سفره هفت سین
در جبهههای جنگ 🌱
#عید_نوروز
#روایت_عشق
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
هرموقعبهبهشتزهرامیرفت...
آبۍبرمیداشتوقبورشهدارومۍشست!
میگفت:
باشهداقرارگذاشتمکهمنغباررو
ازروۍِقبرهاۍآنهابشورموآنهاهمغبارِ
گناهروازروۍِدلمنبشورند...❤️
#شهیدرسولخلیلی
#روایت_عشق
#شهیدانه
جای شهید خرازی خالی که میگفت اگر برای خدا جنگ میکنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید.
گزارش را نگه دارید برای قیامت.
اگر کار برای خداست گفتنش برای چه ؟
#شهید_حسین_خرازی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
سر تا پاش خاکی بود
چشماش از سوز سرما سرخ شده بود.
از چهره اش معلوم بود خیلی حال خوبی نداره.
اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه.
گفتم:
شما حالت خوب نیست،
لااقل یه دوش بگیر، غذایی بخور، بعد نماز بخون.
سر سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت:
من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم.
کنارش ایستادم، حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین!
تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش...!
#شهید_محمد_ابراهیم_همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولاللّه
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۷
مزار: شهرضا، اصفهان
عملیات: خیبر، جزیره مجنون
راوی:
همسر شهید
#دلنوشته
#سحرآخر💔
چه با اشتياق کلید خورد
و چه دلتنگ تمام میشود💕
و این آغاز وپایان همه دیدار هایی است که قلبمان برایش ثانیه شماری میکند🌱
یادت هست سحر اول برایت نوشتم
به سر رسید داستان همه فاصله های یازده ماه نداشتنت؟؟💜
و امشب مینویسم به سر رسید نوای دعاهای سحر، که با نجوای پیرمرد همسایه عاشقانه ترین سمفونی عالم را رقم میزد....🌈
یادت هست؟؟؟ همان شب اول من به نام نامی تو مُحرِم شدم....🌷
و جرعه های لبیک را از دستان تو سر کشیدم؟؟ 🌼
یک ماه آنقدر از تو نوازش گرفتم،که مستِ مستم کردهای....
راستش من عاشق شدهام ❤️
مگر بی تابی لحظههای وداع،نشانهی یک دل عاشق نمیشد؟🌿
مگر اشکهای گرم خداحافظی،نشانهی یک رفاقت دیرینه نیست؟
تو مرا نمک گیر کردهای ای رفیق💖
درست همان شبها که سر بر پای تو،🌹 تقدیرات تمام سالم را با روی سیاهم بالا گرفتهام و تو نخوانده امضایش کردی....
همان شبها که در پی قرنها فاصله،
غربت و مظلومیت علی را💘
از مسجد کوفه تا تنهایی هزار ساله فرزندش را یکجا باریدم😭
حالا به سوالم پاسخ بده....💞
چه کنم بی سحرهای روشن؟؟
چه کنم بی افطار های پر از بوسه؟؟
خودت بگو چه کنم که تورا در میان هیاهوی زمین گم نکنم؟؟
من عاشق شدهام خدا‼️
و این عشق، میراث یک ماه مهمانداری تو بود🦋
میخواهم بیایم،در لابه لای جمعیتی که یکماه زیر باران مهربانی تو🌧
تجلی شدهاند✨
✍میدانۍ؟ من عاشق شده ام …
و مرا هم، در عیدِ اهل عشق راه مۍ دهند.🌺
مۍ آیم، با تمام جان، صدایت مۍ ڪنم…
اللّهم اهل الڪبریاء و العظمه....🌻
و اهل الجود و الجبروت....
و اهل العفو و الرحمة ☺️
و آن وقت رحمتت باز بر من میبارد😍
و این تمام سهم من از عیدانه توست
و لِللّه الحمد🌸
الحمدالله علی ما هدانا
و له الشکر علی ما اولانا🍃
خداحافــــــظ رمضــــــان🥺👋🏻
#روایت_عشق
#ماهمبارکرمضان
#اللهمعجللولیڪالفرج
روحمان از بین رفته،
سرگرم بازیچهٔ دنیاییم!
خدایا تو هوشیارمان کن،
تو مرا بیدار کن...!
#شهید_عباس_دانشگر
#روایت_عشق
#شهیدانه
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
#شهیدسیدمحسنقریشی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
سید همیشه یک قرآن تو جیبے كوچیك داشت و هر وقت كه فرصت مے كرد سریع قرآنش رو باز مے كرد و مے خوند،
دوستاش مے گفتن:
هر وقت آماده نماز جماعت مے شدیم سید همیشه صف اول نماز بود و وقتے روحانے نداشتیم آقا سید بزرگوار جلو مے ایستادن وامام جماعت ما مے شدن.
اگه از مادر سید در مورد رفتارش با والدین سوال ڪنید، میگه آقا سید مصداق بارز آیه ے شریفه ے :
{وبالوالدین احسانا} بود.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
محمود کاوه در عملیاتها خیلی سبکبال حرکت میکرد. کوله پشتی و نارنجک بر نمیداشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود و میگفت: با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت،چرا بیخود تیر میزنید،چرا بیخود رگبار میبندید، اصلا چرا چیزی رو که نمیبینید میزنید؟
حتی گاهی قمقمه آب هم برنمیداشت. در سرمای استخوانسوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمیپوشید. میگفت جلوی تحرک سریع را میگیرد و از سرعت آدم کم میکند،خیلی چالاک و قوی بود. دائم ورزش میکرد و روزهای متمادی میتوانست باکمترین آب و غذا پیادهروی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی حالیش نمیشد. انرژی فوقالعادهای داشت.
راوی:
جواد نظامپور
#شهیدمحمودکاوه
#روایت_عشق
#شهیدانه
سالگرد شهادت
#شهیدمحمدبروجردی🌱❤️
همرزم شهید «محمد بروجردی» گفت:
بروجردی را خدا چنان حیاتی بخشیده بود که در میان مردم راه برود و با نورانیت خود، آنها را زندگی بخشد؛ به همین دلیل لقب شهید بروجردی «مسیح کردستان» شد.
تاریخ شهادت: ۶۲/۳/۱
#شهیدمحمدبروجردی
#روایت_عشق
همیشهباوضوبود؛
-موقعشھادتهمباوضوبود!
دقایقیقبلازشھادتشوضوگرفت
و،روبهمنگفت:
انشاءاللهآخریشباشه...!
وآخریشهمبود💔
#شهیدمحمودرضابیضایی
#روایت_عشق
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
از حرم امام رضا(ع) آمدیم بیرون ...
نیمه شب بود؛ زمستان ...
هوا عجیب سرد بود ...
پیرمرد میرفت سمت حرم ...
سلام حاجی!
جوابمان را داد ...
از زور سرما خودش را مچاله کرده بود ...
آب توی چشمهایش جمع شده بود ...
مصطفی شال گردنش را باز کزد، انداخت دور گردن پیرمرد ...
همرزم شهید :
احمد آنقدر شجاع بود كه بعضي وقتها به كمين دشمن ميرفت و با تير مستقيم مينيكاتيوشا به آنها حمله ميكرد. 💕
بعد از عمليات والفجر 8، به علت كمشدن پاتك دشمن و مجروحيت تعدادي از نيروهاي ادوات، ما را براي تجديد قوا به مرخصي فرستادند. وقتي مجدد به منطقه برگشتيم، احمد را با پاي گچگرفته و روحيه بسيار بالا در آنجا ديديم اين موضوع باعث تقويت و تجديد روحيه بچهها شده بود.🌱
#شهیداحمدنادعلیزاده
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق