روایت جمهور
#روایت
گالری گوشیم را بالا و پایین می کنم.
جایی حوالي پایان اکتبر 2021 می زنم توی ترمز . با دوربین گوشی چندتا ویدیو ضبط کرده ام . ماله وقتی است که توی ارتفاعات صعب العبور اندیکای زلزله زده شارژ دوربینم تمام شد و مجبور شدم با گوشی تلفن همراهم آنچه را که می بینم ثبت و ضبط کنم.
یک سید پیر ، با عمامه سیاه خندان و عصا زنان در حال حرکت است. هنوز کرونا آنقدرها رنگ نباخته پس ماسک به صورت دارد. عبایش را که توی دست و پایش بوده جمع کرده توی دستش و به سربازی که می خواهد از دستش بگیرد اجازه نمی دهد. تو گویی با نگاهش می گوید:"بارم را روی دوش کسی نمی اندازم "
مردم باورشان نمی شود. دقایق ابتدایی را توی شوک اند. من هم، رئیس جمهور کجا و این منطقهی صعب العبور ، وقتی باورشان می شود هجوم می برند سمت رئیس جمهور سیل جماعت روستایی لر سرازیر می شود طرف سید ابراهیم که آمده تا خودش از نزدیک شرایط منطقهی زلزله زده را ببیند، درد مردم را بشنود و اگر شد چاره ای کند. مردم شاید درست نداند که سیدابراهیم کیست و چرا به اینجا آمده، اما همین صبح اول صبح هر طور شده خودش را به اندیکا رسانده و آمده توی دل بحران ببیند خجال مردم چطور است و شرایط چگونه است. همین که این مرد بهشان اهمیت داده سر از پا نمی شناسند. دوره اش کردند. می خواهند ببوسندش. بغلش کنند. بهش بفهمانند که چقدر از دیدنش خوشحال شده اند. دخترک شعر از بر شده اش را می خواند و پسر کد خدا با شوقي وصف ناپذیر صل علی محمد گویان گوسفندان را جلوی پای سید ابراهیم سر می برد. توی دلم می گویم خدا خیرت بدهد مرد که اینطور دل این مردم مصیبت زده را شاد و خوشحال کردی. وبعد به حال تیم امنیتی دلم می سوزد که باید حواسشان به حفاظت باشد. در حالتی که نه رئیس جمهور باهاشان همراهی می کند نه مردم. همین جاهاست که یادم می آید دیگر نیاز نیست برای تیم حفاظت دلم بسوزد. چون دیگر قرار نیست . با سید بروند بین مردم و هی تلاش کنند فاصله بندازند بین ناشناس و سید و اوهم مدام کنارشان بزند،توبیخشان کند و خودش را به مردم برساند. دیگر خبری از این همه دغدغه برای خدمت نیست.
#سیدعلی_محمد_حسینی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
روایت جمهور
#روایت
عکس بالگرد رئیس جمهور را گذاشته ای که موی دختران به آن پیچیده و به زیرش کشیده است.
بعد جمله ای گذاشته ای که تو جهانی را به خون آلودی پس انجامت نیز چنین خواهد بود؟
چند کلمه ای با تو حرف دارم.
خبر اعدام قاتلان در سال ۶۷ را شنیده ای ولی از مردمی که آن قاتلان به جرم ریش داشتن یا چادری بودن به رگبار می بستند خبری نداری؟ خاطرات مادران و پدرانی که بچه هایشان در کمپ اشرف گرفتار بوده اند را نشنیده ای؟
چطور دروغ پدر مهسا که گفت دخترم برای یک سرماخوردگی ساده دکتر نمی رفت و بعد مشخص شد جراحی داشته و دارو مصرف می کرده را در کشته شدن جوانان در جریان زن زندگی آزادی موثر نمی بینی؟
چطور استفاده نکردن پلیس از اسلحه جنگی که موجب کشته شدن حدود هفتاد پلیس و بسیجی در این جریان شد را به یاد نمی آوری؟
چطور قتل صبر آرمان علیوردی به دست هفتاد نفر از همفکران مدعی آزادی ات را به یاد نداری؟
چطور قتل های مشکوک جوانان را که هیچ کس گردن نگرفته است را به نظام نسبت می دهی و به این فکر نمی کنی که آن جوانان خوش چهره انتخاب شدند تا کشته شوند تا خون تازه به فتنه زن زندگی آزادی تزریق شود؟
چطور کشتار وحشیانه پانزده هزار کودک در فلسطین را به روی خود نمی آوری؟
چرا برخوردهای وحشیانه پلیس آمریکا و اروپا در خیزش دانشجویانشان خشمت را برنمی انگیزد؟
چرا همزمان با شیرینی پخش کردن اسرائیلی ها برای کشته شدن رئیس جمهور کشورت شادی می کنی و می مینوشی؟
چرا علیرغم این همه استوری هایی که می گذاری بر علیه امنیت روانی کشورت هنوز آزادی؟
می دانید حتی یکی از این استوری ها در کشور دوست و همسایه ترکیه و در اروپا و در آمریکا باعث ساقط شدن سلبریتی ها می شود چه برسد به مردم عادی؟
آزادی به معنای واقعی کلمه در هیچ کجای جهان وجود ندارد. در جست و جوی این آزادی بی حد و مرز به کشورتان پشت پا نزنید. در عزای کشورتان همسو با دشمنان کشورتان هلهله نکنید.
سرانجام آیت الله رئیسی رسوایی نبود، شهادت حین خدمت بود در شب میلاد امام رضا. هشتمین رئیس جمهور بود با میلاد امام رضا شروع کرد و با میلاد امام رضا رفت. او مزد خادمی اش را گرفت و به جایگاهش رسید.
مردم فقط شماها نیستید، خیل عظیمی از مردم عزادارند. مردم دنیا با هموطنانتان همدردی می کنند، شما هم به رسم ادب حداقل سکوت کنید.
#زینب_عطایی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
چرا بعضی گره خورده اند به امام رضا؟
مثلاً اگر ده بیست سال پیش هم از دنیا رفته باشند باز چهره شان توی حرم امام رضا می آید جلوی چشم آدم.
اولین باری که آقای ریسی را دیدم توی حرم بود، یک وقت خلوت ساعت هفت صبح، داشت با کسی درمود چیزی حرف میزد. خاله رفت و بهش التماس دعا گفت اما من فکر کردم چندان هم مهم نیست، او یک آدم معمولی ست.
حالا که خوب فکر میکنم این که کسی که تولیت آستان قدس رضوی را دارد بدون هیئت همراه بیاد توی حرم و حرف بزند و کار کند، خودش به اندازه ی کافی او را غیر معمولی میکند.
دیگر جایی ندیدمش به جز اخبار تلویزیون، میان مردم و گاهی با لباس گِلی.
نمیدانم چرا بعضی ها اینقدر ربط پیدا می کنند به امام رضا.
مثلاً شب میلاد امام رضا شهید می شوند...
#زینب_سنجارون
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
خانواده عراقی دیدم که همراه فرزندانش آمده بودند
رفتم جلو ازشون تشکر کردم و عذرخواهی که زحمت کشیدید اومدید
راستش بخواهید دلم می خواست ببینم چرا ...
مرد عراقی گفت چرا شما عذرخواهی
ما، شما رو اذیت کردیم ...ما باید از شما عذرخواهی کنیم ... هشت سال صدام بر سر شما بمب بارید اما شما مهمان نوازی کردید ...
گریه می کرد و فرزندانش را نشان می داد که پرچم ایران عکس حاج قاسم و سید ابراهیم دستشون بود ...
سال هاست به برکت مردان خدایی این سرزمین در همدلی ها مرزی وجود ندارد
و باز هم خداوند می خواست دل ها را نزدیک تر کند ...
یادت ماندگار شهید سید ابراهیم عزیز
#صدیقه_فرشته
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
سلام رییس جمهور عزیزم
می خواستم بگم منم اومدم
با داداش کوچولوم اومدم
ما دهه ۹۰ و قرن جدیدی ها هم اومدیم
نگران نباش حواسمون به سید علی هست
می دونم تو هم مثل حاج قاسم نگران رهبری
#صدیقه_فرشته
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
فقط باید کارگر باشی که قطع شدن صدای دستگاهها آزارت دهد !
فقط باید کارگر باشی که صدای خفه شده سوت اعلام شیفت هر بار توی سرت بپیچد و تو از نبودش آه بکشی!
فقط باید کارگر باشی که از گوش به گوش رسیدن دیرکرد پرداخت قبض آب و برق کارخانه، به درد بیایی که معلوم نیست چند ماه دیگر باید حقوقت عقب بیفتد!
فقط باید کارگر باشی که نگاه سرزنش رهگذرانی که از تعطیلی شغلت خبر ندارند، به جان بخری!
فقط باید کارگر باشی که بیتوجه به انگشت اشاره و سکوت، هر بار رنجت را توی چشمت بریزی و آن را فریاد کنی؛ پای این ساختمان اداری و آن مرکز و آن دفتر رییس.!
فقط باید کارگر باشی که دردت بیاید از بیکفایتی بعضی مدیران و بمانی پای اعتراضت و به جان بخری برچسبهایی که شاید خواهند زد و تاوانی که شاید در انتظارت باشد برای هیاهویی که نخواستی و عدهای اضافه کردند به بستنشینیات؛ و تو بنشینی تا شاید پیدا کنی گوش شنوایی و دست گرهگشایی.
«هپکو» یکی از دهها کارخانهای است که تو گوش شنوای کارگرانش شدی سید! و بازویت،.... گره گشای گرههای چند ساله آن!
شهید جمهور عزیز!
برای همه خبرهایی که فقط توی دل خودمان خواندیم و شاد شدیم.......برای همه تیترها و گزارشها که منتظر دست به دست شدن بودند و ما ناآگاهانه در جا نگاهشان داشتیم....و برای سکوت قلمهایمان
ما را ببخش!
#گلزار_اسدی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
ساعت سه و نیم به هوای دیدن برنامه کودک پوریای ولی می زند شبکه ی قرآن، تصویر را که می بیند می فهمد امروز به جای فیلم پهلوانان این برنامه را گذاشته است. توپش را زیر بغل می زند و حین رفتن می گوید: مامان کاش این برنامه زنده بود. 😭
#مریم_زمانی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
می شود حتی تکنوکرات باشی اما #شهید شوی
مدیر اجرایی بوروکرات باشی و دونده برای گره گشایی
و اما آنجا که صعبالعبور هست
پایان یافت روزگارت
شهید یا درگذشت شهادت گونه
اما حماسی بود
یک مدیر
در این روزگار که دیدمان از مدیران همان که ساعت سه کارت میزند و ظرف غذا زیر دست می رود خانه
اما او را در میان دوندگی هایش از دست دادیم....
ندیده بودمت
روزهایی در ستادی منتسب به ستاد نخبگان رییسی
کمی فعالیت کردم
اندک جوهری بر انگشت سبابه برای انتخاب شدنت بر تعرفه زده بودم
و جایی هم میگفتند بیا کاری کنیم برا کشور هست،
میرفتم
چون بهرحال یکی هم بود که از پاستور داشت می دوید.
ما هم در قطعات کوچکتر می دویدیم
رفتی اما؛
به سلامت
و دیگر #هیچ
#رامین_ابویی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
ما متولدین دهه شصت هستیم ، شاید سال ۶۰ نبودیم یا در گهواره بودهایم ، همیشه خاطرات تلخ سال ۶۰ را شنیدهایم و غمش را درونمان حس کردهایم.اما این روزها حال پدران و مادرانمان را به خوبی درک میکنیم ، وقتی عزادار رجایی و باهنر بودند و از بعضی زخم زبان میشنیدند و جگرشان میسوخت ولی غصه جگر سوخته امامشان را میخوردند و برای سلامتیاش صدقه میدادند.
حال پدران و مادرانمان را درک میکنیم وقتی بهشتی شهید شد و همه وجدان درد گرفته بودند که قدرش را نمیدانستند و از شرمندگی بهشتی، اشک امانشان نمیداد.
مادرم ، پدرم من اما اینبار طعم اضطرار را هم چشیدم ، اضطراری که همیشه در روضههای امام حسین شنیده بودم ، اضطرار دخترانی که عمو از دست داده بودند و امیدشان به پدر بود. در خیمهها بیتاب بودند و مضطر، نمیدانستند پدرشان برمیگردد یا نه ،
ماهم بعد حاج قاسم و یارانش ، طاقتمان کم شده ، ماهم عموی علمدارمان را از دست داده بودیم، ما هم یکشنبه مضطر شده بودیم ، اضطراری که تجربهاش را نداشتیم، امیدوارانه دعا میخواندیم و گریه میکردیم در حالیکه امیدمان را فرشتهها به سوی ملکوت برده بودند و دعاهای ما بدرقه راهش بود .
هر چند راهی که رفت عزتی بود که خدا ، به پاس خدمت صادقانه و خالصانه به او و همراهانش عطا کرد .
ما تازه فهمیدیم اضطرار یعنی چه ؟ تازه فهمیدیم ادعا میکنیم منتظر اماممان هستیم ،
این چه انتظاری است که اضطرار ندارد ؟!
این چه انتظاری است که قیام ندارد ؟
یا صاحبالزمان ، برایمان دعا کنید تا این داغ بر دل نشسته ، غلیان خونمان شود و مضطر شما شویم .
#زینب_سادات_مدنی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از قریب ۵۰ روز، باورش سخت است که دوباره اینگونه ایام تلخ تکرار شد
غم و داغی بر روی غم دیگر
داغی که مجدد دلمان را آتش کشید
دیدن عمامه مشکی ات روی تابوت، داغ دلمان را صد چندان کرد
اللهم تقبل منا هذا القربان
خدایا این قربانی ها را از ما بپذیر
الهی رضاً برضائک و تسلیماً لامرک
خدایا به رضای تو راضی هستیم و تسلیم امر توییم
رئیسی عزیز هم در راه تو فدا شد...
خدایا شهادت میدهم امروز کسی را به خاک میسپاریم که رنگ و بوی زندگیش الهی بود
کسی که در راه خدمت به خلق تو فداکارانه و ایثارگونه
شب و روز نداشت،تعطیلی نداشت،خستگی نداشت،خواب و خوراک درستی نداشت،راه دور و نزدیک نمیشناخت،سیل و زلزله مانع اراده اش نبود،زخم زبان و تهمت ها اراده اش را نشکست...
به پدرم گفته بود، خستگی را خسته خواهد کرد و این هم شد
میگفت برای خدمت به مردم آمده... و این را هم با ایثار جانش نشان داد
ای امام رضا(ع)، ای امام رئوف، ای پاره تن پیامبر، ای غریب طوس، ای قلب ایران...
خادم شهیدت، ابراهیم سوخته در آتش، نواده صالحت، حالا به تو پناه آورده...
آمده ای شاه پناهش بده...
چشم زمین و آسمان گریان شده...
خداحافظ ای مخاطب سخنان ناصواب،
خداحافظ ای شنونده و صبر کننده بر تهمت ها،
خداحافظ آقا سید خوش اخلاق و مهربون،
خداحافظ مرد خستگی ناپذیر،
خداحافظ ای ایستاده در صف اول جهاد،
خداحافظ رئیس جمهور مقاومت،
خداحافظ رفیق حاج قاسم،
خداحافظ ای سید محرومان،
خداحافظ یار رهبرم
سلام ما را به همه انبیاء و اولیاء برسان،
سلام ما را به شهدا برسان
#محمد_مهدی_زاهدی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour
#روایت
هوالعلیم
ما دهه شصتیها از وقتی دست چپ و راستمان را شناختیم خیلی ریاستهای مختلف دیده ایم. توی این مسیر چهل و چند ساله ای که گذشته چپ ها و راستهای زیادی آمده اند و رفته اند. بعضیها خیلی چپ بوده اند و بعضی خیلی راست. بعضی ها هم جناح هایشان را عوض کردند.
خیلی ها حتی نه تنها جناحشان، مقصد و مرام و عقایدشان عوض شد. مقصد و مرام و عقاید که هیچ، بعضی ها وطنشان را فروختند و مملکتشان را عوض کردند.
این میان ماها مثل اسفند نیم سوخته آن کنارهای گود ایستاده ایم و میگوییم ما نه چپ هستیم و نه راست. ما گوش به فرمان ولی فقیه هستیم.
او که با هر سخنرانی توی جمع های مختلف راه روز را نشان میدهد. فرقی هم نمیکند سخنرانی برای دختران تازه به تکلیف رسیده باشد یا سخنرانی در جمع سپاهیان. نخبگان دانشجویی باشند یا خبرگان رهبری.
چشمهامان را دوخته ایم به دو لب او. برایمان هم مهم نیست بقیه به راه و روشمان خرده بگیرند. به ما گفته اند در زمان غیبت موقع حوادث سراغ روات حدیث برویم که «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا. فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله.»
بعضی مواقع اما گرد و خاک حوادث آنقدر زیاد است که باید خیلی چشمهایمان را باز کنیم و گوشهایمان را تیز، تا بتوانیم سره را از ناسره تشخیص بدهیم.
بعضی وقت ها هم کمی دقت روی بعضی از کلمات کارمان را راحت میکند.
برای من که هیچوقت پشت سر هیچ جناحی حرف نزدم، کلمات نماز امروز ولی فقیه خیلی بار داشت.
ادامه در پست بعدی...
#روایت
نمی خواستم رای بدهم. از صبح تا شب یک تیم شش نفره روی حرف های من نقد وارد کردند، تشویقم کردند تا اینکه یکی شان گفت: بابا ما رو ول کن بخاطر حاج قاسم برو پای صندوق
_اصلا رأی سفید بنداز
بخاطر حاج قاسم تنها حرفی بود که برایش جوابی نداشتم .برای همین رفتم . اما من آدم رأی سفید نبودم. پای صندوق رسیده بودم، مناظره ها و گفتگو ها را دنبال کرده بودم. مدام با خودم مرور می کردم که کدامشان بهتر بود،تا اینکه اسمش را نوشتم و تنها دلیلم صداقتی بود که توی حرف هایش احساس می کردم .بله من با همه عقلانیتم رأی ندادم من با حسم به آقای رئیسی رای دادم . وقتی که رأی آورد خیلی از اطرافیانم خندیدن و گفتن کی رفته پای صندوق ؟ ریاست جمهوری انتصابی بوده و هزار حرف دیگر .اما من برایم مهم نبود من با حاج قاسم به پای صندوق رفته بودم و مطمئن بودم خیلی های دیگر هم مثل من. این را هم می دانستم که این جناب رییس جمهور هم می شود مثل قبلی ها؛ اما نشد انگار این یکی نمی خواهد تاریخ را تکرار کند. وقتی رأی ام را داخل صندوق انداختم همه جور فکر و خیالی درباره آینده ریاستت می کردم به جز این یکی .شاید خیلی ها بگویند کدام کشوری ۴تا مقام مهم کشوری را به این شکل در این مناطق جا به جا می کند اما من فکر می کنم همان صداقتی که از شما دیدم و من را شکار کرد، همان صداقتتان کار خودش را کرد.
#فاطمه_سادات_حسینی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour