eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
472 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔸 توشه سنگین برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان به دانشگاه شیراز آمدند. از ماشین که پیاده شدند تا ساک بزرگ ایشان را دیدم جا خوردم میخواستم به شوخی بگویم: «حاج آقا مگر اسباب کشی کردید ولی خیلی زود منصرف شدم. تا مستقر شد بلافاصله کارش را شروع کرد با این که یک ماه قرار بود در خدمت ایشان باشیم؛ ولی احساس میکردم خیلی عجله دارند. انگار که برای دانشگاه برنامه زیادی داشتند. روی یک کاغذ برنامه هایش را تنظیم کرده بود هر کدام را که انجام می داد دورش را خط میکشید. در آن یک ماه به اندازه یک سال با بچه ها کار کرد. گویا اصلاً با خستگی هیچ آشنایی نداشت. توی دلم میگفتم یا ابوالفضل این دیگر کیست؟ مثل انرژی اتمی است شبها تا سحر توی خوابگاه ها دور می زد. با همه گرم می گرفت کاری با ظاهر افراد نداشت. همه را دوست داشت. برای هر گروهی جلسه یا نشستی راه می انداخت از استادهای دانشگاه گرفته تا راننده ها و حتی با باغبانها روی چمن ها مینشست و چای میخورد و حرف می زد. همه دانشگاه شیفته او شده بودند و هم چون مریدانی اطرافش جمع می شدند. آخرماه که شد دیگر کیفش خالی بود. تازه فهمیدیم کلی محصولات فرهنگی عکس شهدا کتاب و حتی سوهان و شیرینی با خودش آورده بود. بعد از آن هیچ وقت ضابط فراموش نشد. چون هرکس عکس شهیدی را میدید به یاد ضابط می افتاد. 🎤 راوی: رضا کاظمی 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. 🔸 دار الذكر به دلیل استیجاری بودن مکان گروه تفحص هر جا را که اجاره میکردند جای کوچکی را انتخاب کرده، در و دیوارش را «گونی» می چسباند. می گفت: گونی بوی سنگر میدهد» روی گونی ها را هم پر از چفیه و سربند و عکس شهدا میکرد اسمش را هم گذاشته بود «دار الذکر» تا از راه میرسید اول آن جا میرفت دو رکعتی نماز می خواند سپس به جمع دوستان میپیوست از میهمانان جلسه هم خواهش می کردند که به یاد شهدا دو رکعت نماز بخوانند. البته زيارت عاشورا دعای توسل کمیل و.... همه چاشنی کارش بود. روضه را خیلی دوست داشت گاهی تنها هم که می بود روغه می خواند. می گفت: «بچه ها اگر حاجتی دارید به دارالذکر بروید و از شهدا حاجت بگیرید». 🎤 راوی: مهران شفیعی 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. 🔸 تربت شهدا یکی از عزیزان گروه تفحص خاک تربت شهدا را به بنده هدیه نمودند. این خاک به سرهای مقدس ۱۸ شهید تعلق داشت. با شوق زاید الوصفی تربت را نشان حاج آقای ضابط دادم از دستم گرفت و استشمام کرد. سپس مروارید اشک از چشمانش جاری شد. گفتم حاجی میدونی را از این تغییر حال شما چی بود؟ آخر این تربت ۱۸ شهید است. شهدایی که بین سرهای آنها و اجساد مطهرشان صدها متر فاصله افتاده بود. اینها بچه هایی بودند که سرهای شان را بریده بودند. ضابط مرتب گریه میکرد باز تربت را می بویید و گریه میکرد تربت را به ایشان دادم. بعد از آن همیشه قبل از منبر و سخنرانی آن تربت را استشمام میکرد و مدد میگرفت. آنگاه، گدازه های سینه سینای خود را در جان مخاطبینش می ریخت. کمتر کسی بود که در پای روایتگری ایشان بنشیند و نسوزد. 🎤 راوی: حجت الاسلام و المسلمین حاج حسین جوشقانیان. 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. 🔸شهیدان زنده‌اند پایش که به منطقه می رسید؛ نمی توانست بیکار بنشیند. اصلاً آرام و قرار نداشت. هر جا می رفت عده ای را دور خودش جمع میکرد و از حالات شهدا و خاطرات دفاع مقدس صحبت میکرد. با آن عشق و صفایی که داشت حتی نیمه های شب برای سربازهایی که نگهبان بودند برنامه گذاشته بود. همیشه در محضر شهدا پابرهنه بود. شبها موقع خواب او را نمی دیدیم. اما صبح که می شد سر حال تر و سرزنده تر بالای سرمان حاضر می شد. بعضی وقتها از شدت خستگی ایستاده خوابش می برد ولی خیلی پای بند استراحت نبود میگفت: «.» ضابط با همه شهدا رفیق بود خواسته هایش را با آنان در میان می گذاشت. انگار شهدا را با چشم میدید. شهدا هم هوای ضابط را خوب داشتند. یک بار، او را سر مزار شهید زین الدین دیدم کفش هایش را به احترام او در آورده بود و خیلی مؤدب، کنارش نشسته بود. برگه هایی را از کیفش بیرون آورده و شروع به خواندن آنها نمود. آن مطالب گزارش فعالیتهایش بود. خط به خط می خواند. انگار می خواست از آن شهید امضا بگیرد 🎤 راوی: سید محمد موسوی 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. 🔸 سفارش نهایی صبح زود بود که تلفن زنگ زد؛ گوشی را برداشتم آقای ضابط بود. صدای گرم و صمیمی اش برایم آشنا بود. بعد از سلام و احوالپرسی در مورد دیدار از مناطق جنگی در ایام نوروز سفارش و تأکید می کرد. گفتم چه عجله ای است حالا کو تا عید اما اصرار داشت و می گفت «می خواهم کارها را زودتر تمام کنم نگران بود که نکند برنامه ها زمین بماند. حالا فهمیدیم که چرا این قدر عجله داشت. علاقه عجیبی به شهدا پیدا کرده بود شب و روز به یاد شهدا بود. توی جلسات هفتگی که داشتیم مثال هم که میزد از شهدا می گفت. هر بار برایمان منبر می رفت میگفتیم باز ضابط شروع کرد تا اشکمان را در نمی آورد ول نمیکرد هیچ وقت نشد یاد شهدا برای ما تکراری باشد. همیشه سخنانش بوی تازگی و طراوت می داد. 🎤 راوی: حجت الاسلام و المسلمین حاج علیرضا پناهیان 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. 🔸آخرین دیدار از مناطق جنگی ده روز قبل از ارتحال حاج آقا از طرف جهاد کشاورزی تهران به دیدار از مناطق جنگی مشرف شدیم، در حقیقت این سفر، آخرین دیدار حاج آقا از مناطق جنگی بود. اولین توقف ما در دو کوهه بود ساعت ۲ بامداد بود که به پادگان رسیدیم. وقتی از ماشین پیاده شدیم به طرف شهدای گمنام رفت و سجده ای طولانی به جا آورد. به طوری که تا صبحدر حسینیه حاج همت بیدار بود و راز و نیاز میکرد. حال و هوای حاج آقا مرا متعجب کرده بود. پیش از این نیز ایشان را در مناطق جنگی با حالتی منقلب دیده بودم؛ اما این بار حالاتش رنگ و بوی دیگری داشت. گویا مرغ جانش دیگر تحمل قفس تن را نداشت و بالی برای پرواز یافته بود. پیش از سفر در جلسه ای گفته بود که «گروه تفحص برای انسجام نیاز به یک قربانی دارد همیشه نگران بودم که مبادا این قربانی خود او باشد. به هویزه هم که رفتیم تا نیمه های شب در مقتل شهدای هویزه روضه می خواند و با شهدا گفت و گو داشت. ورد زبان او زمزمه ای شیرین بود که با سوزی عجیب نجوا می نمود. همه جا بروم به بهانه تو که مگر برسم در خانه تو همه جا دنبال تو میگردم که تویی درمان همه دردم سپس خطاب به شهدا میگفت: «ای شهدا خودتان کمک کنید تا بتوانیم این مکانهای مقدس و مقاتل شهدا را با معرفت درک کنیم.» 🎤 راوی: حجت الاسلام و المسلمین ابراهیم رستمی 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. 🔸 تماس آخر علاقه و انس خاصی به شهدا داشت از حق خود می گذشت اما از حق شهدا هرگز با کسی هم تعارف نداشت. اگر کسی عاشق وار کار نمیکرد اعتراض مینمود گرچه بعدش او را در آغوش میگرفت تا دلگیر نشود. اگر کسی هم میخواست از مجموعه گروه خارج شود تنها کافی بود حاجی پنج دقیقه برای او منبر برود. دیگر بعدش کار کردن او تا چند ماه دیگر تضمینی بود. در آخرین تماس که با حاجی داشتم؛ خیلی روی گرفتن شهریه تحصیلی اش اصرار می ورزید. همان روز چهارشنبه می گفت: «برو امروز بگیر؛ بعداً دیگر نمی شود. تقویم را که نگاه کردم دیدم هنوز چند روزی مانده توی دلم گفتم حاجی چقدر مادی شده؟ آخرین سفارش حاجی، تأکید روی انجام کارها بود. آخرش گفت: «بچه ها نکند شهدا را فراموش کنید.» شب که آن خبر جان سوز به ما رسید؛ من تازه فهمیدم چرا حاجی اصرار می کرد بعد هم وقتی موضوع را به دوستان گفتم، یکی از طلبه ها، مرا کنار کشید، گفت: «حاجی بعضی رفت ها شهریه اش را به طلبه های نیازمند، تقدیم میکرد این ماه هم نوبت من بود!» 🎤 راوی: روح الله بادپر 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
56.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔸روایتگری شهید ضابط در جمع دانش‌آموزان دبیرستان شاهد نجمیه 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
62.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔸 روایتگری شهید ضابط در حسینیه حضرت ابوالفضل (علیه السلام)؛ طلائیه 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
54.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔸 روایتگری شهید ضابط در حسینیه حضرت ابوالفضل (علیه السلام)؛ طلائیه 2️⃣ 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
34.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔸 روایتگری شهید ضابط در شلمچه 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. 📸 آلبوم تصاویر از شهید👇 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .