✍می گفت:👇
💢آدمی که گناه میکنه،قلبش سیاه میشه.
💥قلب آدما مثل یه صفحه ی سفیده، با گناه قطره قطره سیاهی رو قلب میچکه و سیاهش میکنه.
💭 اما وقتی آدم گریه میکنه، همه ی اون سیاهی ها رو شستشو میده و پاک میکنه.
نام شهید:#عبدالحسین_خبری
عنوان کتاب:#آسمان_خبری_دارد
نام راوی: امیر حسین زاده
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍روی نماز خیلی به بچه های جلسه تأکید می کرد؛ خصوصاً نماز صبح.
💢می گفت: «وقتی می خواهید از خواب برخیزید، شیطان شما را میگیرد و نمی گذارد بلند شوید.
💥می گوید: بخواب!
▪️ آن وقت است که خواب برایتان شیرین و شیرین تر می شود.
♨️ اگر میخواهید با شیطان مبارزه کنید، یکباره بلند شوید و لگد بزنید به پتو و ملحفه و بگویید شیطان! من دارم تو را لگد میزنم و شیطان می رود و دست از سرتان برمی دارد.
💠این آموزش مبارزه سحرگاهی با شیطان، شده بود ملکه ی ذهن همه ی بچه ها.
🌀اکثر بچه ها با حرکات آکروباتیک از خواب بیدار می شدند.
🔸 و البته اینگونه بیدار شدن، یک جورهایی خواب را هم از سر آدم
می پراند.
🔹لگد زدن به شیطان، شیوه ی جالبی از هنر و تکنیک های تربیتی حسین بود.
نام راوی: عظیم محمود زاده
نام شهید:#عبدالحسین_خبری
عنوان کتاب:#آسمان_خبری_دارد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍با نماز شب هایی که خوانده بود، با ترک گناه، با مناجات های خالصانه اش و با مراقبه های مداومش به مقاماتی رسیده بود، این را از رفتارش حس میکردم.
💢اما کمتر در این خصوص حرف میزد.
💥بارها میشد که مرا کنار میکشید و تذکر میداد.
☀️تذکر بر خطایی که از من سر زده بود و به یقین او با صفای باطنی که بدست آورده بود، از آنها مطلع بود.
▪️بدون اینکه کسی به او گفته باشد یا خودش به چشم ظاهر دیده باشد.
بارها میشد که می گفت:🔻
▫️عظیم! چرا دیروز فلان کار را کردی؟
▪️یا «چرا نمازت قضا شد؟»
💬 یا «چرا حُرمت پدر و مادرت را رعایت نکردی»
♻️این مواردی که حسین به من تذکر میداد، غیر از خودم کسی از آنها مطلع نبود.
🌀 حسین در سن و سال پایین توانسته بود این همه بالا برود.
راوی: عظیم سرافراز
نام شهید:#عبدالحسین_خبری
عنوان کتاب:#آسمان_خبری_دارد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍آخرین ثانیه های خداحافظی با حسین بود.
☀️گفتم: انشاءالله صحیح و سالم بر می گردی!
گفت:🔻
💥من بر نمیگردم؛ شهید میشم؛ شوخی هم نمیکنم ها...
💢 من از خدا خواستم حالا که
می خوام شهید بشم، الکی شهید نشم!
▪️گفتم : یعنی چی؟ الکی شهید نشم چه صیغه ایه؟
لبخندی زد و گفت:🔻
💬دوس دارم برم روی مین! پام قطع بشه، بعدش هم یک هفته تو بیمارستان زجر بکشم و با آه و ناله شهید بشم.
▫️از تعجب چشمانم از حدقه بیرون زده بود و دهانم باز بود که پرسیدم:
💭آقا حسین! این دیگه چه نوع آرزوییه؟
♻️ خودت میگفتی روایت داریم اولین قطره خون شهید که به زمین ریخته بشه، همه گناهاش پاک میشه!
💥 دیگه این چه درخواستیه که از خدا داری؟
▪️اینکه تیکه تیکه بشی و زجر بکشی!
گفت:🔻
🗯من دوس دارم سبکتر برَم.
💢خطا کردم! گناه کردم! دوس دارم با اون زجر کشیدن سبک تر بشم و راحت تر برم!
💥در جواب استدلال ها و آرزوهای عجیب و غریب حسین، چاره ای جز سکوت نداشتم.
♨️حسین رفت و دیگر او را ندیدم تا روی تخت غسالخانه با یک پای قطع شده از انفجار مین و پیکری که پس از یک هفته بستری در بیمارستان ظرفیت نگهداری روح بزرگ حسین را نداشت.
نام شهید: #عبدالحسین_خبری
عنوان کتاب:#آسمان_خبری_دارد
نام راوی: عظیم سرافراز
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍یکی از راه های نزدیک شدن به حسین و رفاقت بیشتر با او، تذکر دادن و بیان عیوب و اشکالات کارش بود.
راهکاری فوق العاده عجیب که شاید در تعامل با افرادی غیر از او، نتیجه ای کاملاً معکوس داشت.
اگر اشکال کارش را به او تذکر میدادیم، بسیار خوشحال میشد و جمله ی معروفی داشت که:
«هیچوقت نمیبخشمتون اگه عیبی دارم و به من نگین!
حتی میگفت اگر جلوی همه هم عیبم را بگوئید ناراحت نمیشوم، فقط به من بگویید.
تذکر دهید،تا بتوانم آن را رفع کنم.
شما دوستان خودم هستید.
جلوی جمع هم که بگوئید فقط جلو ده نفر سرشکسته میشوم.
اما روز قیامت خدا آن را جلو همه ی مردم آشکار خواهد کرد.
حسین به بچه های کوچکتر از خودش هم مدام همین را میگفت و وضعیت به گونهای شده بود که بچه ها برای رفاقت بیشتر با حسین، دنبال عیوب کارش بودند و همیشه او را زیر ذره بین داشتند، تا عیب و ایرادی از کارش بگیرند و تذکر دهند.
بچه ها با هم رقابت میکردند تا عیبی از حسین پیدا کنند، چون دنبال رفاقت بودند.
نام شهید:#عبدالحسین_خبری
عنوان کتاب:#آسمان_خبری_دارد
نام راوی: عظیم سرافراز
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea