eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
473 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۷ اردیبهشت ماه ، وستگانی گرامی باد . 🥀 🗓 ولادت : ۱۷ تیر ۱۳۴۴ 👈 اولین فرزند ذکور و چهارمین فرزند خانواده 👈 همکاری با پدر در امور کشاورزی از دوران نوجوانی 👈 حضور فعال در رویداد‌های انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ با وجود سن کم 👈 اعزام داوطلبانه از طرف بسیج شهرستان بروجن به جبهه های دفاع مقدس و مبارزه با ضدانقلاب در مریوان (استان کردستان) در سال های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱ 👈 اعزام به خدمت سربازی در سال ۱۳۶۳ 👈 جمعی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 👈 گذراندن دوره آموزش نظامی و اعزام به جبهه های جنگ تحمیلی 👈 مجروحیت از ناحیه پای راست در سال ۱۳۶۴ 👈 اعزام مجدد به جبهه پس از بهبودی نسبی 🗓 شهادت : ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۵ 🔹 اصابت ترکش خمپاره به سر 👈 حمله دشمن (دفاع متحرک) 📌 منطقه : استان ایلام، ارتفاعات مرزی کله قندی مهران 📍 مزار : شهرستان بروجن، بخش گندمان، گلزار شهدای روستای کُنَرک 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
. خستگی‌ناپذیر 🔸 خاطره جانباز یونس سهرابی از شدن در جبهه به مناسبت (عصای سفید) برای نخستین بار با لشکر ۳۰ زرهی در مرحله سوم عملیات بیت المقدس شرکت کردم. این عملیات بسیار سخت بود. بعد از عملیات به خانه برنگشتم؛ زیرا می‌ترسیدم که دیگر پدر و مادرم اجازه ندهند که به جبهه برگردم. عملیات دوم من عملیات رمضان بود. صبح روز دوم عملیات در حال نماز بودم که ناگهان انفجار مهیبی در کنارم رخ داد. احساس کردم چیزی با صورتم برخورد کرد. ثانیه‌ای بعد خون پیشانیم را پوشاند. بچه‌های امداد من را به پشت جبهه بردند. از آنجا به حمیدیه و سپس به بیمارستان جندی شاپور اهواز منتقل کردند. پرستار در بیمارستان برای تسکین دردم، یک آمپول مسکن به من زد. دستم را روی کمرم گذاشتم و در راهرو راه می‌افتم که یک پزشک به سمت من آمد و در مورد جراحتم پرسید. گفتم از ناحیه کمر مشکل ندارم، بلکه جای آمپول درد می‌کند. پزشک با تعجب پرسید: « درد دارد یا گلوله؟» گفتم: آمپول. آن پزشک در حالی که می‌خندید گفت: «نمی‌دانم چرا رزمندگان از آمپول بیشتر از گلوله و ترکش می‌ترسند.» از بیمارستان مرخص شدم، اما برای اینکه نمی‌خواستم مادرم من را در این وضعیت ببیند، مجدد به منطقه برگشتم. مجروحیتم مانع حضورم در جبهه نشد. در عملیات والفجر ۳ نیز شرکت کردم. در روز‌های نخست عملیات موفقیت‌های خوبی کسب کردیم. روز چهارم عملیات در حال نماز صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. ثانیه‌ای بعد احساس سوختگی شدید در ناحیه سر و صورتم داشتم. گمان کردم که این بار به قافله دوستان شهیدم پیوستم. می‌خواستم اشهدم را بخوانم، ولی قادر به بیان کلمات نبودم. در آن لحظه چهره مادر و پدرم را بعد از شنیدن خبر شهادتم تصور کردم و دلتنگ پدر و مادرم شدم. نمی‌دانم چه زمانی از حال رفتم. ترکش به چشم، جمجمه، گوش راست و صورتم اصابت کرده بود. در نهایت چشمان خود را در اثر اصابت ترکش، از دست دادم و شدم؛ نابینایی‌ام نتوانست مانع حضور مجدد من در جبهه شود. از این رو به پایگاه بسیج رفتم و سعی کردم در کار‌های مهارت پیدا کنم. در آنجا کد‌های بی‌سیم را حفظ کردم. سرانجام سال ۶۴ به عنوان در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) وارد جبهه شدم و تا پایان جنگ تحمیلی در جبهه ماندم. 📕 منبع: خبرگزاری دفاع مقدس👇 https://B2n.ir/b92126 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══ .