#زندگینامه
🌷#شهید_هادی_اسد_اللهی
🌕 شهید هادی اسدالهی در دوم آبان ۱۳۳۵در روستای مقدر از توابع چک نوزاد در میان خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
🌕 دوران طفولیت را تا پایان تحصیلات پنجم ابتدایی در روستا گذراند و سپس جهت ادامه تحصیل به شهرستان بیرجند عزیمت نموده و در مدرسه آیت الله آیتی به عنوان یک طلبه مشغول تحصیلات حوزوی گردید، و به مدت ۴سال در آنجا به تحصیل پرداخت.
🌕 در هنگام مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی در بیداری اذهان مردم روستا، دوستان و آشنایانش سهم عمده ای داشت.
🌕 این شهید عزیز بارها به منبر رفت و به افشای جنایت های عمال رژیم پرداخت و یک بار که در قم مورد حمله سرسپردگان پهلوی قرارگرفته بود مجروح و برای استراحت و بهبودی کامل به وطنش بازگشت که صبح همان روز که از راه رسیده بود مأموران پاسگاه به خانه اش ریختند و در حالی که او تقاضا می کرد اجازه دهند نمازش را بخواند، آنها مانع شدند و او را به بیرجند بردند.
🌕 او پس از آزادی دوباره عازم قم و در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۶۲ به جبهه های نبرد نور علیه ظلمت عزیمت نمود.
🌕 سرانجام این شهید عزیز درتاریخ ۲۸ مرداد ۶۳ در شهر ارومیه درمحل دره افشین در حین مبارزه با گروهک های ضد انقلابی براثر اصابت گلوله به ناحیه گلو شربت شهادت را نوشید و میهمان سید الشهدا گردید و پیکر پاکش در مزار دره شیخان بیرجند آرام گرفت.
#شهدای_روحانی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهید
🎤 راوی: مادر شهيد
🦋 آهو تخویجی متولد روستای تشتبند، پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بوو
🦋 زمانی پدرم در روستا به مهمان داری و دست و دلبازی معروف بود، با اینکه سواد نداشت اما نماز روزه، خمس و زکاتش سر وقت و به موقع داده می شود.
🦋 با یادآوری مصیبت های حضرت زینب، مشکلاتم را فراموش میکنم
پدرم شب قبل از تولدم درخواب میبیند که آهویی بزرگ را شکار کرده و این باعث شد تا اسم دخترش را آهو بگذارد، من دل خوشی از روزگار جوانی ندارم، هر مصیبتی که فکر کنید به سرم آمده اما باز هم خدا را شاکرم، هر گاه مشکلات و مصائب به یادم میآید، برای خودم مصیبتهای امام حسین(ع) و زینب کبری را میخوانم، آنگار دردهایم را فراموش میکنم.
🦋 مادر شهید روحانی هادی اسداللهی در حالی که به قرآن قدیمش نگاه می کند، با افتخار می گوید اگر مکتب نرفته ام ولی سی پاره را یاد گرفته ام، درآن زمان که برق نبود، من روزها به همراه مادر و پدر در کارها کمک کرده و شبها در زیر مهتاب قرآن حفظ میکردم.
🦋 ۱۷ ساله بودم که ازدواج کردم و درآن زمان کرباس میبافتم، به کار کشاورزی کمک میکردم به گونهای که ۳ فرسخ را در روستای چک درخت کاشتم.
🦋 چون همسرم روحانی بود قبول کردم با او ازدواج کنم، شوهرم روحانی بود و از مردم به خاطر منبرها و مراسمات مذهبی پول نمیگرفت، به او حاجی میر علی میگفتند.
🦋 من از کودکی عاشق ذکر مصیبت ائمه بودم و همراه مادرم به مراسم روضه میرفتم، تمام مصیبتها را در ذهن خود حفظ کرده و در مواقع بیکاری برای خود زمزمه میکردم و این کار به من آرامشی عجیب می داد.
🦋 همسرم به امام خمینی (ره) علاقه زیادی داشت سه بار به دیدار امام رفت، ما ۶ فرزند به نامهای زهرا، فاطمه، هادی، حسین، حسن و جواد داشتیم، از میان فرزندانم هادی روحانی شد، شهید روحانی "هادی اسداللهی" در تاریخ ۱۳۳۵ در روستای چک نوزاد از توابع شهرستان درمیان به دنیا آمد.
🦋 دوران کودکی خود را در آغوش پر مهر و محبت خانواده اش تربیت شد و تحصیلات ابتدایی خود را در همان روستا سپری کرد.
🦋 در آن زمان ما در روستای چک زندگی میکردیم، زندگی در آن دوران سخت بود، مانند الان همه امکانات فراهم نبود، مردم کار زیاد میکردند اما همیشه تلاش داشتند، تا رزق آنها حلال باشد، من که درآن زمان کارم خانه داری و پرورش فرزندان بود، سعی میکردم در اوقات بیکاری قرآن بخوانم.
🦋 جواد فرزند آخرمان در اول آبان ماه سال ۱۳۴۱ نیز در روستای چک متولد شد. جواد شهیدم ۵ ماهه بود که پدرش را از دست داد.
🦋 فرزندان شهیدم ذخیره آخرت هستند و ان شا ءالله آنان دست ما را خواهند گرفت.
🦋 از بد روزگار هنگامی که فرزندانم کوچک بودند، همسرم فوت کرد و من ماندم و فرزندان کوچک در روستای چک، روزهای سختی را سپری کردیم، من فرزندانم را از کودکی یتیم و با توکل بر خدا به خوبی بزرگ کردم که دوتای آنان به لطف خدا در راه انقلاب شهید شدند.
🦋 هادی از همان دوران بچه گی علاقه زیادی به طلبگی داشت و من هم او را تشویق کردم که روحانی شود، او بعد از پایان تحصیلات دوران ابتدایی به دلیل علاقه به دروس حوزوی وارد حوزه علمیه بیرجند شد و در مدرسه معصومیه به تحصیل پرداخت.
🦋 من گوسفند بزرگ میکردم، میبردم مدرسه طلاب تا آنها بخورند و هادی درس طلبگی بیاموزد.
#ادامه👇
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهید
🎤 راوی: مادر شهيد
🦋 آهو تخویجی متولد روستای تشتبند، پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بوو
🦋 زمانی پدرم در روستا به مهمان داری و دست و دلبازی معروف بود، با اینکه سواد نداشت اما نماز روزه، خمس و زکاتش سر وقت و به موقع داده می شود.
🦋 با یادآوری مصیبت های حضرت زینب، مشکلاتم را فراموش میکنم
پدرم شب قبل از تولدم درخواب میبیند که آهویی بزرگ را شکار کرده و این باعث شد تا اسم دخترش را آهو بگذارد، من دل خوشی از روزگار جوانی ندارم، هر مصیبتی که فکر کنید به سرم آمده اما باز هم خدا را شاکرم، هر گاه مشکلات و مصائب به یادم میآید، برای خودم مصیبتهای امام حسین(ع) و زینب کبری را میخوانم، آنگار دردهایم را فراموش میکنم.
🦋 مادر شهید روحانی هادی اسداللهی در حالی که به قرآن قدیمش نگاه می کند، با افتخار می گوید اگر مکتب نرفته ام ولی سی پاره را یاد گرفته ام، درآن زمان که برق نبود، من روزها به همراه مادر و پدر در کارها کمک کرده و شبها در زیر مهتاب قرآن حفظ میکردم.
🦋 ۱۷ ساله بودم که ازدواج کردم و درآن زمان کرباس میبافتم، به کار کشاورزی کمک میکردم به گونهای که ۳ فرسخ را در روستای چک درخت کاشتم.
🦋 چون همسرم روحانی بود قبول کردم با او ازدواج کنم، شوهرم روحانی بود و از مردم به خاطر منبرها و مراسمات مذهبی پول نمیگرفت، به او حاجی میر علی میگفتند.
🦋 من از کودکی عاشق ذکر مصیبت ائمه بودم و همراه مادرم به مراسم روضه میرفتم، تمام مصیبتها را در ذهن خود حفظ کرده و در مواقع بیکاری برای خود زمزمه میکردم و این کار به من آرامشی عجیب می داد.
🦋 همسرم به امام خمینی (ره) علاقه زیادی داشت سه بار به دیدار امام رفت، ما ۶ فرزند به نامهای زهرا، فاطمه، هادی، حسین، حسن و جواد داشتیم، از میان فرزندانم هادی روحانی شد، شهید روحانی "هادی اسداللهی" در تاریخ ۱۳۳۵ در روستای چک نوزاد از توابع شهرستان درمیان به دنیا آمد.
🦋 دوران کودکی خود را در آغوش پر مهر و محبت خانواده اش تربیت شد و تحصیلات ابتدایی خود را در همان روستا سپری کرد.
🦋 در آن زمان ما در روستای چک زندگی میکردیم، زندگی در آن دوران سخت بود، مانند الان همه امکانات فراهم نبود، مردم کار زیاد میکردند اما همیشه تلاش داشتند، تا رزق آنها حلال باشد، من که درآن زمان کارم خانه داری و پرورش فرزندان بود، سعی میکردم در اوقات بیکاری قرآن بخوانم.
🦋 جواد فرزند آخرمان در اول آبان ماه سال ۱۳۴۱ نیز در روستای چک متولد شد. جواد شهیدم ۵ ماهه بود که پدرش را از دست داد.
🦋 فرزندان شهیدم ذخیره آخرت هستند و ان شا ءالله آنان دست ما را خواهند گرفت.
🦋 از بد روزگار هنگامی که فرزندانم کوچک بودند، همسرم فوت کرد و من ماندم و فرزندان کوچک در روستای چک، روزهای سختی را سپری کردیم، من فرزندانم را از کودکی یتیم و با توکل بر خدا به خوبی بزرگ کردم که دوتای آنان به لطف خدا در راه انقلاب شهید شدند.
🦋 هادی از همان دوران بچه گی علاقه زیادی به طلبگی داشت و من هم او را تشویق کردم که روحانی شود، او بعد از پایان تحصیلات دوران ابتدایی به دلیل علاقه به دروس حوزوی وارد حوزه علمیه بیرجند شد و در مدرسه معصومیه به تحصیل پرداخت.
🦋 من گوسفند بزرگ میکردم، میبردم مدرسه طلاب تا آنها بخورند و هادی درس طلبگی بیاموزد.
#ادامه👇
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🔹 خواب مادر شهید
🦋 یادم میآید، شبی که امام خمینی(ره) فوت کردند، قرار بود خانوادههای شهدا به دیدار آقا بروند، در همان شب خواب دیدم یک هواپیما به دور خانه امام پرواز میکند، همان شب بود که امام فوت کردند، من همیشه در نمازهایم برای سلامتی رهبر معظم انقلاب دعا میکنم و به جوانها توصیه میکنم نماز شب بخوانند.
🦋 دوران جوانی همیشه نماز شب می خواندم و هنوز هم با وجود کهولت سن می خوانم، زیرا خداوند در قرآن فرموده ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ بخوانید مرا تا دعایتان را اجابت کنم پس از نماز شب غافل نشوید، فقط ۱۱ رکعت است و از نیمه شب به بعد می توانید بخوانید.
🦋 همانگونه که خداوند در قرآن فرموده فردای محشر بر دهانت مُهر می زنند و تمام اعضای بدنت به هر کاری که کردی شهادت می دهند، حساب خود را همه باید داشته باشند و بدانید که باید در روز قیامت جواب دهید، من هرگز نه خود لقمه ی حرامی خوردم و نه به فرزندانم دادم.
🦋 همیشه وقتی دلم می گیرد برای خود نوحه می خوانم و گریه می کنم.
🎤 راوی: همرزم شهید
🦋 نمازهای جماعتی که به امامت هادی برپا میشد، از روحانیت زیادی برخوردار بود، او آنقدر در جبهه با همه مهربان بود و سخنانش آنقدر جذاب و شنیدنی بود، که غبار خستگی را از چهره رزمندگان اسلام میزدود به گونهای که آنها سختیها را فراموش کرده و با روحیه ای مضاعف به جنگ میرفتند.
🦋 هادی در زمان انقلاب هم بر روی منبر به صورتی آگاهانه فجایع رژیم ستم شاهی را مورد انتقاد قرار میداد و همیشه در سخنرانیها خود چهره دژخیمان حکومت را رسوا میکرد، او بارها مورد بازداشت وضرب و شتم ماموران حکومتی قرار گرفت اما یک لحظه از حقگویی باز نایستاد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🔰 #کلام_امام | صبر، ثبات قدم و کار جهادی
🔻رهبر انقلاب: به نظر من برای تأمین آینده احتیاج داریم به صبر و ثبات؛ بایستی گاممان را محکم کنیم؛ صبر و ثبات قدم لازم است؛ که البتّه مردم هم خوشبختانه مردم صبوری هستند؛ ما این را تجربه کردهایم، ثبات مردم انصافاً ثبات خوبی است؛ مسئولین هم باید با کار جهادی، صبر و ثبات خودشان را نشان بدهند. ۹۹/۵/۱۰
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۲۹مردادماه #سالروز_شهادت #شهید_علی_دراجی(صادقی) گرامی باد . ⚘
نام پدر: ابومیثم
محل تولد: عراق
تاریخ شهادت: 1392/05/29
محل شهادت: سوریه
وی دانشجوی رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتی تهران بود.
اما درس را رها کرد و به سرزمین شام رفت.
سرانجام در تاریخ بیست ونهم مرداد ماه سال 1392 به #شهادت رسید.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
"علی دراجی" تبعه ی عراقی دانشجوی رشته حقوق ورودی سال ۹۱ دانشگاه شهید بهشتی بود 🌷
🕊 "علی صادقی" (دراجی)، فرزند برومند 🕊شهید صادقي، فرمانده سپاه بدر که به عنوان داوطلب دفاع از زينبيه به دمشق رفته بود، راه پدر را در زدودن عتبات مقدسه اهل بيت(ع) اين بار در سرزمين شام از لوث وجود وهابيون و تروريستهاي سلفي، به بهترين وجه ادامه داد 🌷
و در دفاع از حرم عقيله بنيهاشم، حضرت زینب کبري(س) در دفاع مقابل حملات عناصر وابسته به گروهکهای تکفیری، به شهادت رسید.🌷
پدر او "شهید صادقی" معروف به "ابو ميثم" نيز یکی از فرماندهان برجسته سپاه بدر بود که پس از سالها مجاهدت فراوان در جبهههاي غرب و جنوب کشورمان و حضور در عملياتهاي متعدد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي عليه رژيم بعثي صدام، سرانجام در سال۱۳۷۹ هجري شمسي در راه زدودن عتبات عاليات از لوث حکومت رژيم خونخوار عراق، به دست مزدوران صدام به شهادت رسید🌷
بخشی از وصیت نامه 🕊شهید دراجی
حال این وظیفه را بر دوش خود احساس میکنم، در این دورانی که بطلان قد علم کرده است ما جوانان آن را بشکنیم و به ادامه راه آن خاتمه بخشیم همانطور که پدرم این کار را انجام داد.🌷
من علی اکبرم که در معرکه کربلا احساس مسولیت میکنم و در ایام جوانی به جنگ با کفر میروم باشد که پروردگار منان مرا با او محشور کند.🌷
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_صلوات
#جوان_مومن_انقلابي
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
خوشبرخورد بود و رفتارش با افراد گوناگون، یکسان. میخواست همه را به خطی که خود به آن اعتقاد داشت جذب کند؛ همان خطی که سالها بود پدر و همرزمانش آن را طی کرده بودند و در این جذب کردنها با روش و منش خاص خود عمل میکرد.
در میان همه دوستان نمونه بود و همه را به خود جذب میکرد. همیشه و همه جا صحبت از علی بود. روزی نمیشد که صحبتی از او نباشد و اگر زمانی حضور نداشت، همه سراغش را میگرفتند. به همین دلیل رفتنش برایمان خیلی سخت بود. وقتی که رفت کسی رفتن او را باور نداشت.
شهید علی دراجی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani