#وصیتنامه
#شهید_علیرضا_شهبازی
بسم رب الزهرا (س)
اهل دل چون نامه انشاء می کنند
ابتدا با نام زهرا (س) می کنند
از آنجا که وظیفه هر مسلمانی است که پیش از مرگ خود وصیت نامه ای بنویسد این حقیر نیز انجام وظیفه می نمایم. خوب باید عرض کنم خدمت شما خانواده ی عزیزم که اولاً برای بنده ی سرا پا تقصیر حدود یک یا دو سال نماز و روزه ی قضا بگیرید و از شما پدر و مادرم می خواهم که مرا حلال کنید و از تمامی دوستانم می خواهم که ایشان هم این حقیر را حلال کنند و در آخر از تمامی شما عزیزان التماس دعا دارم.
والسلام 10/4/77
#سالروز_شهادت
در تاریخ ۱۳۸۰/۰۹/۲۶
#شهدای_تفحص
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۲۶ آذر #سالروز_شهادت #جستجوگرنور #شهید_علیرضا_شهبازی گرامی باد. 🥀
🌷نــام :علیرضا
🌷نـام خـانوادگـی :شهبازی
🌷نـام پـدر :مصطفی
🌷تـاریخ تـولـد :۱۳۵۵/۰۱/۲۰
🌷مـحل تـولـد :تهران
🌷سـن :۲۵ سـال
🌷دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
🌷وضـعیت تاهل :متاهل
🌷شـغل :پاسدار
🌷دسـته اعـزامـی :سپاه
🌷تـاریخ شـهادت :۱۳۸۰/۰۹/۲۶
🌷مـحل شـهادت :فکه
🌷عـملیـات :تفحص شهدا
🌷نـحوه شـهادت :انفجار مین جنگی
🌷مـحل مـزار شهید :بهشت زهرا (س)
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_علیرضا_شهبازی
شهید علیرضا شهبازی در سال 1355 در تهران به دنیا آمد. مادر در آرزوی پسر گرمای امید را با استقبال پابوسی آستان علی بن موسی الرضا (ع) در سرمای زمستان در آغوش گرفت و سال 1355 حاجت روا مهر به استجابتش بست و نام فرزندش را«علیرضا » نام نهاد.
رضا برای عرض ارادت در سن یک سالگی زائر حرمش شد هنوز 2 سال بیشتر نداشت که همراه مادر در راهپیماییهای مردمی شرکت داشت و اولین تجربه حضور انقلابی را پشت سر می گذاشت.
در سن 3 سالگی بیمار شد و امید به نجاتش نبود و مادر باز به حلقه کوی التماس امام رضا(ع) را گواه شفا گرفت و رضا دوباره زائر باب الحوائج گشت .
ایام خوش کودکی را در کنار خانواده گذراند و در سن 7 سالگی اولین پاییز بهار علم و دانش را تجربه کرد به درس و مشق علاقه داشت.و با سپری کردن دوره ابتدایی در کلاس راهنمایی به عضویت مسجد امام رضا(ع) در آمد .
رضا که بیشتر در مناسبتها پا به مسجد گذاشته بود حالا پایگاه فعالیت خود را آنجا قرار داده بود.و هیئتهای اهل بیت (ع) مأوای تثبیت قدمهایش بود با به پایان رسیدن دوره راهنمایی برای اخذ مدرک دیپلم وارد آموزشگاه درجه داری قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
رضا با توجه به جثه بزرگ و قوی اش با عضویت در مجموعه ورزشی هویزه در رشته آمادگی جسمانی به تمرین پرداخت و با ورود به رشته « جودو» در سال 1377 با شرکت در پنجمین جشنواره فرهنگی ، نمایشی ، رزمی لوح تقدیر دریافت کرد.
او در سال 1378 دانشجوی دانشکده علوم و فنون پیاده شد ولی همچنان تمرینات ورزشی را ادمه می داد و در سال 1379، 1380 به ترتیب موفق به دریافت کمربندهای 6و8 شد او در تمام این سالها فرزند انقلاب و جنگ بود و یاد شهدا و امام (ره)پیوسته حرف اول کتاب آرزوهایش بود .
همیشه از مادر می خواست تا بعد از نماز برای شهادتش دعا کند رضا در پیروی از اهل بیت رسم رسیدگی به خانواده های بی بضاعت را سنت خود کرده بود و همیشه می گفت حقوق من صاحب دارد و باید به دستش برسد رضا سالی 2 بار به حرم رضوی میرفت تا مقیم نظاره بارگاه قدسی شود او دوست داشت برای پیدا کردن پیکر شهدا خدمتی به خاواده شهدا انجام داده باشد و باتوجه به آشنایی قبلی اش با علی محمودوند وارد گروه تفحص شد. ورسم پرواز را که در بال و پر زدن کبوترای حرم دیده بود در مقر جستجوگران نور می آموخت.
آنقدر دل به کار داده بود که شهید محمودوند می گفت« هر وقت رضا در مقر هست من خیالم راحت است»
رضا در پاییز 1380 برای تکمیل دینش عقد ازدواج بست ولی دل در گرو رفتن داشت و رضا آنقدر بزرگ شد که در سن 25 سالگی هم سن فرزند امام رضا(ع) بزرگان آسمان نشین از فکه عروج کرده منت گذاشت و او را در جمع خودشان راه دادند و 1380/9/26در عیش شهادت طیش وصال را به طرب گرفت و پرواز کرد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_علیرضا_شهبازی
#ازدواج_خدایی
یادم هست سال آخر بود، از آنجا که با باطن پاک رضا آشنا بودم خانمی را از نزدیکانمان برایش نشان کرده بودیم و اصلاً فکرش را نمی کردم خودش قصد ازدواج داشته باشد اما از انجا که خدا به قول معروف در و تخته را با هم جوش می دهد. یک شب با برادر و خانواده اش جلوی در خانه ما آمدند و ما هم شدیم واسطه این ازدواج خدایی و با هم رفتیم خواستگاری.
شاید باورتان نشود ولی همان شب همه ی هماهنگی ها انجام شد. اما کمتر از دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که رضا به رفقایش پیوست.
بعدها همسرش می گفت: در همان ایام کوتاه یک بار به من گفت من مطمئناً شهید می شوم و ازدواجم هم وسیله ایست برای رسیدنم به این هدف
مادر شهید:
علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت:
مگر شهدایما روی تشک میخوابیدند
او بسیجی به تمام معنا بود؛
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب
از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میڪند....
شهید تفحص علیرضا شهبازی
شب شهادت علیرضا
مادر شهید شهبازی از شب شهادت پسرش و حال و هوای خود می گوید: ساعت ۱۲ شب بود، با پدر شهید در خانه نشسته بودیم، وقتی خواستم از اتاق بیرون بروم ناگهان نور زیبایی جلوی پایم افتاد و خاموش شد. هراسان به داخل دویدم و به پدرش گفتم: حاج آقا یا علیرضا شهید شده یا شهید می شود. چون من نوری را دیدم. بعد از این که به خواب رفتم خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند.
در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت: نه مادر اینها کبوترهای امام رضا(ع) هستند، نباید بیرونشان کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده سید نصرالدین و برای علیرضا سفره انداختم. اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه ساعت ۵ بعدازظهر که شد زنگ تلفن قلبم را از جا کند صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد و تلفن قطع شد.
پدرش می گفت: حتما اشتباهی شده مگر می شود به این راحتی خبر شهادت پسرمان را بدون هیچ مقدمه ای بدهند. اما باز هم تلفن زنگ زد. این بار پدرش گوشی را برداشت: «آقا من طاقتش را دارم به من بگویید چه بلایی سر پسرم آمده». خبر درست بود علیرضا شهبازی شهید شده است.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani