#خاطرات_شهدا
#شهید_علی_خلیلی
هم حجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار بشیم ببینم علی آقا بیدار نیست...
همیشه سر سجاده عبادت با اون عبای قهوهایش پیداش می کردیم. 😇
عموما نیم ساعت قبل اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود...✨
مقید بود هرکی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح.
اول با زبون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتکِ ریز هم می رسید... 😁👊🏻
📝 به نقل از: محسن عابدی
#خاطره♥️💌
یه روز به #علی آقا گفتم:
برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه #اباعبدالله (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچهها پیتزا🍕 بدم😋
گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟
گفتم: آره.🙃
همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچهها...📲 جمعشون کرد دور هم.
بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقهای دلهامون کربلایی شد و تمام.🌅
با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨
به همین راحتی...😌
اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد...
هرجا دلش میرفت❣، بچهها رو دورهم جمع میکرد و به یکی هم میگفت بخون.
همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری میشد خودش بود ...💦
✨به روایت از:
حسین رزمی✨
#خاطرات_داداشعلے 💞🌸
🌹🍃 علی معتقد بود که اسم کارش را امر به معروف نمیگذارد بلکه آن اقدام را #دفاع_از_ناموس میداند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است.
🌹🍃 جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر #لبخند_آقا رفتم و دفاع کردم.
🌹🍃 از زبان یکی از دوستانش⬇️
رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چند تا از مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه دانش آموزا. یه بار تو یکی از شبا تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه. من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم. نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه بنده خدا! از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری که موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!!!!
🌹🍃 پدر شهید ⬇️
ایشان هر وقت به خانه وارد می شد بر دستان من بوسه می زد و احترام بالایی برای خانواده قائل بودند . فرزندم گفت برایم دعا کن شهید شوم .
🌹🍃 مادر شهید ⬇️
روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد. خدمت به اطرافیان در هر شرایطی، اخلاص و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این ۲۱ سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد.
🌹🍃 در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
.
#خاطره 📝🔗
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
دغدغه این رو داشت که این جوونها و بچههایی که تو خیابون هستن،
این بچهها رو آشنا کنه و مانوس کنه با امام رضا علیه السلام. 🌼✨
و می دوید دنبال این،
پول خرج می کرد،
زندگی می گذاشت،
نفس می زد،
چقدر زحمت می کشید بخاطر همین ...
وقتی بچه ها با #علی میگشتند و میرفتند حرم و میآمدند، واقعا تاثیر میگرفتند.🌱🌸
حتی خود بنده وقتی با #علی میگشتم، میرفتیم حرم،
میگفت بریم جلو ضریح زیارت عاشورا بخونیم.🤲🏻💛
دیگه السلام علیک ...
شروع میشد، گریه #علی هم شروع میشد ...☔️
واقعا سفر دلچسبی بود و بچه ها دوست داشتند کنار #علی آقا باشند ...💫🌠
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#خاطره📝🌼
💠وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش رو کنار کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت : خوب شد همین رو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟
علی با صدای ضعیفی گفت : حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
.👤. از زبان دوست شهید خلیلی
#خاطره 🌼💚
قبل از ضربه خوردن و جراحت بدنش، جودو کار میکرد؛ 🥊
ولی بعد مجروحیت نتونست اون رو ادامه بده..😕
درعین حال نمیتونست ورزش رو ول کنه!☺️
با هم میرفتیم بدنسازی ... 💪
قسمت چپ بدنش (بخاطر سکته مغزی ای که رد کرده بود) توانایی اولش رو نداشت، و بعضی جاها یکم سختش بود؛😣
منتها همیشه به ما روحیه میداد!💫
خودش نمیتونست خوب بره، ولی ماهارو خیلی تشویق میکرد که کم نیاریم و با قوت بیشتر ادامه بدیم...🌕✌️🏻
تو باشگاه هم که همش بگو بخند بود! 😂
الآنم هروقت میریم باشگاه بدنسازی
همش یادش میفتیم...😌
به نقل از: گمنام
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani