#روایت
ما متولدین دهه شصت هستیم ، شاید سال ۶۰ نبودیم یا در گهواره بودهایم ، همیشه خاطرات تلخ سال ۶۰ را شنیدهایم و غمش را درونمان حس کردهایم.اما این روزها حال پدران و مادرانمان را به خوبی درک میکنیم ، وقتی عزادار رجایی و باهنر بودند و از بعضی زخم زبان میشنیدند و جگرشان میسوخت ولی غصه جگر سوخته امامشان را میخوردند و برای سلامتیاش صدقه میدادند.
حال پدران و مادرانمان را درک میکنیم وقتی بهشتی شهید شد و همه وجدان درد گرفته بودند که قدرش را نمیدانستند و از شرمندگی بهشتی، اشک امانشان نمیداد.
مادرم ، پدرم من اما اینبار طعم اضطرار را هم چشیدم ، اضطراری که همیشه در روضههای امام حسین شنیده بودم ، اضطرار دخترانی که عمو از دست داده بودند و امیدشان به پدر بود. در خیمهها بیتاب بودند و مضطر، نمیدانستند پدرشان برمیگردد یا نه ،
ماهم بعد حاج قاسم و یارانش ، طاقتمان کم شده ، ماهم عموی علمدارمان را از دست داده بودیم، ما هم یکشنبه مضطر شده بودیم ، اضطراری که تجربهاش را نداشتیم، امیدوارانه دعا میخواندیم و گریه میکردیم در حالیکه امیدمان را فرشتهها به سوی ملکوت برده بودند و دعاهای ما بدرقه راهش بود .
هر چند راهی که رفت عزتی بود که خدا ، به پاس خدمت صادقانه و خالصانه به او و همراهانش عطا کرد .
ما تازه فهمیدیم اضطرار یعنی چه ؟ تازه فهمیدیم ادعا میکنیم منتظر اماممان هستیم ،
این چه انتظاری است که اضطرار ندارد ؟!
این چه انتظاری است که قیام ندارد ؟
یا صاحبالزمان ، برایمان دعا کنید تا این داغ بر دل نشسته ، غلیان خونمان شود و مضطر شما شویم .
#زینب_سادات_مدنی
#روایت_جمهور
@revayatejomhour