#قسمت_چهارم🔻
✍هنگامی که عراق به مرزهای خوزستان حمله کرد؛ لشکر۹۲ تنها لشکری بود که می خواست در این منطقه عمل کند.
💢در زمان مدنی؛ فرمانده لشکر92 را فردی بهایی و پس از آن فرمانده ضعیفی این پست را عهده دار شد.
✨پیش از حمله عراق؛ لشکر92 که قصد انتقال به مرزها را داشت؛ حتی وسیله نقلیه برای انتقال نیروها در اختیار نداشت.
✨اگر وسایل و امکانات مردم در دست نبود؛ تانک ها را نمی توانستند به لب مرز برسانند.
♻️آن روز که عراق حمله کرد؛ ما هیچ تصور و درکی از جنگ و جنگیدن نداشتیم.
❌هیچ کس از جنگ ادراکی نداشت.
🗯سطح اطلاعات نظامی ما پایین بود.
💭برای نمونه علی افشاری را بالای پشت بام ساختمان سپاه اهواز گذاشته بودیم که وقتی هواپیما آمد؛ با تیر بار با آن مقابله کند.
🔰گمان می کردیم؛ به دلیل آنکه علی افشاری قوی هیکل است؛ هواپیما را
می زند!
💥در همین روزها نام خودم را از رادیو عراق شنیدم.
💫می گفت: کسی به نام شمخانی هست که خلق عرب را سرکوب می کند.
✨عراق مرتب از من در رادیو نام می برد و می گفت که عرب نیست.
▫️آن روزها دشمن نتوانست در محور اهواز پیشروی کند.
▪️در محور سوسنگرد ناقص عمل کرد و به اهدافش نرسید.
🌐در پل نادری و کرخه هم نتوانست خوب عمل کند.
💠وقتی عراقی ها به نزدیکی اهواز رسیده بودند؛ خوف اشغال اهواز همه را فرا گرفته بود.
💢ما با تمام توان در صدد بر آمدیم که نگذاریم عراقی ها دستشان به اهواز برسد.
♨️وقتی اخبار اهواز را به امام خمینی(ره) دادند؛ فرمود: مگر جوانان اهواز مرده اند؟
♻️این کلام سبب شد؛ زمانی که نیروهای عراقی تا حمیدیه پیشروی کردند و قصد تصرف اهواز را داشتند؛ نخستین تشکل گروه شبیخون؛ آن ها را وادار به عقب نشینی کرد و عراقی ها کلیومترها عقب رفتند.
ادامه دارد...
منبع: #به_داد_ما_برسید
#نامه_تاریخی_علی_شمخانی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_پنجم🔻
✍پیروزی در عملیات شبیخون حمیدیه علت های مختلفی دارد.
💫یکی از آن ها ایمان خود بچه ها است.
دیگری علامت سوالی که در ذهن نیروهای عراقی ایجاد کرده بودند: 🔻
⁉️چرا ارتش ایران سکوت اختیار کرده است؟ حتما برنامه ای دارد!
💯در امر شبیخون زدن به دشمن ما قدری تجربه داشتیم چون بچه های ما به کردستان رفته و در عملیات شهری ورزیده شده بودند.
💢ما اطلاعات داشتیم و با رقابتی که با نیروهای مدنی داشتیم؛ مرتب دنبال افزایش توان خود بودیم.
🌐در خرمشهر و در پاسگاه مرزی سعیدیه؛ گشت داشتیم و نیروهای عملیاتی را فراهم کرده بودیم.
💠با آغاز جنگ همه را جمع کردیم؛ برایشان سخنرانی کردیم و از آن ها
دسته ای ترتیب دادیم که به آن ها گروه بلالی می گفتند.
▪️وقتی امام پیام مقاومت به بچه های اهواز داد؛ شهید غیور اصلی به عنوان فرمانده و محمد بلالی به عنوان معاون او یک گروه 28 نفره تشکیل دادند.
▫️این 28 نفر 14 تیم دو نفره شدند.
💭هر کس آن ها را می دید می پرسید: این 28 نفر می خواهند چه بکنند؟!
🔸آن ها 14 قبضه آر. پی. جی داشتند.
🔹رفتند و در دو کیلومتر آرایش گرفتند و بعد؛ به تیپی که به سمت حمیدیه آمده بود؛ حمله کردند.
💬آن ها حدود سی دستگاه زرهی دشمن را منهدم کردند و تعدادی را به غنیمت گرفتند.
💭تیپ عراق 25 الی سی کیلومتر عقب نشینی کرد.
▪️غیور اصلی و گندمکار شهید شدند و 26 نفر دیگر سالم برگشتند.
منبع: #به_داد_ما_برسید
#نامه_تاریخی_علی_شمخانی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_ششم🔻
▪️اسکندری هم شهید شد.
✨او وقتی برای به غنیمت گرفتن تانک رفت شهید شد.
🗯عراقی ها برای نخستین بار؛ یک تانک را تله گذاری کرده بودند.
🔰اسکندری داخل آن رفت و بعد؛ تانک منفجر شد.
✔️آن زمان؛ تازه فهمیدیم تله گذاری یعنی چه؟
💫اسکندری درشت هیکل بود و همیشه یک تیر بار داشت.
🔹ما به او زاپاتا می گفتیم زیرا قیافه خیلی خشنی داشت و انسان عدالت خواهی بود.
🔸نخستین خانه شهیدی هم که من رفتم؛ خانه این برادر بسیار مستضعف بود.
🌐به این باور رسیدیم که می توانیم این کار را بکنیم و این هسته قابل تعمیم است.
💠بعد کم کم؛ اطلاعات؛ عملیاتمان شکل گرفت و فهمدیدیم ابزار آتش؛ خمپاره و آموزش چیست.
♻️سریع؛ پادگان پرکان دیلم را به عنوان مرکز ادوات راه اندازی کردیم.
💯آموزش را آغاز کردیم و کم کم شکل گرفتیم.
✔️در محور دزفول؛ رشید و در محور آبادان مهدی کیانی و در محور خرمشهر؛ جهان آرا و بعد موسوی بودند.
💫کم کم؛ بچه های دیگر مانند تیم عزیز جعفری یا رستمی از مشهد به سوسنگرد آمدند.
▪️از بهبهان نیز بقایی و مرتضی صفار را فرستادند.
▫️بقایی در اهواز بود.
💭محورها کم کم شکل گرفت و حسین خرازی هم در دارخوین مشغول شد.
🔘تمامی پاسداران را در سالن غذاخوری سپاه اهواز جمع کردم و گفتم: مدت هاست که می گوییم یا لیتنا کنا معکم.
🔰پدران ما هم این را گفتند؛ اما نتوانستند ثابت کنند که اگر حادثه ای رخ بدهد؛ آیا واقعا عامل به این هستند یا نیستند؟
♻️امروز ما فرصت پیدا کرده ایم چیزی را که اجدادمان گفته اند و پشت به پشت به ما رسیده است؛ ثابت کنیم و ببینیم که یا لیتنا کنا معکم حرف است یا عمل؟
💢ما مقابل عراق می ایستیم و حتما پیروز می شویم؛ هر کسی نمی خواهد من چراغ ها را خاموش می کنم تا بیرون برود.
منبع: #به_داد_ما_برسید
#نامه_تاریخی_علی_شمخانی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍خادمین گروه روایتگران شهدای دزفول به مناسبت #هفته_دفاع_مقدس برگزار
می نمایند...🔻
💬مسابقه چراغ راه با محوریت خاطرات شهید حسین ولایتی فر
💥مهلت شرکت در مسابقه: از 30 شهریور الی 6 مهر ماه1403
▪️فایل pdf خاطرات شهید برای دسترسی راحت شما در اختیارتان قرار
می گیرد.
♨️ در ضمن سوالات مسابقه نیز در آخر فایل pdf قابل مشاهده می باشد.
🗯برای شرکت در مسابقه؛ پاسخنامه خود را به همراه نام و نام خانوادگی؛ شماره تماس به آیدی خادم کانال ارسال نمایید.
@admin_revayatgaran
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
May 11
مسابقه چراغ راه_035644.pdf
365.2K
#هفته_دفاع_مقدس
💥فایل pdf خاطرات شهید حسین ولایتی فر
🌀به همراه سوالات مسابقه چراغ راه
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_هفتم🔻
✍آن شبیخون اثر به سزایی در روحیه بچه ها نهاد و باور کردیم که عراق شکست دادنی است.
✔️روزهای سختی را در خوزستان سپری می کردیم و از آینده بی خبر بودیم.
▪️سپاه در بعد تجهیزات از سوی بنی صدر تحریم شده بود.
❌ارتشی ها ما را در جنگ به بازی نمی گرفتند.
🔰غیر از دعا و توسل و زیارت عاشورا خواندن کاری از دستمان بر
نمی آمد.
🔘به آقا محسن رضایی به عنوان رییس اطلاعات سپاه؛ اخبار و گزارش ها را ارسال می کردیم؛ ولی از دست او هم کاری بر نمی آمد.
🌐از اینکه چه می شود رنج می بردیم.
💠آنچه در وسع ما قرار داشت حمله به دشمن بود.
🔸بچه های ما در گروه های چریکی
می رفتند و دست به تانک های عراقی
می زدند و رد می شدند.
🔹این حرکات اوج شجاعت و حماسه
بچه ها در اوایل جنگ بود.
💭یک بار در جنگ گمبوعه؛ من؛ پدر و عمویم؛ سه نفری با علی افشاری به عراقی ها حمله کردیم.
▫️علی افشاری با تیر بار بود؛ یعنی تا این حد دشمن را ضعیف می دیدیم.
▪️بعد یک مرتبه با هلی کوپتر به ما حمله کردند و ما بالای درخت ها رفتیم.
♨️آن ها درخت را می زدند.
💯اما بلاخره؛ هر چهار نفرمان جان سالم به در بردیم و فرار کردیم.
💥علی افشاری همیشه تیر بار داشت و با لباس و پوتین بود.
💫در واقع؛ ما نمی ترسیدیم.
✔️الان که فکر می کنم؛ می بینم اصلا مقوله ای به نام ترس به ذهن ما خطور نمی کرد.
🔰ما در خوزستان درگیر جنگی نابرابر بودیم که هر روز از روز پیش پیچیده تر بود.
▪️آینده ای در جلوی چشمانمان نبود.
💭نمی دانستیم عاقبت چه می شود.
منبع: #به_داد_ما_برسید
#نامه_تاریخی_علی_شمخانی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea