مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
«غم دل با تو بگویم...»
تا شنیدم رئیس جمهور قرار است به اهواز بیاید و با مردم دیدار داشته باشد به سمت مصلی حرکت کردم. چون در فعالیتهای بسیج حضور داشتم، میدانستم که اکثر رفتآمدهای افراد مهم، از در پشتی مصلی است. دوساعت کمین کردم تا ماشین رئیس جمهور خارج شود. به محض این که ماشین را دیدم خودم را جلوی ماشین انداختم. بسیجیها و تیم حفاظت جلویم را گرفتند و هولم دادند؛ اما من آنقدر حرف داشتم که هیچ چیز جلودارم نبود. دوباره خودم را به ماشین رساندم و خوابیدم جلوی ماشین. آقای رئیسی در ماشین را باز کرد و گفت بروم داخل و کنارش بنشینم. نفس نفس میزدم و میلرزیدم. از رفتار تیم حفاظت خیلی ناراحت شده بود و به آنها تذکر جدی داد که اینطور رفتار نکنند. بطری آب را گرفت سمتم و گفت:«آروم باش، الان پیش منی. یکم آب بخور و بعد حرفت رو بزن. چی نیاز داری؟ راحت باش.»
شروع کردم به گفتن از مشکلات. از بیکاری و نداشتن مسکن و زندگی کردن در خانهی پدری گفتم تا سرطان خون همسر و پسرم و هزینههای درمان. گفتم که هر آمپول شیمیدرمانی ۱۳ میلیون است و برای تهیهی آنها درماندهام و خودم را به آب و آتش میزنم. تا هزینهی دارو را شنید تعجب کرد. فاکتور داروها را نشانش دادم. خیلی ناراحت شد. گفتم من فقط کار میخواهم تا بتوانم زندگیام را بچرخانم. همانجا به آقای محراب، استاندار خوزستان سفارشم را کردند و گفتند حتما کارشان را انجام دهید. یک کارت هدیه هم به من داد و قول داد که مشکلم را حل کند.
وقتی اطرافیان ماجرا را فهمیدند، یا میگفتند دروغ میگویی یا به خاطر امیدواریام مسخرهام میکردند. اما من مطمئن بودم که او مشکلم را حل میکند. بعد از مدتی استاندار تماس گرفت و گفت حضوری به استانداری بروم. بدون سنگاندازی و سرگردانی استخدام گروه ملی شدم. چون تحصیلات خاصی نداشتم، گفتند میتوانی عضو گروه خدمات شوی. اگر دستور مستقیم رئیس جمهور نبود، این شغل را هم نمیتوانستم داشته باشم. حالا خانوادهام بیمهی تکمیلی دارند و آن داروهای ۱۳ میلیونی را میتوانم با ۷۰۰ هزار تومان تهیه کنم. زندگیام عوض شده و این تغییر را مدیون آقای رئیسی هستم. لحن مهربان و محترمش از یادم نمیرود.
از وقتی خبر شهادت ایشان را فهمیدم، عمیقا ناراحتم. مادر و همسرم مدام گریه میکنند. مادرم میگوید:«رفیقت رفت محمد!»
خدا رحمتش کند انشاءالله. نگذاشت در سختی بمانم.
🎙راوی: محمد سواری
✍️🏻شقایق حیدری کاهکش
#شهید_خدمت
#رئیسی
#خوزستان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
🔹️پرچم متبرک
یک روز قبل از میلاد امامرضا(ع) خادمان ایشان به حوزه ما آمده بودند. از عالم و آدم دلگیر بودم و به بهانه دیدن پرچم متبرک یک دل سیر گریه کردم. همیشه ارادت ویژهایی به امامرضا(ع) داشتم اما اشکهای آن روز من از جنس شوق دیدار نبود. قلبم سنگین شده بود و هر چه میگشتم دلیلش را پیدا نمیکردم. صدای خادمی که شعرهای امام رضایی را میخواند هم سوز عجیبی داشت. بعد از مدتی شنیدم که بالگرد رئیس جمهور سقوط کردهاست و هوا مه آلود است و پیدا کردنش کار سختی است و ... .
هر کس به دیگری میرسید اولین سوالش این بود:
_پیدا شد؟
اما در این هیاهو من ذرهایی احتمال نمیدادم دلیل آشفتگیام این اتفاق باشد چون تصوری جز ختم به خیر شدن ماجرا نداشتم. مدام زیر لب ذکر میگفتم و برای پیداشدنشان دعا میخواندم.
یک نفر گفت:
-چه خوش سعادت. عیدیشو از امام رضا گرفت. پوزخندی زدم و گفتم:
کی گفته شهید شده.پیداش میکنن مطمئنم.
اما با گذشت زمان این اطمینان داشت کمرنگ و کمرنگتر میشد.
شب تا صبح مدام گوشی را چک میکردم تا خبر پیدا شدنشان را ببینم اما دست آخر با یک قاب مشکی مواجه شدم. شهید سلیمانی،شهید ابومهدی و آقای رئیسی که دیگر باید باور میکردم شده شهید رئیسی.
✍🏻 غزال صفاریان
#شهید_خدمت
#رئیسی
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
غم شریکی
بهم که میرسیدند یک دیگر را در آغوش میگرفتند و بعد لرزش شانه ها بود که خودنمایی میکرد درست مثل زمانی که عزیزی در خانواده از دست میرود مردم هم را درآغوش میگرفتندو غم یک دیگر را سبک میکردند.
✍️🏻زهره طاهری
#شهید_خدمت
#رئیسی
#خوزستان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
*مو بیشتر*
گفته بودند که سید ابراهیم رئیسی اول صبح به ایذه میرسد. دل تو دلم نبود برای دیدنش. صبح خیلی زود از خانه زدم بیرون. به لطف یکی از دوستانم که برای خودش برو بیایی داشت توانستم به محل فرود هلیکوپتر بروم. میخواستم رئیس جمهور را ببینم و با او حرف بزنم. اما چه بگویم؟ از مشکلات اقتصادی حرف بزنم یا کمکی برای کسب و کارم از او بگیرم؟ شاید هم بگویم برای مردم ایذه کاری بکند. نمیدانستم؛ فقط میخواستم رئیس جمهور را ببینم. هلیکوپتر نشست. لا به لای خاک و باد سید ابراهیم را دیدم که پیاده شد و با چند نفر همراه به سمت ماشین رفت. با قدم های تند به طرفش رفتم و داد زدم: « سید ابراهیم! سید ابراهیم!» نفس نفس میزدم و اضطراب داشتم. یکی دست روی سینهام زد و نگذاشت جلوتر بروم. آخرین نفسهایم را به زور خرج کردم تا یک « سید ابراهیم! » دیگر بگویم. چقدر من خوش اقبالم! سید ابراهیم برگشت و به طرفم آمد و باهام دست داد. بیست و پنج سالم بود و قیافه ام بیست ساله نشان میداد. سید ابراهیم رئیسی فکر میکرد که من چه حرف مهمی دارم برای گفتن؟ گفتم:«سید مو خیلی دوستت دارُم.» سید ابراهیم لبخند زد:«مو بیشتر!» و رفت. با همین جمله طوری مهرش به دلم نشست که برای دیدار بعدی تا استادیوم تختی دویدم تا در محل دیدار مردمی سید ابراهیم را دوباره ببینم. قبل از این که سوار ماشین بشود این بار بدون لحجه گفتم:« من خیلی دوستت دارم.» برگشت و نگاهم کرد و با آن لبخند آشنا گفت:«مو بیشتر.» باورم نمیشد هنوز آن مکالمه قبلی را فراموش نکرده باشد. عزیز بود و عزیزتر شد.
حالا تنها دلخوشیام بعد از شهادتش، این است که ارادتم را به او نشان دادم.
🎙راوی: کمیل گودرزی
✍️🏻سجاد ترک
#شهید_خدمت
#رئیسی
#خوزستان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
شتاب برای شهادت
پلکم میپره اما ذهنم هوشیاره. شبیه خواب آشفته بودن و نبودن. به درد اون دلی که اولین بار به جمله «بلاتکلیفی بدترین درده »رسید، رسیدم.
نمیدونم این چندمین باره که خوردن گوشی به صورتم بیدارم کرده تا چندباره بازم صدای اخبار تلویزیون آقاجون تصورِ خواب بودنِ ماجرا رو باطل کنه.
نمیدونم احساسم چی باید باشه اما بیقرارم، دلتنگ، مثل اضطراب نزدیک به اطمینان از تموم شدن. کاش میشد عقربههای زمان رو تکذیب کرد اما نه نمیشه. بین دایرهها تقدیر یه جایی بلأخره مجبوریم به تسلیم. درست مثل همین نقطه. تأیید آخرین خبر از سقوط و اعلام نبودن علائم حیاتی؛ تموم جملههای انتظار رو به آتیش کشید.
دیگه الان چند ساعته که نشستم. روبهروم تکرار تصویرهای سانحه، تو گوشم صدای گریههای مادرم. انگار باید باور کنم هرچند قلبم هنوز داره میجنگه با باور. یعنی چم شده من؟ این دیگه صدای چیه؟ وای گوشیمه.
- سلام خانم دکتر
.صدای گریهست فقط
- آروم باشید
-بی پناه شدیم، سیدمون رفت تسلیت میگم دختر. بغض گلوم دست به سرم میکنه اما اونم یه جا کم میاره، مطمئنم .
-خانم دکتر خوبین؟ آروم باشین
- آخه چجور آروم شم؟ به چشم خودم میدیدم لطفهاشو، انسان خیلی بزرگی رو از دست دادیم
با هق هق گریه ادامه میده:
-«توی بیمارستان همه از خوبیش میگفتن از رضایتمندی بیمارا گرفته تا کارکنا؛ درمان کودکان زیر هفت سال و بیمارهای سرطانی رو رایگان کرده بود. توی همین مدت کم ریاست جمهوری بارها به خوزستان سر زدهبود و پیگیری میکرد. میگفت اگه لازم باشه سه چهار بار که هیچی سی چهل بار سفر استانی میام تا مسئله حل شه»
دیگه چیزی یادم نیست جز ترکیدن بغض مقاومم.
سقوطِ تلخِ ناگهانی نگاه ماست، برنامه خدا صعودِ شیرین بود برای شما، ولی دردا که شتاب شما برای شهادت، افسوس همیشگی جای خالیتان برای ما شد.
شهادتتان مبارک حاج ابراهیم رئیسی در پناه امام رضا(ع)، به سلامت.
✍️🏻سیده مائده موسوی
#شهید_خدمت
#رئیسی
#خوزستان
#بیمارستان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
20.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️▪️سُرو خوانی زن لر برای شهید رییسی:
شهر تبریز مبارک نیست
تبریز رو گردی گرفت و ایران رو غباری
خامنهای میگه نه کسی میاد نه کسی میره
بپرسید از آن چادر عشایری که برام پیغام بیاره
#شهید_خدمت
#رئیسی
#خوزستان
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران*
💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت*
▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشان، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به کلیهٔ شاعران دلسوخته اعلام مینماید اشعار خود را به همراه نام و شماره تماس، به آدرس زیر در پیامرسانهای بله، ایتا، واتساپ و تلگرام ارسال نمایند.
🆔 @nobateshaeran
📆 مهلت ارسال آثار: *دهم خردادماه*
📌 اشعار منتخب به چاپ خواهد رسید و ضمن رسیدن به دست مردم، به اسناد تاریخی ملت مقاوم ایران خواهد پیوست.
💠 @hhonar_ir
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔸️رفاعة ابن شدادها
دلم از رفاعة ابن شدادها گرفته.
آنانکه عمری دم از علی زدند، شمشیر زدند، با داغ علی سوختند. به جرم محبت علی تمام دنیا برایشان زندان شد، ولی همیشه یک جای کارشان میلنگد. مگر خدا چندبار فرصت میدهد؟ چندبار باید پای آدم بلغزد؟ چندبار باید طرف اشتباه بایستیم؟ چندبار باید مسلم تنها بماند؟ چندبار باید به کربلا نرسیم؟
نه اینکه داغش سنگین نباشد، رئیسی که رئیس نبود، خادم مردم بود. نه اینکه وقتی اسم وزیر مقاومت را میشنوم دلم به اندازه محاصره غزه تنگ نشود. نه اینکه دلم پر نکشد برای کسانی که بعد از یک عمر که جانشان کف دستشان بوده تازه بعد از شهادت میشناسمشان. نه! دلم بدجور تنگ است.
ولی مگر ما ملت امام حسین نیستیم؟ مگر ما ملت شهادت نیستیم؟ مگر حاجی نگفت: مرد این میدان ماییم؟
ما یاد گرفتهایم این داغها را شعلهور کنیم و به جانمان بزنیم تا نعرههایمان به آسمان برود!
قدمهایمان را محکمتر بر زمین بکوبیم، شمشیر را محکمتر در دستمان فشار بدهیم و با قلبی مطمئنتر به میدان برویم!
دلم گرفته! نه از رسیدن عاشقی به معشوقش، که هر مرگی جز شهادت حق خادمین اهل بیت و خادمین مردم نیست. دلم از رفاعهها گرفته!
دلم میخواهد مانند پسر اشتر نهیبی بزنم و بگویم:
رفاعه!!! تو هنوز به حقانیت یارمان شک داری؟ چشم باز کن و ببین. خونخواه حسین، دوشادوش قاتلین حسین ایستاده.
رفاعه!!! حیف نیست؟ حیف نیست صدای خنده تو با قهقه دشمن گره بخورد؟ حیف نیست حرفی بزنی که از حلقوم دشمن در می آید؟ حیف نیست سر لجبازی به رفقایت پشت کنی؟ حیف نیست عاشق علی کنار ابن مجلمها بایستد؟ حیف نیست سینهزن حسین، کنار شمرهای زمانه دیدهشود؟ حیف نیست باز طرف اشتباه بیاستی؟ حیف نیست دوباره فرصت از دست برود و حسرتش به دلت بماند؟ گاهی زود دیر میشود رفاعه.
دشمن شادمان نکن...
رفاعه!!! تو حیفی، همینجا بمان، پشت به پشت هم بدهیم، نعره علیوار بکشیم، فوج فوج لشکر دشمن را بتارانیم. انتقام شهدایمان را بگیریم.
رفاعه... به اینجای صحبت که رسیدم، بی اراده صدای حاج صادق آهنگران در سرم میپیچد:
-کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم
آه رفاعه، چقدر دلم گریه میخواهد، ولی داغ تک تک این اشکها را بر دل دشمن میگذارم. این بغض را چون استخوانی در گلو نگه میدارم، تا وقت موعود، تا صبح پیروزی. تمام این اشکها را، اشک شوق میکنم و بر مزار یاران سفر کرده میبارم.
(وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)
(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ)
✍️🏻مصطفی شالباف
#شهید_خدمت
#رئیسی
#بصیرت
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv
⚫ گرامیداشت هفتمین روز شهادت خادم رضا (ع)، حضرت آیت الله رئیسی و همراهان ایشان
🗓 زمان: سه شنبه، ۸ خرداد
🕟 ساعت: ۱۶:۳۰
📍 مکان: اهواز، مصلی امام خمینی (ره)
🆔 @resanebidari_ir
🆔@resanebidari_pv