برگزاری طرحها و پیگیری شاگردان تماس تلفنی می گیردو جویای کار و بارشان می شود. سالهاست صندوق قرضالحسنهای دارد و تا جای ممکن دستگیری میکند.
حاج علی مشعلپور ما تمام و کمال معلم قرآن است، نه نقطهای کم و نه نقطهای زیاد. میدانید هم، قرآن که بازنشستگی ندارد....
#علی_هاجری
#علی_مشعل_پور
#معلم_قرآن
#ایثار
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
👨🏫🖋 برگزاری دوره آموزشی تاریخ شفاهی در شهرستان باوی
✍️✳️کارگاه آموزشی دو روزه تاریخ شفاهی در روزهای ۲۱ و ۲۲ اردیبشهت از طرف فرمانداری شهرستان باوی برگزار شد.
️🔷️🔸️ این دوره با تدریس آقای علی هاجری و موضوع چیستی، چرایی و چگونگی تاریخ شفاهی کار خود را شروع کرد
🔷️🔸️در روز دوم نیز کلاس بایدها و نبایدهای یک مصاحبه خوب توسط آقای سیدمحمدآل عمران، تاریخ شفاهی پیشرفت توسط آقای هادی سلامات و تجربه های تألیف کتاب "برشانه های کارون" و "سیل و سردار" توسط محمد علی بخشی پور برگزار شد.
#کارگاه_آموزشی
#شهرستان_باوی
#آموزش
#تاریخ_شفاهی
#مصاحبه
#تاریخ_پیشرفت
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
36.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱الو! اینجا حاشیه نیست!
دختران سیدهاشم
چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ کیلومتری اهواز.
از صبح همراه با حاج محسن به روستاهای اطراف الهایی و بامدژ سرمیزنیم🚗. به روستای سیدهاشم میرسیم که یکی از روستاهای اطراف بامدژ است. دو روزاست برقش قطع شده🔌💡. اهالی روستا همه عرب و سادات هستند✨️. باپیگیری حاج محسن چندنفر از اداره برق آمدهاند و مشغولند👷♂️ اما کار به کُندی پیش میرود. حاجی برای پیگیری بیشتر چندتماس میگیرد. به مخاطب آن سوی امواج میگوید: مردمان نجیبی هستند شرایط سختی دارند اما اهل اعتراض و آشوب نیستند. مردمان نجیب! کمی که در روستا چرخی میزنم و به کارهایشان دقت میکنم، میبینم عبارت بجایی است. چند دختر بچه دلنشین ماشین حاجی را که میبینند با خنده به سویمان میآیند👧. سلام میکنند و حاجی هم به گرمی با آنها خوشوبش میکند. از کنارشان میگذرد تا به وضعیت چند خانه قدیمیِ در حال ریزش رسیدگی کند. از من میخواهد با خانمهای روستا گفتگو کنم.
با یک پسر جوان که به او مهندس می گویند تا درب منزلشان همراه میشوم. تحصیلاتش را میپرسم، می گوید ارشدمعارف دارم و دانشگاه قم درس خواندم. از وضعیت کارش می پرسم. پاسخ می دهد: بیکارم!
پاسخ غیرمنتظره ای نیست.
در خانه مادر، دو دختر و عروسش پذیرایم هستند☕️. از اوضاع و احوالشان می پرسم. برایم جالب است بدانم اهالی روستایی که یک طورهایی آخر دنیاست چقدر به اهواز رفت و آمد دارند! میپرسم اهواز می آیید؟ آنجا را دوست دارید؟
می گویند: مرتب به اهواز میآمدیم، برای خرید، مراجعه به پزشک🏨، سر زدن به اقوام و...
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱الو! اینجا حاشیه نیست! دختران سیدهاشم چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ ک
اهواز را دوست داشتیم اما این آخریها بعد از ماجرای زن، زندگی، آزادی دیگر اشتیاقی برای رفتن به آنجا نداریم. حجابها خیلی ناجور شده. آدم خجالت میکشد. ما بعد از این اتفاقات چادرهایمان را وسط خانه آویزان کردهایم. هر روز صبح اول چادرمان را می بوسیم بعد کارهایمان را شروع میکنیم. از شنیدن این حرفها کمی متعجب میشوم! باخودم می گویم آخر مگر اینها در این نقطه کوچکِ دور افتاده چقدر از حجاب و اهمیت و فلسفهاش آگاهندکه اینگونه نسبت به آن حساسند؟ هرچه بیشتر صحبت میکنند بیشتر به درک و فهم بالایشان پی میبرم! باید اعتراف کنم انتظار این همه معرفت و نجابت را نداشتم!
گرم صحبت هستیم که نوه کوچکشان چیزی در گوش مادرش زمزمه میکند👧. عروس خانه میگوید: دخترم میخواهد برایت سلام فرمانده بخواند🎶🎙! میگویم: عزیزم برو با دوستانت تمرین کن تا بیایم از سرود خواندنتان فیلم بگیرم. آنقدر هم صحبتی با خانمهای روستا شیرین است که متوجه گذر زمان نمیشوم باید به قرارگاه برگردیم. قبلش از سلام فرمانده خواندن دخترکان دلنشین روستای نجیب سیدهاشم فیلم میگیرم📹. سپس خداحافظی می کنم و با حاج محسن راهی می شوم.
زینب حزباوی
#الهایی
#سید_هاشم
#حاج_محسن_فلاطون_زاده
#جهادی
#قرارگاه_شهدای_مدافع_حرم
#روستا_نگاری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
️🔰⚜️از دشتهای سمیرم و کوچ سخت عشایر
تا روزهای مبارزه برای آزادی...
زندگینامه داستانی شهید مصدق طاهری
محقق هادی سلامات📚
نویسنده محمد علیبخشی پور🖋📖
راه های تهیه کتاب
آدرس:
بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانهبیداری
📣 #ارسال_ارزان و سریع به سراسر کشور
🔸️جهت سفارش تلفنی:
☎️ 061-35530798
🔹️جهت سفارش پیامکی:
📱 09305619565
------------------‐-----------------------------------------
📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانهبیداری
🔰 ایتا@resanebidari
#شهید_مصدق_طاهری
#مصدق_خمینی
#هادی_سلامات
#محمد_علی_بخشی_پور
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
💠🔸️ سلسله نشست های روایت نو
🔸️️نشست اول:
جای خالی هویت انقلاب اسلامی در اهواز
باحضور:
علی هاجری
پژهشگر واحدتاریخ شفاهی
زهره طاهری
پژوهشگر واحدتاریخ شفاهی
مهین تقیانی
فعال فرهنگی و ازمبارزان انقلاب اسلامی در اهواز
🗓زمان: چهارشنبه ۱۴۰۲/۳/۳ ساعت ۱۶ الی ۱۸
مکان:حسینیه هنر اهواز
#روایت_نو
#هویت_انقلاب_اسلامی_اهواز
#میراث_فرهنگی
#تاریخ_شفاهی
#حسینیه_هنر
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔰🖊 حاشیه نگاری
اولین نفری بود که وارد مسجد شد. صلوات فرست و دعا کنان. بیش از پنجاه سال است که نمازگزار این مسجد است. آقای انصاری که اولین امام جماعت مسجد بود را به خاطر داشت. گوشهایش سنگین است و عصا شده پای سومش اما عادت ۵۰ ساله را ترک نکرده.
سعادتی ست که بیش از ۵۰ سال در یک مکان مقدس باشی و هر روز کاری را تکرار کنی اما برایت تکراری نشود.
تازه خواستم گرم صحبت شوم که گفت وقت نافله است. هیچ نگفتم، پذیرفتم و کشیدم کنار؛ دلم نیامد عادت بیش از ۵۰ سالهاش را بهم بزنم.
علی هاجری
#مسجد
#مردم_نگاری
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
متروپل| روایت اول
◼️◾️ساختمان خیابان امیری
هوا گرم و فاصله بین تشنگیها کم بود.
همه سینیهایی که پر از آب و آبمیوه میکردیم خالی برمیگشت ولی کسی میلش به ساندویچها نمیرفت.
از نوجوان گرفته تا پیر، هرکس هرکاری از دستش بر میآمد دریغ نمیکرد. میان این عزا و ماتم و گرما و مصیبت و آوار، عدهای آنطرف گیت، شب به شب، (ظهر هم نه، شب، که مبادا گرمشان شود) میآمدند پشت گیت و شروع به شعار دادن و فحش و ناسزا گفتن، میکردند و با قمه و سنگ به جان کسانی میافتادند که میخواستند عزیزان ملتب را از زیر آوار بیرون بکشند. کمک که نمیکردند هیچ، آواری هم بر آوار ریخته میشدند.
مشغول پخش خوراکی بودیم که شروع کردند به شعار و پرتاب سنگ به سمت گیتها. نیروهای یگان ویژه هم به صف شدند که جلویشان را بگیرند و آنها را کنترل کنند. در این میان یکی از سنگهای پرتاب شده از سوی شورشیها، سر نوجوانی را شکست، خون پیشانی و صورتش را گرفته بود. او را به سمت آمبولانس جلوی موکب آوردند تا به زخم شکستگی سرش رسیدگی کنند. غیرت این نوجوان از اراذل آن طرف گیت مسلما بیشتر بود که برای اجساد کسانی که شاید در زندگیاش یکبار هم آنها را ندیده بود، اینگونه از جانش گذشته بود.