eitaa logo
روایتگران شهدا
283 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
✍یکی از راه های نزدیک شدن به حسین و رفاقت بیشتر با او، تذکر دادن و بیان عیوب و اشکالات کارش بود. راهکاری فوق العاده عجیب که شاید در تعامل با افرادی غیر از او، نتیجه ای کاملاً معکوس داشت. اگر اشکال کارش را به او تذکر میدادیم، بسیار خوشحال میشد و جمله ی معروفی داشت که: «هیچوقت نمیبخشمتون اگه عیبی دارم و به من نگین! حتی میگفت اگر جلوی همه هم عیبم را بگوئید ناراحت نمیشوم، فقط به من بگویید. تذکر دهید،تا بتوانم آن را رفع کنم. شما دوستان خودم هستید. جلوی جمع هم که بگوئید فقط جلو ده نفر سرشکسته میشوم. اما روز قیامت خدا آن را جلو همه ی مردم آشکار خواهد کرد. حسین به بچه های کوچکتر از خودش هم مدام همین را میگفت و وضعیت به گونهای شده بود که بچه ها برای رفاقت بیشتر با حسین، دنبال عیوب کارش بودند و همیشه او را زیر ذره بین داشتند، تا عیب و ایرادی از کارش بگیرند و تذکر دهند. بچه ها با هم رقابت میکردند تا عیبی از حسین پیدا کنند، چون دنبال رفاقت بودند. نام شهید: عنوان کتاب: نام راوی: عظیم سرافراز 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍حسین، آن قدر همه چیز تمام بود که همه دوست داشتند اعمال و رفتارشان را شبیه او کنند. 💬اکثر بچه ها رفتار حسین را زیر ذره بین داشتند. 💢نوع تفکرش، دیدگاه هایش، شیوه ی نماز خواندنش، نحوه ی قران خواندنش، نوع دعا و مناجاتش، طرز لباس پوشیدنش، عطر زدنش، فوتبال بازی کردنش، شنا کردنش و... 💥همه و همه را تقلید می کردند، با اینکه بسیاری از رفتارها و عقاید و اعمال حسین در باور و ظرفیت ما نمی گنجید. ☀️شاید کسی که حسین را نمی شناخت آن عشق به شبیه شدن را نمی توانست درک کند اما ما در هر کاری سعی می کردیم مثل حسین باشیم و مانند او رفتار کنیم. ♨️چون می دیدیم که او چه رابطه ی زیبایی با خدای خود دارد و به چه مقاماتی رسیده است. ♻️این ها همه ثمره ی جاذبه ای بود که حسین داشت و خلق و خویی که همه را به سمت خود جذب می کرد که آن جذبه هم امری خدایی بود. 🌀حسین یک الگوی به تمام معنا بود. ▪️حتی پس از شهادتش هم الگو بود و سعی در شبیه حسین شدن، میان بچه ها از بین نرفت. راوی: حسین معینی عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
به آیت الکرسی اعتقاد عجیبی داشت. 💬یکی از ذکرهایی که غالبا بر لب های حسین جاری بود، همین آیات شریف بود. 💢می ایستاد کنار سنگر و یک بار آیت الکرسی را می خواند و می رفت داخل. می گفت:🔻 🌀 اصلا دیگه تو فکر نباشید و راحت بخوابید. ▪️گلوله اینجا نمی خوره. راوی: حسین دیانتی فر عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍حسین یک روان شناس خبره بود. 🌀روان شناسی که روان شناسی اسلامی بلد بود... 💢نه روانشناسی مبتنی بر علوم غیر توحیدی. ♻️ تمام برنامه هایش روی حساب و کتاب بود و هدفدار. راوی: علی بهشتی عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍خیلی از سنش بزرگ تر بود، خیلی. 💬یکی از ویژگی های حسین این بود که علاوه بر دوستان و رفقای هم سن و سالش، با افرادی رفاقت داشت که از او بزرگ تر بودند. 💢از جمله ی این افراد برخی از پیرمردهای مسجد بودند که با حسین صمیمی بودند. گاهی اوقات دو_سه نفر از این پیرمردها را نشانمان می داد و می گفت: 🔻 🌀این پیرمردا دنیای عجیبی دارن! ♻️دنیای خوب و با صفائیه! 💥بعد از روضه می نشست و ساعت ها با آنان حرف می زد. 🗯می گفت: اینا رفقای من هستن! 💠و خیلی احترامشان را داشت و جالب بود که آن ها هم خیلی هوای حسین را داشتند و دوستش داشتند. 📌گاهی اوقات می دیدی که افرادی مسن تر از حسین، می آمدند و از او سوالاتی می پرسیدند با تواضع و احترام با وی رفتار می کردند. 🖇 و حسین هم ساعت ها با آنان حرف می زد و جواب سوالاتشان را با صبر و حوصله می داد. ♨️آن ها هم فوق العاده حسین را دوست داشتند. ▪️جاذبه ای که در حسین بود را همه درک می کردند، حتی پیرمردها. راوی: عظیم محمود زاده عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍بنی صدر رئیس جمهور بود و هنوز خبری از عزل او نبود. حسین گفت:🔻 💥من از این رئیس جمهور اصلا خوشم نمیاد. 🌀گفتم: چطور مگه؟ 💢گفت: بنی صدر شیطانه. ▫️تعجب کردم. ▪️حسین نه اهل سیاست بود 🔸 و نه اهل حرف سیاسی زدن 🔹و نه این که پشت سر کسی بد بگوید. 💬برایم علامت سوالی شد که چرا حسین درباره بنی صدر چنین نظری دارد. حیرت زده پرسیدم: 🔻 💥چطور مگه؟ 💢چرا این حرف رو می زنی؟ گفت: 🔻 🌀امام خمینی گفته: من، من کردن از شیطان است. ▫️و هر کس گفت من، شیطان است. ▪️در یکی از سخنرانی های بنی صدر شمردم بیست و هفت بار گفت 💢من چه کردم... من چه کردم... راوی: امیر حسن زاده عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍محبوب و مورد اعتماد اهل محل بود. 🌀یک جورهایی شده بود رئیس شورای حل اختلاف محله. 💢هر پدر و مادری که با پسرش به مشکل بر می خورد، سراغ حسین را می گرفت. 💥از حسین می خواستند که دست پسرشان را بگیرد و ببرد توی جلسه قرآن. ▪️ببرد مسجد. راوی: عظیم سرافراز عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💢کلاس دوم ابتدایی بودم که تصادف کردم و مرا برای درمان فرستادند اصفهان. ▪️پایم شکسته بود و بستری بودم بیمارستان. ▫️حسین آمده بود اصفهان برای ملاقات من. 💥تازه به سن تکلیف رسیده بودم. یک روز صبح حسین پرسید:🔻 💢فوزیه! نماز صبحت رو خوندی؟ 💬گفتم: نه نخوندم! 🔹گفت: همین الان برو قضای نماز صبحت رو بخون. 🔸گفتم: الان که ساعت 9 صبحه! ▫️گفت: اشکالی نداره! ▪️تو دیگه به سن تکلیف رسیدی! 💥باید نمازت رو بخونی! 🌀باید حجابت رو رعایت کنی! 💢تا قبل از این حسین هیچ وقت روی این مسائل تذکر نداده بود. روزی یکی از پرستارها گفت:🔻 ▪️تو چرا نماز نمی خونی؟ ▫️گفتم: من هنوز بچه ام اخه! 💬گفت: از داداشت یاد بگیر! 🌀ببین چه پسر خوبیه! 💢همان چند روزی که در بیمارستان اصفهان کنارم بود، خیلی ها را شیفته ی اخلاق و رفتارش کرده بود. ▪️تسبیح به دست توی راهروی بیمارستان قدم می زد. ▫️و با خواندن داستان های مختلف از زندگی پیامبر و اهل بیت (ع) نمیگذاشت حوصله ام سر برود. 🌀حسین واقعا تک بود. راوی: فوزیه خبری، خواهر شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍چهارده_ پانزده سال بیشتر نداشت. 💢در دوره ای که تازه بسیاری از پسرها می فهمند که نماز چیست و چه اهمیتی دارد، شناخت حسین از نماز مثل یک پیرمرد هفتاد ساله بود. ▪️اذان صبح را که می گفتند، بچه ها را بیدار می کرد. ▫️دغدغه ی خاصی داشت روی این که بچه ها در نمازهایشان کاهل نباشند و اهمیت بدهند به نماز. 💬با عملش بارها و بارها اهمیت نماز را تذکر داده بود. 💥اما اگر کسی برای نماز صبح، خواب آلود بود یا دیر بیدار میشد؛ زبانش به تذکر باز میشد و با جدیت تمام می گفت:🔻 🌀ما می جنگیم برا نماز! 🌀هستی ما به خاطر نمازه! 🌀اخه چرا برا نمازت سهل انگاری می کنی! راوی: محمود یزدی زاده عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در هر یک از پرسش هایش راز و رمزی نهفته بود. ▫️اصلا گاهی مطلبی را که قصد داشت عنوان کند، با پرسیدن یک سوال آغاز می کرد. روزی بدون مقدمه پرسید: 🔻 ▪️دوست داری بمیری؟ ▫️گفتم: اره 💬پاسخ مثبت من همان و عصبانی شدن حسین همان. 💢 و یک فصل منبر رفتن و نصیحت کردن من همان. 🌀گفتم: خب چرا عصبانی میشی! 🔸سوال پرسیدی، جواب دادم. 🔹خب عیبش کجاس که من دوست دارم بمیرم؟ با همان لحنی که عصبانیت در آن موج می زد گفت: 🔻 ▪️تو دوست داری بمیری؟ ▫️الان چی داری؟ 💢از این دنیا چی داری که بخوای با خودت ببری اون دنیا؟ 💬چه توشه ای داری که دوست داری بمیری؟ 💥همه کارهایی رو که باید انجام می دادی انجام دادی؟ 🔸البته اگر در جوابش هم می گفتم نه جور دیگری شروع می کرد به نصیحت کردن و حرف زدن از آخرت و زندگی پس از مرگ. 🔹حسین هدف داشت از طرح این سوالات. 🌀می خواست مسیر را نشان بدهد. 💢راه را پیش روی بچه ها روشن کند و هر بار این سوالات بهانه ای بود برای تدریس درسی دیگر. 💬حسین برای من یک معلم بود. راوی: امیر سرافراز عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea