eitaa logo
روایت قم
137 دنبال‌کننده
265 عکس
21 ویدیو
2 فایل
خرده‌روایت‌های بچه‌های واحد ادبیات پایداری حوزه هنری استان قم ارتباط با ما @msruygar رویگر
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 از لبنان برایم بگو - ۶ شهادت لباس تک سایزه... فاطمه‌معصومه کمی تب دارد و بی‌حوصله شده است... دلش برای پدرش تنگ شده... همه این‌ها دست به دست هم می‌دهد تا خیلی صحبت‌های جدی من و مادرش برایش جذاب نباشد. پفیلاهای توی بشقابش را تمام کرده... از مادرش می‌خواهد دوباره برایش بریزد. اما نه از آنهایی که برای من آورده... از آشپزخانه! بهانه‌گیری می‌کند. بهانه پدرش... فاطمه می‌رود تا برای فاطمه‌معصومه پفیلا بیاورد. با برگشت فاطمه باب گفتگو را از تشییع و خاکسپاری علی الهادی شروع می‌کنیم. علی و ده شهید دیگر روستا را روز شنبه تشییع کردند. شهدای هر روستا در روستای خودشان دفن می‌شوند. شمار شهدا در یکی از روستاها به ۷۲ رسیده است. ۷۲ شهید در جنگ اخیر برای یک روستا! - تشییع علی از خانه خودش شروع شد. همان خانه‌ای که علی قرار بود همین روزها با لباس دامادی عروسش را وارد آن کند. همسر علی با دست گلی که برای عروسی سفارش داده بوده، به استقبال علی رفت... برای علی ماشین گل زدند... علی که خودش در کنار قهوه‌خانه داری، ماشین اجاره می‌داد. فاطمه تاکید می‌کند: فرهنگ ما فرهنگ مرگ نیست، فرهنگ شهادت است... درسته که علی ارزوی شهادت داشت اما زندگی می‌کرد و پول در می‌اورد... درست مثل باقر... باقر، پسرعموی علی، همان که با علی شهید شد و پیکرش را نتوانستند بیاورند و فاطمه قبلا داستانش را گفته بود. او هم در اروپا زندگی می‌کرد و کار‌وبار خوبی داشت. بعد از زیارت اربعین برای دیدن خانواده به لبنان رفت. با شروع جنگ، تصمیم می‌گیرد در لبنان بماند و کار کند... بعد هم رزمنده می‌شود. حالا هم شهید شده. یکی دیگر از شهدا هم پارسال تصادف بدی داشته. احتمال زنده ماندنش هم خیلی کم بوده. زنده مانده و حالا شهید شده. داستان این شهید، یحیی سنوار را وادار کرد تا برای چندمین بار کلام امیرالمومنین را در گوشم زمزمه کند : دو روز در زندگی انسان است. روزی که در آن مرگ سرنوشت توست و روزی که مرگ سرنوشت تو نیست... فاطمه‌معصومه حواس جمع، دوباره وارد عمل می‌شود. همزمان که من و مادرش گرم صحبت کردن درباره شهدا هستیم، فیلم‌های روز تشییع را با صدای بلند در گوشی مادرش نگاه می‌کند. من هم کنجکاو هستم فیلم‌ها را ببینم. فاطمه، گوشی را از فاطمه‌معصومه می‌گیرد و فیلم‌ها را نشانم می‌دهد. هر شهید در یک ماشین... یک کاروان از ماشین‌های حامل شهید... در یکی از فیلم‌ها عکس شهدا هست. فاطمه معرفی می‌کند. - علی... عموی علی که همان روز شهادت علی ولی در جای دیگر شهید شد... دو پسرخاله علی... باقر، پسرعموی علی‌.... دو دایی علی.. شنیدن نام دایی‌های علی از زبان فاطمه، شاخک‌هایم را تیز کرد. - مگه یکی از دایی‌ها قبلاً و یکی الان شهید نشده بود؟ چرا الان دو تا از دایی‌های علی تشییع می‌شن؟ زهرا جلیلی دوشنبه | ۱۹ آذر ۱۴۰۳ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو
از لبنان برایم بگو - ۷ هرکس برنگرده پیروزه... روایت زهرا جلیلی | قم
📌 از لبنان برایم بگو - ۷ هر کس برنگرده پیروزه... فاطمه گره ذهنی را باز کرد. - مادرشوهرم ۹ خواهر و برادر بودند. یکی از برادرها سال‌ها قبل شهید شد. یکی از آن‌ها هم روز شهادت علی ولی در جایی دیگر. و یکی دیگر هم چند روز بعد از شهادت علی... - یعنی الان خواهر سه شهید است؟ - بله... و هر سه خواهر، یعنی مادرشوهرم و دو خواهرش، الان مادر شهیدند... مادرشوهرم عکس علی را روی صفحه گوشی‌اش گذاشته به عکس رو صفحه گوشی نگاه می‌کند... با او حرف می‌زند و می‌گوید: تو الان در کنار حضرت زهرایی؟ مادرشوهرم می‌سوزد اما خدا را شکر می‌کند. البته علی فکر آرامش ما هم بود و می‌گفت «بعد از من زیارت عاشورا بخونید تا آروم بشین.» مثل خودش که همیشه زیارت عاشورا می‌خواند. علی از آن آدم‌هایی بود که منتظر جمعه بود. دعای ندبه وعده هر جمعه‌اش بود. آخرین استوری علی این بود: عکس سید حسن نصرالله... که زیرش نوشته بود «ما نمی‌گوییم خداحافظ... ان‌شاءالله به زودی با شهادت همدیگه رو می‌بینیم...» چند وقت قبل هم استوری دیگری گذاشته بود که: «هر کس برنگرده پیروزه...» دلم می‌خواست که برای تشییع علی بروم اما فصل امتحانات دانشگاه است. این چند روز کمتر توانسته‌ام با خانواده شوهرم صحبت کنم. رفت و آمد به خانه‌شان زیاد است. هنوز جرات پرسیدن در مورد همسر علی را پیدا نکردم. فاطمه خودش ماجرایی را برایم تعریف می‌کند. - علی به همسرش گفته بود که وسایلش را جمع کند که اگر مجبور شد خانه را ترک کند. همسرش جدی نمی‌گیرد... یک روز که همسر علی و پدر و مادرش خانه نبودند، چند نفر سوری از خانه آن‌ها دزدی می‌کنند. حتی لباس‌های معمولی آنها را هم دزدیده بودند. برایم عجیب است که اسرائیل که پهباد حرارتی و صوتی و همه جوره دارد چطور آنها را نزده؟ درحالیکه مردم عادی را اگر از خانه بیرون بیایند می‌زند! بردن اسم سوری‌ها بهانه ای شد تا در مورد اوضاع الان سوریه بپرسم. فاطمه باز هم مثل خیلی از جواب‌هایش غافلگیرم کرد... - فعلا نظری نمی‌دهم تا ببینیم رهبر صبح چهارشنبه چه می‌گویند. تکلیف را آقا مشخص می‌کنند! این علاقه و اعتماد به رهبر ایران، ذهن من را گره زد به خاطره‌ی شیرینی که فاطمه قبلا از زهرا برایم گفته بود. وقتی زهرا در بیمارستان بستری بود، سردار قاآنی به عیادتش می‌رود. زهرا به او سلام نمی‌کند و می‌گوید: رهبر بیاید تا به او سلام کنم. فاطمه می‌گوید ما مهر به رهبر را از کودکی یاد می‌گیریم. تربیت زهرا... سبک زندگی علی... صحبت‌های فاطمه.... سوالی را در ذهنم به جریان می‌اندازد. مگر سبک تربیتی آنها چطوری بوده؟ از فاطمه و زهرا فاکتور گرفتم و سوالم را به علی محدود کردم. مگر تربیت علی چجوری بوده که ازش همچین شخصیتی ساخته؟ فاطمه که نکته سنجی‌اش را در گفت‌و‌گو بارها دیده‌ام، از پدر شوهرش برایم می‌گوید. پدرشوهرم خیلی سرش شلوغ است و درگیر کار. اما همیشه حواسش هست که قهوه اول صبح را درست کند و خانواده را دور هم جمع کند تا با هم قهوه بخورند. تابستان‌ها که دانشگاه تعطیل است و ما به لبنان می‌رویم، اگر همسرم برای تبلیغ برود، حواسش هست که اگر من کاری دارم برایم انجام دهد. الان که همسرم لبنان است، به من زنگ می‌زند و مدت طولانی وقت می‌گذارد و با من حرف می‌زند‌ تا من کمتر احساس تنهایی کنم... و تعریف‌های دیگر و دیگر که شناخت من را از خانواده علی کامل‌تر می‌کند... مادرش را هم قبلا به اندازه‌ای که متقاعدم کند شناخته‌ام. علی تربیت شده چنین خانواده‌ای است... فاطمه‌معصومه همچنان بی‌حوصله است. مادرش برای اینکه سرش را گرم کند آی‌پدی با محافظ عروسکی آبی رنگ را به دستش می‌دهد تا بازی کند. به من اشاره می‌کند که این همان آی‌پدی است که علی برایش خرید. پایان زهرا جلیلی دوشنبه | ۱۹ آذر ۱۴۰۳ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو
«معماری روایت» اصل مطلب این‌جاست. «زبان معیار» مثل پوست یک بدن می‌ماند. مثل گچ‌کاری ساختمان. یک روایت جذاب، اسکلت بندی و ستون فقرات می‌خواهد؛ یا همان فندانسیون و ستون ساختمان! بعد بتن ریزی دارد. بعد ایزوگام و سرامیک و سنگ و گچ و کابینت... یک کلام، یک روایت خوب مثل یک ساختمان خوب، یک معماری حساب شده لازم دارد. همین «معماری روایت» بهانه سه تا محفل دیگه‌ی ماست. ما می‌خواهیم توی دوره بگوییم وقتی یک روایت داریم، مثلا سفر رفتیم و می‌خواهیم روایت‌ش کنیم؛ یا چند ساعت مصاحبه داریم و می‌خواهیم آن‌را تبدیل کنیم به یک روایت خواندنی و تماشایی؛ چه راهی را باید طی کنیم؟ قدم به قدم؛ از باز کردن فایل وورد تا فرستادن کار برای چاپ می‌خواهیم توضیح بدهیم. یادتان باشد، ما نمی‌خواهیم یک روایتِ گزارشی بنویسیم. می‌خواهیم روایت‌مان واقعی و دیدنی باشد. برای این، لازم است با بیشتر عناصر داستانی آشنا شویم. شاید الگوهای داستانی هم کمک‌مان کنند. البته عناصر داستان، منهای تخیل. ما قرار نیست با تخیل‌ یک روایت دیدنی بنویسیم. نه! می‌خواهیم واقعیِ واقعی بنویسیم. پس مجبوریم توی این دوره، راجع به تحقیق‌وپژوهش هم حرف بزنیم. اصل استخراج عناصر داستان در یک روایت مستند، برمی‌گردد به گفت‌وگوی دراماتیک. ما می‌خواهیم «مهندسی معکوس عناصر درام در تحقیق» را با هم داشته باشیم. ...:: آموزش های نویسندگی ::... ـــ...:::: @adabi_nevisa :::...ـــ
دکتر خامه‌یار: در جهان عرب معروف است؛ مصری‌ها می‌نویسند، لبنانی‌ها چاپ می‌کنند و عراقی‌ها می‌خوانند...
روایت قم
🎒 عصــــــری بــــــا سفــــــرنــــــامــــــه 🔹 با حضور 🔷 دکتر عباس خامه‌یار
به دلایل مختلف ادیبان بزرگ جهان عرب غالباً مسیحی‌اند... در این کتاب از ۱۷ نفر از ادیبان مسیحی نوشتم که با هم رفت و آمد خانوادگی داشتم. اینها بسیار محب اهل‌بیت بودند و دریچه آشنایی همه آنها بالاتفاق نهج البلاغه است...
۱۴۰۳۱۰۰۵۰۱ زخم و زیتون - خامه‌یار.mp3
16.72M
🎵 زخم و زیتون 🎙 دکتر عباس خامه‌یار 🗓 ۵ دی ۱۴۰۳ 🔸 برنامه عصری با سفرنامه - زخم و زیتون @revayat_qom