فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بوسه پدر شهید بابایی بر پای فرزند شهیدش
💐شادی روح خلبان شهید عباس بابایی صلوات
🌷 #سالروز_شهادت #شهید_عباس_بابایی گرامی باد .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
روایتی از خلبان شهید عباس بابایی ( radio P E L A K ).mp3
1.67M
🎙 #شهید_عباس_بابایی
#راوی : حجت الاسلام حقیقت نژاد
#رادیو_پلاک
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#شهید_عباس_بابایی
نگاهی کوتاه به زندگانی شهید بابایی
در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند.
در سال 1348، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال 1351، با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.
همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته (F-14) به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه 1355، برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
شهید بابایی در هفتم مرداد ماه 1360 از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.
سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواستها و خواهشهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبتنی به بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسید.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
✳️ من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند!
📌 سرایدار مدرسهای که #شهید_عباس_بابایی در آن درس میخواند میگوید: کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚 برگرفته از کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
همیشه در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود
تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد.
در یکی از این رفتوآمدها، به روستایی رفتیم که
هیچگونه امکانات بهداشتی نداشت.
بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید
و در فاصلهای کم و با هزینه شخصی دست به کار ساختن حمامی برایشان شد.
همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت
🍃روایتی از شهید عباس بابایی
🌷بمناسبت سالگرد شهادت #شهید_عباس_بابایی
#کمک_مومنانه
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
شرط امام خمینی برای شهید بابایی:
شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند. شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیات های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم. امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...
#شهید_عباس_بابایی
#سالگرد_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۵ مردادماه ، #سالروز_شهادت سرلشکر خلبان #شهید_عباس_بابایی گرامی باد . 🥀
📅تاریخ تولد : ۱۴ آذر ۱۳۲۹
📅تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد ۱۳۶۶
🥀مزار شهید : گلزار شهدا قزوین
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_عباس_بابایی
شهید عباس بابایی در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ خورشیدی در قزوین، دیده به جهان گشود، دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در ۱۳۴۸ درحالیکه در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی در ۱۳۴۹ برای تکمیل دوره به آمریکا رفت و بعد از پایان تحصیل در آمریکا با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد؛
با ورود هواپیمای پیشرفته «اف ۱۴» در سال ۱۳۵۵ به ایران، بابایی که جزء خلبانهای بسیار ماهر بود، برای پرواز با این هواپیما انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد؛
با اوج گیری مبارزات علیه نظام شاهنشاهی، عباس بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، آشکارا به میدان مبارزه وارد شد و در براندازی رژیم، حضوری مؤثر از خود نشان داد!
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی انتخاب و در هفتم مرداد ۱۳۶۰ از درجه سروانی به سرهنگی ارتقاء یافته و فرماندهی پایگاه هشتم شکاری اصفهان را بر عهده گرفت؛
این فرمانده جوان و متعهد به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود و صرف هزینههای شخصی به عمران و آبادانی روستاهای فقیر حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تأمین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این مناطق، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر آن با مردم، خدمات شایان توجهی را انجام داد!
به دنبال خدمات قابل تقدیر این شخصیت کمنظیر، در آذر ماه سال ۱۳۶۲، بابایی به عنوان معاون عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش منصوب شد و با برنامهریزی و شجاعت مثالزدنی توانست در اردیبهشت ۱۳۶۶ به درجه سرتیپی ارتقاء یابد!
این فرمانده دلاور با بیش از سه هزار ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، بیشتر وقت خود را در عملیاتهای جنگی سپری نمود، بهگونهای که تنها در دوسال آخر زندگی پرافتخار خود، بیش از شصت مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید!
سرانجام این خلبان نامدار، در ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶ به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، در سردشت مورد اصابت تیربار ضد هوایی قرار گرفت و در سن ۳۷ سالگی، توسط ترکشی حنجرهاش پاره شد و در روز عید قربان، «ذبیحاللّه» شد و به معراج همیشگی حضرت دوست قدم نهاد!
✍️ و سخن امروز را با کلام رهبر فرزانه انقلاب به پایان میبریم که فرمودند: «در ميان رزمندگان، چه ارتش و چه سپاه، شهيد بابايی، يك انسان بزرگ و يك چهرهی ماندگار و فراموش نشدنی است... این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم، همیشه بر همین خصوصیات، ثابت و پابرجا بود ... شهید بابایی، در زمینه امور رزمی و پروازی، نیرویی متخصص و ماهر و از جمله افرادی بود که بیشترین ساعات پرواز را داشت! او هیچ گاه به مصالح خود فکر نمی کرد و تنها مصالح انقلاب و اسلام را مد نظر داشت؛ او فرماندهای بود که با زیردستانش بسیار فروتن و صمیمی، اما در مقابل اَعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سخت گیر بود... اين شهيد عزيز، يك انقلابی حقيقى و صادق بود؛ و من به حال او حسرت می خورم و احساس می كنم كه در اين ميدان عظيم و پرحماسه از او عقب ماندهام!»
📚 برگرفته از کتاب پرواز تا بی نهایت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#شهید_عباس_بابایی ...
🌹 #مرد_میدان...
پرواز اندازه ی آدمو برملا می کنه. هرچی بالاتر میری بالا و بالاتر میری دنیا از دید تو بزرگتر می شه و تو از دید دنیا کوچکتر...
🌹15 مرداد سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی کسی که بیش از 3000 ساعت پرواز و 60 عملیات جنگی موفق داشت و بنیانگذار سوختگیری هوایی با هواپیمای اف14 بود.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید
#انسان_مقدس
🔺 نماهنگی از بیانات رهبرانقلاب بهمناسبت سالگرد شهادت #شهید_عباس_بابایی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_عباس_بابایی
سـعـی مـی کـرد نـاشـناخـتـه بـمانـد
ظـهر یـک روز شـهید بـابـایی آمـد قـرارگاه، تـا به اتفـاق هـم بـرای نـماز جـماعـت به مسجد قرارگـاه برویم. 🕌ایـشان مـوی سر خـود را مـثل سربازان تراشـیده و لبـاس خـاکیِ بسـیجی پوشیده بود.
وقتـی وارد مسـجد شـدیم به ایـشان اصرار کـردم به صـف اول نمـاز برویـم ولـی ایـشـان قبـول نـکرد و در همـان مـیان مانـدیم، چـرا که ایشان سـعی می کـرد ناشـناخته بـماند.
او در نماز حـالات خـاصی داشـت مـخصوصا در قنـوت. در بـرگشـت از نمـاز رفتـیم برای نـهار. اتـفاقا نهار آن روز کنـسرو بود و سفر سـاده ای پهن کرده بودند؛ایشـان صـبر کـرد و آخـر از همـه شـروع به غـذا خوردن کرد.
وی آنچنان رفـتار می کـرد که کـسی پـی نـمی برد که با فرمـانده عمـلیات نیـروی هوایـی ارتـش، عبـاس بـابـایـی روبه روسـت و بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است.
🌿 راوی: سرلشگر رحیم صفوی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌹 نامه حضرت آقا به حضرت امام خمینی(ره) جهت درخواست برای ترفیع درجهی خلبان شهید عباس #بابایی و موافقت امام راحل
🗓 بهمناسبت شهادت #شهید_عباس_بابایی ۱۵مرداد ۶۶
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_عباس_بابایی
((من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند!))
✍سرایدار مدرسهای که شهید عباس بابایی در آن درس میخواند میگوید: کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚 برگرفته از کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
.
✨به پدر و مادرم نگویید.
پس از شهادت عباس، خانمی گریان و نالان آمد و از ماجرایی که ما تا آن روز از آن بی خبر بودیم پرده برداشت. این خانم که خود را «سیمیاری » معرفی میکرد، گفت :
« در سال 1341 من و شوهرم هر دو سرایدار مدرسه ای بودیم که عباس آخرین سال دوره ابتدایی را در آن مدرسه میگذراند. چند روزی بود که همسرم از بیماری کمر درد رنج میبرد ؛ به همین خاطر آن گونه که باید، توانایی انجام کار در مدرسه را نداشت و من هم به تنهایی قادر به نظافت مدرسه و کارهای منزل نبودم. این مسأله باعث شده بود تا همسرم چند بار در حضور شاگردان مورد سرزنش مدیر قرار گیرد. با این حال هر بار به کم کاری خود اعتراف و در برابر پرخاش مدیر سکوت اختیار میکرد. ما از این موضوع که نکند مدیر به خاطر ناتوانی همسرم سرایدار دیگری استخدام کند و ما را از تنها، اتاق شش متری، که تمام دارایی و اثاثیه هایمان در آن خلاصه میشد اخراج کند، سخت نگران بودیم ؛ تا این که یک روز صبح، هنگام بیدار شدن از خواب، حیاط مدرسه و کلاس ها را نظافت شده و منبع ها را پر از آب دیدم. تعجب کردم. بی درنگ قضیه را از همسرم جویا شدم. او نیز اظهار بی اطلاعی کرد. باورم نمیشد. با خودم گفتم، شاید همسرم از غفلت من استفاده کرده و صبح زود از خواب بیدار شده و پس از انجام نظافت خوابیده است. حالا هم میخواهد من از کار او آگاه نشوم. از طرف دیگر من مطمئن بودم که او با آن کمر درد توانایی انجام چنین کاری را ندارد. به هر حال تلاش کردم تا او را وادار به اعتراف کنم ؛ اما واقعیت این بود که او نظافت را انجام نداده بود. شوهرم از من خواست تا موضوع را به دقّت پی گیری کنم و خود نیز، با آن که به شدت از کمر درد رنج میبرد، تماشاگر اوضاع بود. آن روز هر چه بیشتر اندیشیدیم کمتر به نتیجه مثبت رسیدیم ؛ به همین خاطر تا دیر وقت مراقب اوضاع بودیم تا راز این مسأله را بیابیم.
اما آن روزصبح، تا پاسی از شب را بیدار مانده بودیم، خوابمان برد و پس از برخاستن از خواب دوباره مدرسه را نظافت شده یافتیم. مدرسه، نما و چهره دیگری به خود گرفته بود. همه چیز خوب و حساب شده بود؛ به خاطر همین مدیر مدرسه از شوهرم ابراز رضایت میکرد. غافل از این که ما از همه چیز بی خبر بودیم. به هر حال بر آن شدیم تا هر طور شده از ماجرا سر در آوریم و تمام طول روز در این فکر بودیم که فردا صبح چگونه به هنگام نظافت. آن شخص ناشناس را غافلگیر کنیم.
روز بعد، وقتی که هوا گرگ و میش بود، در حالی که چشمان مان ازانتظار و بی خوابی میسوخت، ناگهان با شگفتی دیدیم که یکی از شاگردان مدرسه از دیوار بالا آمد. به درون حیاط پرید و پس از برداشتن جاروب و خاک انداز مشغول نظافت حیاط شد. جلوتر رفتم خیلی آشنا به نظر میرسید. لباس ساده و پاکیزه ای به تن داشت و خیلی با وقار جلوه میکرد. وقتی متوجه حضور من شد، خجالت کشید. سرش را به زیر انذاخت و سلام کرد. سلامش را پاسخ دادم و اسمش را پرسیدم ؛ گفت : « عباس بابایی .»
در حالی که بغض گلویم را بسته بود و گریه امانم نمیداد، ضمن تشکر از کاری که کرده بود، از او خواستم تا دیگر این کار را تکرار نکند، چون ممکن است پدر و مادرش از این کار آگاه شوند و از این که فرزندشان به جای درس خواندن به نظافت مدرسه میپردازد، او را سرزنش کنند. عباس در حالی که چشمان معصومش را به زمین دوخته بود، پاسخ داد : « من که به شما کمک میکنم، خدا هم در درس خواندن به من کمک خواهد کرد. »
لبخندی حاکی از حجب و آرامش بر گونه هایش نشسته بود. چشمانش را به چشمان من دوخت و ادامه داد :
« اگر شما به پدر و مادر م نگویید ، آنها از کجا خواهند فهمید ؟ »
ما دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم و آن روز هم مثل روز های دیگر گذشت.
📢 به روایت خانم اقدس بابایی ( خواهر شهید )
📕منبع:
کتاب « پرواز تا بی نهایت »؛ نوشتهی علیِ اکبر و دیگران؛ نشر آجا؛ 1383 ش؛ صص 20-21
🖊روایات مرتبط:
امام صادق عليه السلام:
عَلَيكَ بِالأَحداثِ فَإِنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ
پيامبر صلي الله عليه و آله:
اوصيكُمْ بِالشُّبّانِ خَيْرا فَاِنَّهُمْ اَرَقُّ اَفـْئِدَةً اِنَّ اللّه َ بَعَثَنى بَشيرا وَ نَذيرافَحالَـفَنِى الشُّبّانُ وَ خالَفَنِى الشُّيوخُ، ثُمَّ قَرَاَ «فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلوبُهُمْ (حدید/16)»
#روز_نوجوان
#سالروز_شهادت_شهید_حسین_فهمیده
#سالروز_بسیج_دانش_آموزی
#شهید_عباس_بابایی
#کمک_به_سرایدار_مدرسه
#اخلاص
#معرفت_و_شناخت_خدا
#کمک_به_همنوع
#دغدغه
#دلسوزی
#مهربانی
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══