eitaa logo
🌹🌹ریحانة الرسول🌹🌹 25/10
211 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
65 فایل
محفلی دوستانه برای ساختن زندگی عارفانه، عاشقانه و عاقلانه...
مشاهده در ایتا
دانلود
سن هشت تا دوازده سال، اوج ترس کودکان در مورد «از دست دادن والدین » است: - هرگز تهدید به ترک کردن آن‌ها یا دوست نداشتن شان نکنید. - هرگز همسرتان را تهدید به ترک او و خانه نکنید چون باعث ترس فرزندتان می شوید. - در حضور کودک از شدت بیماری یا مشکلات جسمی تان صحبت نکنید. ترس از تنها ماندن و از دست دادن والدین در همه دوره ها وجود دارد ولی در سن هشت تا دوازده سال به اوج خود می رسد.
📸جوانی شهید علیرضا اسوه ایمان و اراده، صبر و بردباری و خلاقیت و ولایت‌مداری بود؛ هرگز دوست نداشت از مأموریت‌هایش سخنی به میان بیاورد؛ با اینکه بیشترین پروازهای جنگی را با هواپیمای (اف ـ 4)‌ انجام داده بود و قهرمان پروازهای برون‌مرزی محسوب می‌شد اما در بازگو کردن آن همه رشادت و از خودگذشتگی ابا داشت تا مبادا فداکاری‌هایش به شائبه ریا آلوده شده و خدای نکرده خودنمایی کرده باشد. علیرضای من به قهرمان پروازهای برون‌مرزی شهره بود و حتی زمانی که مسئولیت‌های مهم داشت و قانوناً از پروازهای جنگی بر حذر بود، به پرواز درمی‌آمد و همین امر روحیه سایرین را برای جنگیدن تقویت می‌کرد. پسرم از جمله خلبانانی بود که در طول هشت سال دفاع مقدس سخت‌ترین عملیات‌های جنگی را انجام داد و به کابوسی برای نیروهای عراقی تبدیل شده بود. 🌷
✨✨برای صحبت با فرزندمان به جای نکن؛ بگویید: چه کاری بکند ✨به جای ندو بگویید: یواش راه برو ✨به جای داد نزن بگویید: آرام صحبت کن. ✨به جای روی مبل نپر بگویید: روی رختخواب‌ها بپر. ✨به جای آب را نریز بگویید: اگه آب توی بالکن بریزه اشکالی نداره. ✨به جای در را باز نکن بگویید: اگه فقط بابا اومد در را باز کن. ✨به جای دعوا نکنید بگویید: حرف بزنید، راه حل بدهید. ✨به جای دستت را بده به من بگویید: تو دست منو بگیر. ✨به جای نترس بگویید: تو می‌توانی، من هم کنارتم. ✨به جای اسباب بازی را پرت نکن بگویید: توپ را پرت کن. ─
👩 مصرف خامه برای کودکان لاغر و ضعیف که در برنامه غذایی خود نیاز به انرژی بیشتر دارند، خصوصا کودکان+1سال،مفیدست. میتوان خامه را با میوه های فصل تزئین کرد!
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت : یکی از دوستانم بود . پرسیدم : چکار داشت؟! گفت : هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد . گفتم : چی؟؟ گفت : می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول ؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت : اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... راوی :