5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #قهرمان_حقیقی
روایتگری رهبر انقلاب در مورد شهیدی که ماسکش را به همرزمش داد تا از جانش محافظت کند .
#شهید_املاکی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
👆👆.
این شهید بزرگوار در بحبوحه جنگ و نبرد و آتش حملات شيميايی دشمن به بسيجیای که ناله میکرد و استمداد کمک میطلبيد، حسين ماسک صورتش را برداشت،بصورت بسيجی بست،در نهايت هر دو شهيد شدند هم بسيجی هم حسين املاکی...❣
اینروزها بعضیها چرا یکجورایی شدند!
.
پيام مقام معظم رهبري :
شهيد املاكی شما،كه توی ميدان جنگ شيميايی زدند،و خودش هم آنجا در معرض شيميايی بود ، بسيجی بغل دستش ماسک نداشت ، شهيد املاكی ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسيجی همراهش ! قهرمان يعنی اين !
.قهرمان یعنی این...
قهرمان یعنی سردار شهید حسین املاکی
قهرمان یعنی حسین املاکی که افتخار ایران و خطه شمال بود.
حسين املاکی و بسیاری از این دست انسانهای شریف، حسينی زيستند و حسینی به شهادت رسیدند و شهادتشان الگو و درسی فراموش ناشدنی شد بنام (ايثار) به امت عزيز ایران اسلامی آموخت.🌹
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
ز حد بگذشت . . .
مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
#شهید_سردار_مصطفی_زواره_ای
#فرماندہ_مهندسی_رزمی
#لشڪر_۱۰سیدالشهـدا
🔹تاریخ ولادت: ۱۳۴۰/۱۱/۰۸
🔹محل ولادت: روستای حصاربالا_ورامین
🔹تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۴
🔹محل شهادت: شلمچه
🔹عملیات: کربلای ۵
#سالروز_شهـادت🌹🍃
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فرازهایی از #زندگینامه_شهید
#شهید_مصطفی_زواره_ای
در مدت حضور در جبهه ، بارها مجروح می شود ، كه اغلب به خانواده اطلاع نمی دهد و پس از بهبود یافتن در بیمارستان. ، یكراست به جبهه باز میگردد.
وی سال 1363 همسرش را نیز همراه خود به جبهه می برد و تا زمان شهادتش در اندیمشك زندگی می كنند .
او در كنار كارهای نظامی در جبهه ، از فعالیتهای فرهنگی ـ تبلیغی نیز غفلت نمی كندو گاهی مسئوولیت كارهای فرهنگی را نیز بر عهده می گیرد .
مصطفی در عملیّات .والفجر 8 به عنوان فرماندة پشتیبانی تیپ سیدالشهدا (ع) وارد عمل می شود و با تلاش و فداكاری فراوان ، به حمایت و پشتیبانی رزمندگان اقدام می كند . او با تحمل مشكلات و سختیها ، تلاش می كند تا رزمندگان باآسودگی خیال ، به رزم و جهاد بپردازند . برای رساندن غذای گرم به بسیجیان ، خودش را به آب و آتش می زند .
زواره ای كه عاشق بسیجیان بود ، از هیچ كاری برای آسایش آنان برای دفاع دریغ نمی كند . او در عملیات ((كربلای 5 )) به عنوان مسئوول مهندسی لشگر سیدالشهدا (ع) وارد كارزار شده و با رشادت تمام ، به امور مهندسی عملیّات سامان می دهد . از نزدیك تمام فعالیتهای مهندسی را نظارت و هدایت می كند . حتی مجروح شدن هم باعث شانه خالی كردن از مسئوولیت خطیر و مانع تلاش او نمی شود .
شهید مصطفی زواره ای سرانجام پس از سالها مجاهدت و ایثار در روز 14 اسفند ماه 1365 درعملیّات (( كربلای 5 )) هنگام گرفتن وضوی عشق در منطقة (( شلمچه )) بر اثر تركش خمپاره به شهادت رسید و به جرگه عشاق پیوست .
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهـادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌷 شهادت هنر مردان خداست.
🔶 14 اسفند #سالروز_شهادت مدافع حریم اهل بیت، رزمندۀ دلاور لشکر 27 محمّد رسول الله(ص) تهران، سرهنگ پاسدار « #شهید_احمد_گودرزی » در سال 1394 هجری شمسی گرامی باد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
نزدیک عملیات بود ،تازه دختردار شده بود.
عکس دخترش رو براش ارسال کردند.
گفتم: چیه؟
گفت: عکس دخترمه.. گفتم: بده ببینم. گفت: هنوز خودم ندیدمش!
گفتم:چرا؟
گفت:الان موقع عملیاته، می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده باشه برا بعد..
ومهر پدر وفرزندی کار دستش نداد
۳۵ روز بعد از تولد زینب خانم شهید شد.
و آرزوی دیدن صورت زیبای دخترکش
را با خود به بهشت برد.
🌷شهید مدافع حرم احمد گودرزی🌷
شهادت: ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ ،سوریه
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پیمان بستن شهید « احمد گودرزی » با دیگر شهدا و رزمندگان مدافع حرم .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
شهید احمد گودرزی به روایت همسرش:
🔹 ... پنج دقیقه فقط نگاهم کرد و پلک نزد ...
مردم گاهی زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان. داشتم در آشپزخانه برنج میشستم که احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار 20 سال شکسته شده است. به در تکیه داد. همین طور مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از تنهایی گرفته بود، بغض کردم. دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. میدانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه ظلمها و صحنههای دلخراشی در سوریه دیدم!
احمد زخمی شده بود، اما چند لایه لباس میپوشید تا من متوجه نشوم. گفتم چه خبره این همه لباس؟ میگفت، چون سوریه سرد بود به زیادی لباس عادت کردم. بعد از شهادتش فهمیدم مجروح شده بود، یک هفته بیمارستان بقیهالله بستری بود، اما به دیگران گفته بود به خانوادهاش خبر ندهند. بعد از سه روز که در خانه ماند، گفت: به مأموریت یزد میروم و موقع تولد دخترمان برمیگردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم. وقتی میخواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: حلالم کن. خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمیخواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم. جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم. احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. پنج دقیقه فقط نگاهم کرد و پلک نزد. یک دفعه در را باز کرد و رفت. دیدم با دست اشکهایش را پاک میکند. از کوچه دور شد ........
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani