✍علی اهل نماز شب بود اما کسی این را نمی دانست.
🔰من خیلی اتفاقی متوجه این موضوع شدم.
♻️یک شب در پادگان تنها بودم و
می خواستم علی را که در خانه بود اذیت کنم.
💠زنگ زدم و به علی گفتم که خانواده من شهرستان هستند و تنها در محل کار مانده ام.
🌐او هم گفت که خانواده اش منزل نیستند.
💢خلاصه شروع کردیم با تماس و پیامک شوخی کردن و همدیگر را اذیت کردن.
💬این کارها ادامه داشت تا یک ساعت مانده به اذان صبح که یک دفعه گوشی علی خاموش شد.
💭من متوجه شدم علی برای نماز شب رفته و مشغول راز و نیاز شده.
🗯ده دقیقه بعد از نماز صبح دوباره گوشی اش را روشن کرد و پا به پای من تا هفت و نیم صبح بیدار بود.
▫️بعد ها در چند ماموریت که با علی رفته بودیم؛ نیمه های شب بلند می شد و می رفت دنبال نماز شب و مناجات.
▪️آن جا بود که فهمیدم نماز شبش دائمی است.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍ورزش تخصصی؛ جزئی از کار ماست.
💢همکاران ما معمولا در ورزش های رزمی مهارت دارند و تمرین می کنند.
🔰زمان مشخصی هم در محل کار به ورزش اختصاص داده شده.
💠گاهی ما به خاطر کار زیاد در دوره های آموزشی؛ حال ورزش کردن نداشتیم اما علی پای ثابت کلاس های ورزش بود.
🌐او کاراته کار بود و در رشته ی کیو کوشین تمرین می کرد.
🌀علی صبح روزهای ورزش اولین نفری بود که قبراق و سرحال و با لباس مخصوص کاراته در سالن ورزش آماده ی تمرین بود.
✔️ویژگی دیگر او شوخ طبعی بود.
💬گاهی در پادگان پارچ آب را بر می داشت و بچه ها را دنبال می کرد.
💭به همه ی بچه ها روحیه می داد و انرژی خودش را با این شوخی ها خالی می کرد.
🚫اجازه نمی داد طولانی شدن دوره و یکنواختی روزها، باعث افسردگی خودش و دوستانش شود.
♻️به هر بهانه ای سر به سر بچه ها
می گذاشت و با رفتار و گفتارش به همه ما انرژی می داد.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در طول دوره هایی که علی مترجمشان بود؛ نیروها بیشتر از اینکه سراغ مربی را بگیرند؛ می رفتند دنبال علی!
💢در مدت کوتاهی؛ با بچه ها گرم می گرفت و میشد رفیق شفیق شان!
🔰تا آن جا که وقتی در یک دوره مترجم نبود؛ خود بچه ها می آمدند و از مسئول دوره می پرسیدند پس کاظم کجاست؟
💠در کلاس ها؛ اگر واژه ای را بلد نبود یا نمی دانست ترجمه اش چه می شود؛ حتما می رفت دنبالش و برای جلسه ی بعد به بچه ها می گفت.
🚫اهل کم کاری نبود.
💯در حوزه های تخصصی نظامی خیلی مهم است که مطالب درست و کامل منتقل شود و این کار فقط از یک مترجم حرفه ای بر می آید که علی یکی از بهترین نمونه هایش بود.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍علی به نمازهای یومیه و نماز شب خیلی مقید بود.
💢نمازهای واجب را تا جایی که می توانست سر وقت می خواند.
💯برایش فرقی نمی کرد کجا و در چه موقعیتی باشد.
🔰وقتی صدای اذان را می شنید ناخود آگاه بلند می شد برای نماز.
♻️اکثر اوقات هم وضو داشت و اگر نداشت؛ ده دقیقه مانده به اذان وضو می گرفت و آماده ی نماز می شد.
💠قرائت قرآن و نماز شبش هم ترک
نمی شد.
🌐در این ده سالی که با هم زندگی کردیم هر وقت که خانه بود نماز شبش هم به راه بود.
🌀اول شب یک جز قرآن می خواند؛ بعد یک دعایی از مفاتیح می خواند و بعد می خوابید.
🔹ساعت سه تا سه و نیم شب هم بیدار می شد برای نماز شب.
🔸بعد از نماز شب می خوابید و دوباره برای نماز صبح بیدار می شد.
همیشه به او می گفتم: 🔻
✔️علی! این چه خوابیه؟ هی بیدار میشی؛ نمی خوای یه ذره به خودت رحم کنی؟ یه کم استراحت کنی؟
علی هم همیشه می گفت:🔻
💬خواب راحت فقط برای زیر خاکه.
🚫دنیا جای خواب نیست.
💭وقتی رفتیم زیر خاک به اندازه کافی وقت برای خوابیدن هست.
راوی: همسر شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍علی سعد اولین بار در سال ۱۳۹۱ و در اوج بحران سوریه به آنجا اعزام شد.
💢در آن زمان کل نیروهای ایرانی مستقر در سوریه از چهل پنجاه نفر بیشتر نبود.
🔰شرایط بسیار سختی بود.
▪️بدترین و خطرناک ترین شرایط امنیتی و نظامی در سوریه؛ سال ۹۱ بود.
▫️دمشق محاصره شده و در حال سقوط بود.
💬سقوط دمشق مساوی با فروپاشی نظام سوریه و حاکم شدن معارضین بر کل سوریه بود.
💭ما هم تصویر درستی از وضعیت موجود و آرایش های نظامی مخالفین و مسلمین در منطقه نداشتیم.
🗯شناخت کافی از شهر و مواضع خودی و دشمن نداشتیم.
💠از طرف دیگر نقشه ها و اخبار؛ همه حاکی از برتری مسلحین در کل سوریه بود.
🌐روزهایی بود که فرودگاه دمشق هم در محاصره بود و هم زیر آتش گلوله های خمپاره ها و راکت های تروریست ها بود.
✔️در واقع هر نیرویی که در آن روزها به سوریه می رفت؛ امید چندانی به زنده برگشتن او نبود.
🔸علی سعد در چنین شرایطی به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد.
🔹در آن زمان سردار همدانی؛ فرمانده ی منطقه بود و علی برای کار مترجمی ایشان معرفی شد.
♻️قبول کردن این مسئولیت؛ شجاعت ویژه ای می خواست.
💯چون فرمانده ی منطقه مدام در حال حرکت و جا به جایی در مناطق درگیر و پر خطر بود و علی هم پا به پای او حرکت
می کرد و در همه ی مناطقی که ایشان
می رفتند؛ حضور داشت.
💢البته علی چون خودش یک نیروی نظامی زبده و مربی آموزشی با تجربه بود؛ کارش فقط محدود به ترجمه ی صرف نبود.
🌀او در مجموعه ی فرماندهی در کنار فرماندهان و نیروهای عملیاتی در مباحث تخصصی نظامی نظر می داد و با ارائه مشاوره های کارشناسی به خوبی ماموریت یک مستشار نظامی را ایفا می کرد.
💬حضور علی با این تجربه و توان در آن شرایط حساس خیلی مهم بود و تاثیر زیادی در پیشرفت کارها داشت.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍زمانی که در تهران بودیم؛ علی بعضی روزها به مسجد می رفت و برای بچه ها کلاس قرآن می گذاشت.
💢پیشنهادش را خودش به مسجد محل داده بود و آن ها هم با کمال میل پذیرفته بودند که علی مسئولیت برگزاری این کلاس ها را بر عهده بگیرد و بچه ها؛ بخشی از اوقات فراغتشان را در مسجد و در کلاس قرآن علی بگذرانند.
💯بعضی از خانواده ها؛ نگران هزینه ی کلاس ها بودند که علی گفته بود؛ هیچ هزینه ای ندارد و اگر لازم شود از جیب خودش برای بچه ها جایزه می خرد تا تشویقشان کند.
💠اوایل برای اینکه بچه ها را جذب جلسات قرآن کند؛ یکی دو ساعت قبل از اذان مغرب می رفت و زیرانداز و رحل می برد و کلاس هایش را در پارک برگزار می کرد.
🌐برای بچه ها خوراکی می گرفت و تشویق می کرد تا آن ها هم در کلاس مشارکت کنند.
🌀می گفت هر کس که بهتر روخوانی کند؛ جایزه دارد!
♻️ولی آخر کلاس به همه ی بچه ها جایزه می داد تا دلشان نشکند.
🔰بعد از مدتی؛ دیگر همه ی بچه های محل او را می شناختند و این شده بود دردسر ما! هر وقت که برای قدم زدن با علی به پارک می رفتیم؛ بچه ها دورش جمع می شدند و نمی گذاشتند برای یک ساعت هم که شده؛ به حال خودمان باشیم.
به علی گفتم:🔻
✔️خودت که شکر خدا هیچ وقت نیستی؛ وقتی هم هستی نمی تونیم دو دقیقه تنها باشیم.
علی هم جواب می داد:🔻
🔹چیکار کنم؟ این بچه ها عشق منن!
راوی: همسر شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍خیلی از دوستان و بستگان علی در مورد کار و جایگاه شغلی او هیچ اطلاعی نداشتند.
💢چون یک مدتی در قم درس طلبگی خوانده بود؛ تقریبا همه دوستان و اقوام دور فکر می کردند علی هنوز مشغول درس طلبگی است.
♻️عده ی کمی هم که می دانستند او جذب سپاه شده؛ فکر می کردند او یک پاسدار معمولی است و در یکی از پادگان های سپاه تهران خدمت می کند.
🔰در خصوص ماموریت هایش در سوریه هم فقط خانواده ی خودش خبر داشتند اما علی به آن ها نگفته بود که در سوریه چه مسئولیتی دارد و کجاها می رود و چه کار می کند.
🌐آن ها فکر می کردند علی برای کارهای مستشاری و آموزشی رفته و محل استقرار او سفارت ایران است.
💠هیچ وقت ندیدیدم و نشنیدیم علی برای کسی از دوستان و بستگان خود؛ درباره کار و ماموریت ها و عملیات هایی که شرکت داشته حرفی بزند.
🌀کارهایش فقط به خاطر خدا و عشقش به اهل بیت و انجام وظیفه بود و اصلا دنبال مطرح کردن خودش نبود حتی به اندازه ی گفتن اینکه در سوریه در حال جنگیدن با تکفیری ها و دشمنان اسلام است.
▪️در مراسم تشییع ایشان بود که خیلی ها تازه متوجه شدند علی سعد یکی از فرماندهان شجاع مقاومت در سوریه بوده.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍ما از کودکی با هم بودیم و در یک محله زندگی می کردیم.
💢آن چیزی که از علی در ذهن من باقی مانده؛ همه ی ویژگی های یک انسان با اخلاق و یک مسلمان کامل است.
💯از نوجوانی در جلسات قرآن حضور داشت.
♻️سنش که بالا رفت؛ خودش مربی قرآن شد.
🔰همیشه در نماز های جماعت شرکت می کرد.
🌐در ایام جوانی علی؛ مسجد ما مدتی امام جماعت نداشت؛ همه ی نمازگزاران او را به عنوان امام انتخاب کردند.
💠با اینکه مردها و پیرمردهای قدیمی مسجد هم بودند؛ اما به خاطر اعتماد خیلی زیاد به علی و محبوبیتی که بین جوانان و نوجوانان مسجد داشت؛ از او خواستند که امام جماعت باشد.
🌀او سعی می کرد با اعمال و رفتارش به بچه ها درس بدهد.
▫️بیشتر از اینکه با زبان؛ نصیحت کند با عملش راه درست را نشان می داد.
▪️خوش اخلاق بود و همیشه تبسم قشنگی روی لبانش بود.
🔸به صله رحم خیلی اهمیت می داد.
🔹وقت هوایی که از تهران برای دیدن پدر و مادرش به شهرستان می آمد؛ سعی
می کرد به همه فامیل سر بزند.
آخرین پیامکی که برای من فرستاد؛ این بود:🔻
💭مادران شهدا همیشه دسته گل به آب می دهند؛ گاهی به نیل؛ گاهی به علقمه؛ گاهی به اروند و گاهی هم به کارون.
💬برداشت من از این پیام این است که شهید علی سعد دسته گل مادرش بود که آن را به حضرت زینب(س) تقدیم کرد.
راوی: پسر عموی شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍علی به عنوان یک فرمانده ی با تجربه در منطقه شناخته شده بود.
💯نه فقط در بین نیروهای تحت امرش بلکه در میان فرماندهان عالی رتبه ی سوری هم او را به عنوان یک فرمانده ی کاربلد و شجاع می شناختند.
💢از طرف دیگر محبوبیت خیلی زیادی هم در دل آن ها داشت.
🔰نیروهایش او را از عمق جان دوست داشتند.
♻️اخلاق و رفتار و منش او به گونه ای بود که در دل نیروهایش جا باز کرده بود.
🌐میزان محبوبیت و نفوذ معنوی او در دل نیروها و همرزمانش را بعد از شهادتش فهمیدیم.
💠وقتی علی شهید شد من هم در همان منطقه بودم.
▪️خبر شهادت را که دادند خودم را به خان طومان رساندم.
▫️دیدم همه ی نیروهای فاطمیون و حیدریون که آنجا هستند به شدت گریه می کنند.
💭بعضی ها با ضجه به سر خود می زدند و شیون می کردند.
💬از همه عجیب تر گریه ی شدید یکی از فرماندهان ارشد ارتش سوریه بود.
🔹این فرمانده ی سوری؛ یک سرهنگ تمام بود.
🔸سن و سالی داشت.
💢اما مثل یک پدر جوان از دست داده؛ گریه می کرد.
🔰آن هایی که نظامیان سوری را می شناسند می دانند که این ها آدم هایی نیستند که به این سادگی؛ آن هم پیش نیروهای زیر دستشان ضعف نشان بدهند.
🚫اما آن سرهنگ نمی توانست خودش را کنترل کند.
🌀معلوم بود که علی چقدر توانسته بود محبت این ها را جلب کند.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍شهید علی سعد از فرماندهانی بود که در اکثر تخصص های نظامی؛ مهارت داشت.
🔰او به صورت رسمی مربی تخریب بود اما به خاطر عشق و علاقه اش به کار؛ در دورانی که در پادگان آموزشی؛ مربی تخریب بود در کلاس های دیگر هم شرکت کرد و به همین دلیل در تخصص های مختلف؛ حرفی برای گفتن داشت.
♻️از طرف دیگر او از سال ۹۱ بارها و بارها در میادین مختلف عملیاتی حضور داشت و در کلاس های آموزشی با افسران و سربازان زیادی از کشور سوریه گفتگو کرده بود و علاوه بر افزایش اطلاعات فرهنگی و جغرافیایی محل ماموریت؛ دانش نظامی و امنیتی خود را نیز وسعت داده بود.
🌀او از هر فرصتی برای کسب علم و دانش تخصصی مورد نیازش بهره می برد.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍به اهل بیت علاقه و محبت خاصی داشت.
✨نوجوان که بود در ایام محرم و روز عاشورا مقتل خوان مسجد محل خودشان بود.
💢به حضرت معصومه ارادت ویژه ای داشت.
💯در دوره ی آموزشی در تهران و بعد از آن؛ هر دو؛ سه هفته یک بار می رفت قم؛ زیارت حضرت.
🔰بعد از ازدواج هم همراه خانمش
می رفت.
💠فرزند اولش که به دنیا آمد اسمش را گذاشت معصومه.
🌐فروردین سال ۹۸ که پیکر علی را پیدا کردند؛ برای تشییع آوردند دزفول.
▪️آن سال در خوزستان و چند شهر دیگر سیل آمده بود.
▫️ما هم در دزفول بودیم.
🔹دو اتفاق عجیب در تشییع علی افتاد.
🔸اول اینکه پیکر را در حرم سبزقبا که ظاهراً برادر امام رضا و حضرت معصومه است طواف دادند.
💭دوم اینکه وقتی صبح که می خواستیم پیکر را برای تشییع ببریم داخل شهر؛ یک مینی بوس جلوی پادگان سپاه ایستاد.
🗯یک روحانی از آن پیاده شد،از ما سوال کرد که شما این جا شهید دارید؟
💫ما گفتیم بله، شهید علی سعد.
🌀آن روحانی گفت ما خادمان حرم حضرت معصومه هستیم که برای کمک به سیل زدگان آمده ایم.
♻️به ما گفتند یک شهید آوده اند، آمدیم تا ادای احترام کنیم.
🌀اولین نفراتی که در شهر دزفول پیکر علی را تشییع کردند خادمان حرمی بودند که علی در زمان حیات بارها و بارها به زیارت آن رفته بود.
راوی : همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍یک جزوه عربی داشتم؛دنبال مترجمی بودم که بتواند هم زود و هم خیلی خوب آن را برایم ترجمه کند.
✨از چند نفر پرسیدم؛ همه شان آدرس علی آقا را به من دادند.
💢من خیلی او را نمی شناختم؛در محل کار دیده بودمش اما رفاقت خاصی با هم نداشتیم.
با ناامیدی رفتم پیشش؛جزوه رو نشان دادم و گفتم:🔻
▪️میشه زحمت بکشید این جزوه رو برای من ترجمه کنید؟
▫️خیلی بهش احتیاج دارم و وقت زیادی هم ندارم.
علی آقا جزوه را از من گرفت؛نگاهی کرد و گفت:🔻
💬تو ساعت اداری که نمی تونم انجام بدم.
✔️بعد ساعت اداری هم که میرم خونه؛ وقتم متعلق به خانواده است.
💠فقط ۱۲ شب به بعد شاید بتونم ترجمه کنم.
🌐البته اگه خوابم نیاد؛چون صبح زود باید بیام سرکار.
♻️با خودم گفتم نمی تواند ترجمه کند و چند روز دیگر جزوه را به من بر می گرداند.
🔰چون می دانستم که کارش خیلی زیاد است و دیر از محل کار خارج می شود.
💭خودش هم که گفت بعد از ساعت اداری در خدمت خانواده اش است.
🗯فردا صبح هم که باید سر ساعت ۷ در محل کار باشد؛ پس امیدی نیست.
🔸اگر هم بتواند ترجمه کند حداقل یک
هفته ای طول می کشد.
🔹اما فردا صبح که دیدمش؛ جزوه را به همراه متن ترجمه تحویلم داد.
💢باورم نمیشد برای من این قدر وقت بگذارد.
🌀فکر می کنم آن شب اصلا نخوابیده بود تا بتواند جزوه را ترجمه کند؛خیلی خوب و روان ترجمه کرده بود.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea