eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
622 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
305 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @ammar_khz02
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
▪️ هیاهوی نفس‌ها تصمیم گرفتم همراه دوستان بروم قم. جمعه با عید غدیر مصادف شده بود. دیدم بهترین فرصت همین است. فقط به آن‌هایی که می‌شناختم گفتم. رابط را حضوری فرستادیم پیش آقای علم‌الهدی  تا این دیدار را برای عید غدیر هماهنگ کند. معمولاً خودم و یحیوی و شمس و صانع می‌رفتیم برای کارهای مهم باهاش صحبت می‌کردیم. خیلی احتیاط کردیم که خبر این دیدار جایی درز نکند. صبحی که برای گرفتن اتوبوس می‌رفتم، خبر آوردند ساواک بو برده. به ذهنم رسید بلیت قطار بگیرم؛ آن هم برای چند ایستگاه قبل از قم؛ ولی ما قم پیاده شدیم.  وقتی رسیدیم قم، یک‌‌راست رفتیم حسینیه‌ای که حسین اشعری با هزار ترس‌ولرز برایمان گرفته بود. بعد از حمام و خوردن ناهار، سریع آماده شدیم تا به قرار چهار تا پنج‌ونیمی برسیم که برایش سختی کشیده بودیم. ساعت ده دقیقه به چهار رسیدیم. پنجاه نفری می‌شدیم. دیدارها خانۀ دامادشان برگزار می‌شد. دو اتاق تودرتو داشت که همه به‌زور جا شدیم. داشتم با حسرت فکر می‌کردم ای کاش با خودمان مداح آورده بودیم که یکهو از صدای صلوات به خودم آمدم. آیت‌الله از در سمت حیاط وارد اتاق شد. صدای شعارها قطع نمی‌شد. ول‌کن نبودند. داشتم کلافه می‌شدم. جانمان برای گرفتن همین یک ساعت درآمده بود. طاقتم تمام شد. دادی سر همه کشیدم. گفتم: «اومِدِید اینجا که سرآصدا کونید یا از حضرت آیت‌الله استفاده کونید؟» همه ساکت شدند. یکهو چیزی به ذهنم آمد. از سوز دل داد زدم: المنت‌ لله شب هجران به سر آمد محبوب سفرکردۀ ما از سفر آمد محبوب‌صفت از افق خانۀ دل‌ها بر چشم همه منتظران، منتظر آمد جان آمد و ماه آمد و سرو ناز آمد تا گفتم آیت‌الله خمینی آمد، صدای شلیک صلوات رفت هوا. همه رفتند نزدیک آیت‌الله نشستند. این‌قدر فشرده شدیم که دیگر جا نبود. من هم جلوتر از همه، به‌زور زانویم را زدم به زانویشان. آقای علم‌الهدی من را به ایشان معرفی کرد که اهل شعرخواندن و مدیحه‌سرایی‌ام. بچه‌ها از پشت هی مشت می‌زدند به کمرم. درِ گوشم گفتند: «به آیت‌الله بگو ما می‌خوایم سر و دستش رو ببوسیم.» من به آقای علم‌الهدی گفتم که از ایشان اجازه بگیرد. آیت‌الله هم با تکان سر و کمی اخم اذن داد. یکهو با خوش‌حالی سرازیر شدند. یکی سرشان را می‌بوسید، یکی صورتشان را، یکی شانه‌شان را. باز هم داشت وقتمان می‌رفت. هنوز نصف جمعیت مانده بود. وقتی یکی آمد دستشان را ببوسد، یکهو یک دادی زدند که «بسه.» نگاه کردیم دیدیم او از ما نیست. نفهمیدم از کجا پیدایش شد. همه را خودم هماهنگ کرده بودم؛ اما این را اصلاً نمی‌شناختم. حتماً ساواکی بود. بعدش آیت‌الله حرفشان را شروع کردند. آخرسر که موقع دعاها رسید، آیت‌الله بند‌به‌بند برای همه دعا کردند. مخصوصاً برای دانش‌آموزان و دانشجویان و طلاب خیلی دعا کردند. ما هم هی اشک می‌ریختیم؛ برادرم هم بیشتر از همه. 📖برگرفته از کتاب همیشه پشتیبان خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان راه های تهیه کتاب آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانه‌بیداری 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 ------------------‐----------------------------------------- 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری 🔰  ایتا@resanebidari 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
🔰 برگزاری نشست " آوینی شو" با محوریت کتاب "ماجرای فکر آوینی" به مدت دوشب در حسینیه هنر 🔹️بررسی منظومه فکری شهید آوینی، با حضور حجت الاسلام سیدجواد موسوی‌فرد در تاریخ ۱۵ و ۱۶ خرداد برای اعضای رسانه بیداری و علاقمندان برگزار شد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
37.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹گزارش تصویری نشست "آوینی شو" بررسی منظومه فکری شهید آوینی با حضور حجت الإسلام و المسلمین سید جواد موسوی فرد 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
29.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹حاج صادق آهنگران: او شهیدساز بود... 📖کتاب همیشه پشتیبان خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان 📚راه های تهیه کتاب 🚩آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی(ره) کتابفروشی رسانه‌بیداری 📎لینک مجازی سفارش کتاب B2n.ir/r61539 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 🔰  ایتا@resanebidari 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
تصمیم‌گیری برای اکران فیلم به صورت مردمی در شهری که فقط یک سینمای فعال دارد که آن‌ هم به ارائه فیلمهای غیر فاخر و اکثرا طنز درجه دو می‌پردازد؛ کاری است بزرگ و به همان اندازه سخت. بار اولم بود و تجربه نداشتم‌. دو نوع اکران دانش آموزی و عمومی را مد نظر داشتیم که برای آنها سالن‌های دو تا از ادارات را مناسب دیدیم. طی چند تماس با مسولین اطلاعات‌ کلی درباره سالن ها گرفتیم. گفتند همه چیز برای پخش فیلم مهیاست. اما وقتی برای بررسی اوضاع رفتیم دیدیم اتفاقا تنها کاری که در این سالنها نمی‌توان انجام داد پخش فیلم است. همکارانم دو دانش‌آموز دهه هشتادی بودند که هر گونه پا‌ پس کشیدن من دهه شصتی را به پای خسته بودنم می‌گذاشتند و هزار دلیل قانع کننده‌ هم برایشان بی‌ ارزش بود. روی انگیزه و کاربلدی آنها برای باب شدن این کار فرهنگی در شهر حساب کرده بودم. اگر یک مدیر خسته جلوه‌ می‌کردم اعتمادشان‌ همین اول کار از بین می‌رفت. بنابراین سعی کردم همه توانم را بگذارم تا کار انجام شود. اولین تجربه‌ ام بود و همین باعث شد زحمت‌ها چند برابر شود. چند روز به دنبال جور کردن لوازم پخش فیلم بودم. برای انجام تمام کارها تنهای تنها بودم.‌ همکاران نوجوانم هم سر کلاس درس بودند. هر وسیله‌ای فراهم می‌کردم باز یک‌ چیز دیگر نیاز بود.‌ روزهای پر استرسی را گذراندم. بالاخره روز اکران دانش‌آموزی فرا رسید.‌ با استقبال بسیار خوب مدارس مواجه شده بودیم؛ اما چون تنها اکران‌ کننده ما دانش آموز بود و فقط یک روز صبح می توانستیم از مدرسه‌اش اجازه بگیریم، فقط یک روز می‌توانستیم میزبان دانش‌آموزان باشیم. انیمیشن "ایلیا" در دو نوبت ساعت‌های ۸ و ۱۰ صبح نمایش داده شد و الحمدلله معلمان و دانش‌آموزان همگی راضی بودند‌.‌ برای اکران فیلم "آپاراتچی" هم سالن یکی از ادارات را در نظرگرفته بودیم. طی دو روز وسایل و لوازم پخش فیلم را با هر دردسری بود در سالن قرار دادیم.‌ تا رسیدیم به شب پخش فیلم که مهمان‌ها‌ یکی یکی به سالن آمدند‌. از خانم‌های فعال فرهنگی دهه پنجاه و شصت تا دختران نوجوانان بدون روسری یا کم حجاب و پسرانی با تیپ‌های متفاوت‌. عمدا خواستیم قشرهای مختلف را کنار هم دعوت کنیم‌. نمایش فیلم شروع شد و من تمام آن یک ساعت و نیم دلشوره‌ این را داشتم که آیا مردم خوششان‌ می‌آید؟؟ خانم‌های استخوان‌ خرد کرده فعال فرهنگی که نزدیکشان نشسته بودم مدام در گوشم‌ می‌گفتند ما الان اینجا نیستیم؛ ما داریم با شخصیت‌های فیلم روزهای نوجوانی و جوانی خودمان را زندگی می‌کنیم. فیلم بیش از حد دلشان را برده بود! اما اتفاق مهم‌تر بعد از پایان جلسه افتاد‌. چشمان حضار موقع خروج از سالن برق میزد. ماهشهر تا به حال چنین اجتماع سینمایی با تلاش‌های صرفا مردمی به خود ندیده بود‌! بیش از همه اینکه دهه هشتادی‌ها راضی بودند موجب شد خدا را شکر کنم. یکی از خانم‌های مداح و فعال قرآنی شهر پس از تشکر بسیار اشکش جاری شد و گفت: "یاد دوران پیش از آغاز جنگ افتادم. ما آبادان بودیم، می‌خواستیم خانمها را آموزش نظامی بدهیم اما بنی‌صدر اجازه نمی‌داد به ما سلاح بدهند و..." آن شب وقتی با خستگی حاصل از یک هفته دوندگی به خانه برگشتم حیفم می‌آمد که با اینهمه بازخورد خوب، تنها یک شب امکان‌ نمایش فیلم را داشتیم. مزایای این یک هفته فعالیت فشرده بیش‌ از آن است که در این مجال بگنجد اما به هر صورت به امید پروردگار تلاش ما برای رفع موانع ادامه خواهد داشت و ان‌ شاءالله به زودی بتوانیم کار را از سر بگیریم 📽 "سینما حیات" را دنبال کنید در بله و ایتا با نشانی @cinemahayat و در اینستاگرام با نشانی @cinema.hayat "سینما حیات" سینمای مردمی بندرماهشهر
💠💠💠 💢باشگاه رواق؛ مرکز رسانه و جریان سازی حوزه هنری انقلاب اسلامی خوزستان برگزار می‌کند: 💥کارگاه طنز و رسانه💥 💠با حضور: محمد رضا شهبازی ، طنز پرداز و فعال رسانهزمان : چهارشنبه ۲۳ خرداد ماه ۱۴۰۳ ⭕️جهت دریافت اطلاعات بیشتر و حضور در کارگاه به شماره 09038326284 پیامک دهید. ♻راه های ارتباطی حوزه هنری خوزستان: 🔹khuzestan.hozehonari.ir/ 🔹https://rubika.ir/artkhuzestan 🔹https://ble.ir/hozehonari_khoz 🔹artkhoz.ir ✅ به ما بپیوندید: 💥@artkhuzestan1401
36.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹حجت الاسلام و المسلمین حاجتی: او خودش را وقف اسلام کرد. هر مجلسی نام اهلبیت بیاید نام او هم زنده می‌شود... 📖کتاب همیشه پشتیبان خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان 📚راه های تهیه کتاب 🚩آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی(ره) کتابفروشی رسانه‌بیداری 📎لینک مجازی سفارش کتاب B2n.ir/r61539 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 🔰  ایتا@resanebidari 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
✅محمد رفیق منه وقتی عضو کاندیدای ریاست جمهوری شد، خیلی خوشحال شدیم. سال 1400هم که برای دیدار با مردم خوزستان آمدند، ماهم با ایشان دیدار داشتیم، باز هم راجب مسائل شرکت صحبت کردیم. دعایمان این بود که فقط ایشان به ریاست جمهوری برسند. چرا که او خوب درد مستضعفین را می‌فهمید. پس از اینکه در انتخابات رای آوردند، بعد از مدت‌ها هفت تپه به آرامش رسید، بلاخره کارگران سرکار رفتند و حقوق هایشان را گرفتند. برای بار چهارم در گلف اهواز، دیدمش در جلسه به آقای کعبی گفتند: آقا محمد رفیق منه. با همین جمله من را بیشتر گرفتار تواضعش کرد. چطور ممکن بود رئیس جمهور یک کشور آنقدر خاکی و صمیمی و گرم و با محبت باشد.... 🎙راوی: محمد خنیفر ✍سحر همه‌کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv