فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فکر میکنیم کسی هستیم
🎙 #استاد_صفایی_حائری
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در زمان طاغوت، پادگان و مراکز نظامی اطراف دزفول بارها از او درخواست خرید عمده ی گوشت
می کردند.
🌀چون از سلامت و جنس گوشتی که ایشان می فروخت، اطمینان داشتند.
💥اما مش عبد الحسین هیچ گاه نپذیرفت.
💢زیرا مامورین خرید پادگان، در قبال خرید گوشت از او، رشوه یا به قول خودشان شیرینی میخواستند.
▪️با این که فروش عمده ی گوشت به مراکز نظامی، سود هنگفتی برایش داشت اما او هرگز نپذیرفت.
▫️چون راضی نمیشد پول غیر شرعی به کسی پرداخت کند.
💬و برای همیشه از آن سفارش ها چشم پوشی کرد.
راوی: غلامعلی کیانی، برادر شهید
عنوان کتاب: #جوانمرد_قصاب
#شهید_عبدالحسین_کیانی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💌 راه رسیدن به خدا
#استاد_پناهیان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍چهارده_ پانزده سال بیشتر نداشت.
💢در دوره ای که تازه بسیاری از پسرها می فهمند که نماز چیست و چه اهمیتی دارد، شناخت حسین از نماز مثل یک پیرمرد هفتاد ساله بود.
▪️اذان صبح را که می گفتند،
بچه ها را بیدار می کرد.
▫️دغدغه ی خاصی داشت روی این که بچه ها در نمازهایشان کاهل نباشند و اهمیت بدهند به نماز.
💬با عملش بارها و بارها اهمیت نماز را تذکر داده بود.
💥اما اگر کسی برای نماز صبح، خواب آلود بود یا دیر بیدار
میشد؛
زبانش به تذکر باز میشد و با جدیت تمام می گفت:🔻
🌀ما می جنگیم برا نماز!
🌀هستی ما به خاطر نمازه!
🌀اخه چرا برا نمازت سهل انگاری می کنی!
راوی: محمود یزدی زاده
عنوان کتاب: #آسمان_خبری_دارد
#شهید_عبدالحسین_خبری
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌از حماسۀ غزه استفاده کنیم!
💢متأسفانه در رسانه، از موقعیتهای قبلی برای آموزش استفاده نشد!
💥اگر استفاده کرده بودیم، کسی فریب «زن، زندگی، آزادی» را نمیخورد!
#استاد_پناهیان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💢نمونه ی بارز و الگوی کم نظیر شناخت تکلیف و عمل به تکلیف بود.
🌀بر خلاف دیدگاه بسیاری افراد، از همان روزهای اول جنگ، برای رفتن به جبهه در پوست خود
نمی گنجید.
💬 اما چون حس کرده بود که وظیفه ی کادر سازی برای سپاه و ذخیره سپاه و گزینش و پرورش نیروهایی که بتوانند هر یک بخش کوچکی از بار سنگین انقلاب و جنگ را به دوش بکشند و استوار و مقتدر و معتقد قدم بردارند، وظیفه ی مهم و سنگینی است.
▪️ علی رغم میل باطنی اش برای شرکت در میادین نبرد، در میدان کادر سازی مانده بود.
▫️او این وظیفه ی سنگین را تکلیف خود می دانست و اهمیت آن را کمتر از جبهه رفتن نمی دید.
💥می گفت اگر من کارم را درست و دقیق انجام دهم، می توانم نیروهای مفیدی برای جبهه بسازم که هر کدامشان گره گشای یک مشکل باشند.
▪️می دانست که جبهه رفتن را همه می توانند.
▫️اما این روال نیرو سازی برای اسلام و انقلاب از عهده ی هر کسی بر نمی آید.
💥به همین دلیل، پایش را گذاشت روی دلش و بیخیال جبهه رفتن شد تا این میدان مهم که از گستره ی دید خیلی ها پنهان بود خالی نماند.
💢اما وقتی بار مسئولیت گزینش را زمین گذاشت، دلیلی بر ماندن
نمی دید.
🌀شدت و حدت و دقتی که در کار گزینش داشت، تبدیل شد به شوری سرشار از شعور برای پا گذاشتن در میادین جنگ.
💬و این بار تکلیف را در رزم و جهاد در میدان نبرد دید.
▪️و در اولین فرصت حضور، با وجود مخالفت فرماندهان، موافقت اعزامش را با هر ترفندی که بود گرفت و به عنوان رزمنده ای ساده رهسپار شد.
راوی: احمد کیانی
عنوان کتاب: #ناجی
#شهید_محمد_حسین_ناجی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💢 بیشتر از رفاه و عدالت
📚 #نامه_های_بلوغ
#استاد_صفایی_حائری
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در هر یک از پرسش هایش راز و رمزی نهفته بود.
▫️اصلا گاهی مطلبی را که قصد داشت عنوان کند، با پرسیدن یک سوال آغاز می کرد.
روزی بدون مقدمه پرسید: 🔻
▪️دوست داری بمیری؟
▫️گفتم: اره
💬پاسخ مثبت من همان و عصبانی شدن حسین همان.
💢 و یک فصل منبر رفتن و نصیحت کردن من همان.
🌀گفتم: خب چرا عصبانی میشی!
🔸سوال پرسیدی، جواب دادم.
🔹خب عیبش کجاس که من دوست دارم بمیرم؟
با همان لحنی که عصبانیت در آن موج می زد گفت: 🔻
▪️تو دوست داری بمیری؟
▫️الان چی داری؟
💢از این دنیا چی داری که بخوای با خودت ببری اون دنیا؟
💬چه توشه ای داری که دوست داری بمیری؟
💥همه کارهایی رو که باید انجام می دادی انجام دادی؟
🔸البته اگر در جوابش هم
می گفتم نه جور دیگری شروع می کرد به نصیحت کردن و حرف زدن از آخرت و زندگی پس از مرگ.
🔹حسین هدف داشت از طرح این سوالات.
🌀می خواست مسیر را نشان بدهد.
💢راه را پیش روی بچه ها روشن کند و هر بار این سوالات بهانه ای بود برای تدریس درسی دیگر.
💬حسین برای من یک معلم بود.
راوی: امیر سرافراز
عنوان کتاب: #آسمان_خبری_دارد
#شهید_عبدالحسین_خبری
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea