#قسمت_نود_و_دوم🔻
✍ او واقعا نابغه بود.
💢دیپلم داشت؛ ولی اطلاعاتش خیلی بالاتر از مدرک تحصیلیش بود.
💯در هر موردی از او سوال می پرسیدیم جواب خوبی داشت.
مثلا می گفتیم:🔻
▫️در مورد اخلاق بگو.
▪️هر چه آیه های قرآنی و احادیث راجع به اخلاق بود برامون می گفت.
💬در مورد تفسیر سوره یا آیه ای از او می پرسیدیم به نحو احسن جواب می داد؛ مثلا سوره شمس رو یه شب آنقدر زیبا تفسیر کرد و در موردش صحبت کرد که من عاشق این سوره شدم.
💭همون شبی که در موردش صحبت کرد وقتی اومدم بخوابم حیفم اومد و با اینکه دیر وقت بود وضو گرفتم و اونو حفظ کردم و وقتی برای نماز صبح هم بیدار شدم اول اونو خوندم.
🗯من الان بازنشسته نیروی انتظامی هستم و برای اولین بار به عنوان راوی در خدمت بچه های نیروی انتظامی و خانواده هاشون بودم.
یکی از خانم ها از من پرسید:🔻
💠جناب سرهنگ! این فرماندهان جنگی رو چه کسی آموزش داده که این طور طرح ریزی کردن؟
🌐گفتم: هیچ جوابی ندارم مگر بگویم خدا و امام زمان(عج) با این افراد در ارتباط بودن وگرنه یک جوانی که سن و سالی نداره نیروهای زیادی رو آموزش میده در حالی که خودش آموزش ندیده واقعا از عجایبه.
🔰سید جمشید صفویان؛ تمام تاکتیک ها و رزم انفرادی و دفاع شخصی رو با بچه ها کار می کرد؛ حتی برای خودمون هم اون موقع عجیب بود که همه این ها رو از کی یاد گرفته...حتی حرکات رزمی رو که الان دارن به بچه ها آموزش میدن؛ او آن زمان آموزش می داد.
♻️ در تیر اندازی خیلی دقیق و ماهر بود.
راوی: غلامرضا نوادر
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#یادآوری🔻
📗 پانزدهمین دوره مسابقه کتابخوانی
✍از کتاب امیر فیاضیه
🔘 روش تهیه کتاب و سوالات مسابقه:
1. کتابخانه مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول
2. کتابخـانههای عمومی و کتابفروشیهای دزفول
3- تهیه pdf کتاب
و شرکت در مسابقه از طریق لینک های زیر:
🔸شرکت در مسابقه:
🔗 formafzar.com/form/w8662
🔸خرید نسخه پیدیاف کتاب:
🔗 formafzar.com/form/yuynd
⬆️ اطلاعات بیشتر در پوستر مسابقه
#مسابقه_کتاب_خوانی
#کتاب_امیر_فیاضیه
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شھادت،پاداش تلاشِ بــے وقفـهی او بود...
#مقام_معظم_رهبری
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍علی اهل نماز شب بود اما کسی این را نمی دانست.
🔰من خیلی اتفاقی متوجه این موضوع شدم.
♻️یک شب در پادگان تنها بودم و
می خواستم علی را که در خانه بود اذیت کنم.
💠زنگ زدم و به علی گفتم که خانواده من شهرستان هستند و تنها در محل کار مانده ام.
🌐او هم گفت که خانواده اش منزل نیستند.
💢خلاصه شروع کردیم با تماس و پیامک شوخی کردن و همدیگر را اذیت کردن.
💬این کارها ادامه داشت تا یک ساعت مانده به اذان صبح که یک دفعه گوشی علی خاموش شد.
💭من متوجه شدم علی برای نماز شب رفته و مشغول راز و نیاز شده.
🗯ده دقیقه بعد از نماز صبح دوباره گوشی اش را روشن کرد و پا به پای من تا هفت و نیم صبح بیدار بود.
▫️بعد ها در چند ماموریت که با علی رفته بودیم؛ نیمه های شب بلند می شد و می رفت دنبال نماز شب و مناجات.
▪️آن جا بود که فهمیدم نماز شبش دائمی است.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_نود_و_سوم🔻
✍یکی از ویژگی های سید که روی دیگران هم خیلی تاثیر داشت اهمیت دادن به نماز و نماز جماعت بود و در هر حالت که بود نماز اول وقت رو از دست نمی داد.
🌀ما هم به تبعیت از او این امر رو یاد گرفته بودیم.
♻️یادم میاد بعد از یکی از عملیاتا با سید و چند تا از دوستامون رفته بودیم کنار رودخونه تا وسایل گردان و ماشینای تویوتایی که داشتیم رو بشوریم و تمیز کنیم.
🔰لباسامونو در آوردیم و شروع به کار کردیم که صدای اذان بلند شد.
سید گفت:🔻
▫️کار و بذاریم اول نماز بخونیم و بعد ادامه بدیم.
▪️دیگه همه وضو گرفتیم و به نماز ایستادیم.
سید جلوی من بود همین که خواست نیت کنه؛ دیدم پشیمون شد و گفت:🔻
🚫نمیشه جلوی خدا این جوری نماز خوند.
💯بایستی ادب و رعایت کنیم.
💢با اینکه خیس بودیم رفت یه شلوار دیگه پوشید و برگشت.
دوباره خواست تکبیر بگه که باز دیدیم گفت:🔻
💬نه اینجوری هم نمیشه با یه زیر پیراهنی آستین کوتاه.
💭باید خیلی شیک و مرتب بود.
🗯این بار رفت لباس دیگه ای پوشید چفیه اش رو هم روی دوشش انداخت و بعد به نماز ایستاد و او نشون داد که چقدر برای محبوبش احترام و ارزش قائله و همین نکات ریزی که توی رفتارش بود همه ما رو تحت تاثیر خود قرار می داد و ازش درس می گرفتیم.
راوی: بهزاد جولایی
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍ورزش تخصصی؛ جزئی از کار ماست.
💢همکاران ما معمولا در ورزش های رزمی مهارت دارند و تمرین می کنند.
🔰زمان مشخصی هم در محل کار به ورزش اختصاص داده شده.
💠گاهی ما به خاطر کار زیاد در دوره های آموزشی؛ حال ورزش کردن نداشتیم اما علی پای ثابت کلاس های ورزش بود.
🌐او کاراته کار بود و در رشته ی کیو کوشین تمرین می کرد.
🌀علی صبح روزهای ورزش اولین نفری بود که قبراق و سرحال و با لباس مخصوص کاراته در سالن ورزش آماده ی تمرین بود.
✔️ویژگی دیگر او شوخ طبعی بود.
💬گاهی در پادگان پارچ آب را بر می داشت و بچه ها را دنبال می کرد.
💭به همه ی بچه ها روحیه می داد و انرژی خودش را با این شوخی ها خالی می کرد.
🚫اجازه نمی داد طولانی شدن دوره و یکنواختی روزها، باعث افسردگی خودش و دوستانش شود.
♻️به هر بهانه ای سر به سر بچه ها
می گذاشت و با رفتار و گفتارش به همه ما انرژی می داد.
راوی: همرزم شهید
برگرفته از کتاب: #تنها_در_باغ_زیتون
#شهید_علی_سعد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_نود_و_چهارم🔻
✍یه روز تو آشپزخانه کمیته دیدم سید با مرحوم حسن بادروج؛ خیلی قشنگ و آموزنده بحث می کرد.
💢میان صحبت هاشون سید به او گفت:
✔️حسن! تو خوبی ولی حسین از تو بهتره.
▫️حسین بادروج برادر حسن بود که اونم تو جبهه فعالیت می کرد و شاعر و مداح اهل بیته.
▪️حسن گفت: آخه من چمه که حسین از من بهتره؟
🔸هیچ! تو خوبی ولی حسین از تو بهتره.
🔹خلاصه حسن اصرار می کرد که مگه من چه مشکلی دارم و سید جدی سر حرفش مونده بود.
وقتی من وارد اونجا شدم سید رو به من گفت:🔻
💠نوادر... مهدی هم از تو بهتره.
🌐مهدی برادر کوچیک ترمه که در اطلاعات گردان فعالیت می کرد.
🔰گفتم: جدی میگی؟
♻️گفت: بله
من هم گفتم:🔻
🌀خدا رو شکر که یک سید و فرمانده تایید کرد که برادر کوچیک من از خودم بهتره...
💯خیلی خوشحال شدم سید... خب او نسل بعد از منه و چند سال از من کوچیک تره.
🗯اگه بهتر از من نباشه؛ پس مشکلی هست.
سید خندید و رو به حسن بادروج گفت:🔻
💭تو هم این طور بگو... چه عیبی داره برادرت از تو بهتر باشه.
💬حسن هم خندید: آخه فکر کردم من بدم و مشکلی دارم که این طور میگی.
💢اینجا او داشت یه مسئله اخلاقی رو به ما یاد می داد و اون؛ این بود که ما باید در خوبی ها از هم سبقت بگیریم که شاید از دید خیلی ها کوچیک باشه ولی دنیایی مفهوم داشت.
💯او با اینکه فرمانده جوانی بود؛ ولی تیز بین و نکته سنج و زیرک بود.
💠در شرایط سخت روحی و زیر فشارهای عجیب و غریب دشمن و اون لحظات؛ با آرامش بهترین تصمیم ها رو می گرفت.
🔰قدرت نفوذ و کلام و اخلاق بالایی داشت و همه نیروها از او اطلاعت پذیری داشتن.
راوی: غلامرضا نوادر
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea