🍒🍇🍒🍇🍒🍇🍒
📚 #معرفی_کتاب
📖 نام مجموعه:
من دیگر ما ;جلد چهارم : بازی های عسلی و عسل های بدلی (نقش بازی در تربیت فرزند)
✍نویسنده: محسن عباسی ولدی
🔹سبک زندگی مدرن بیش از آنکه با نیازهای کودک تطابق داشته باشد، با نیازهای او دشمنی دارد.
از همین رو پیش از آنکه بازی هایی که با نیاز کودکان تناسب دارد، از یاد برود باید از آن ها سخن گفت و یادشان را زنده نگه داشت.
🔹ضمیمه جلد چهارم، کتاب بازی بازوی تربیت است که در آن 140 بازی برای کودکان در سنین مختلف به تفکیک سن آموزش داده شده است تا والدین با بازی های مختلف آشنایی کافی را داشته باشند.
📌برای پدران و مادران، مربیان و کسانی که با کودکان و نوجوانان ارتباط دارند
#کتاب_خوب_بخوانیم
#مادرانه
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#دام_شیطان😈 #قسمت_پانزدهم 🎬 آخری بهم پیامک داد با این مضمون:خانم شیطونک,زور الکی نزن چون یک جن درون
😈دام شیطان😈
#قسمت_شانزدهم🎬
امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بولیز قرمز رنگم,دیدم.
مطمئنم دیشب توخواب, شیطان درونم تن مرابه حرکت دراورده.ولباس قرمزم راپوشیدم.
قبل از رفتن به بیرون اتاقم,رفتم سراغ کمد لباس ,بولیز مشکی رابرداشتم تابپوشم,هرچه میکردم ,بولیز قرمزه درنمیامد انگاربه بدنم چسبانده باشند.
با اراده ای قوی گفتم:کورخوندی ابلیس ,اگرشده پاره اش کنم ,درش میارم.
استینش را دراوردم دوباره کشیده شد تنم,دکمه هاش که انگار قفل شده بود,عصبی شدم.وگفتم اماده باش من ازت نمیترسم,نیروی من که اشرف مخلوقات هستم از توی رانده شده ی درگاه خدا,بیشتره...
بلند بلند خوندم (اعوذوبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی....یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی,,,,یاصاحب الزمان....)
هرچه این ذکر راتکرار میکردم اختیار خودم بیشتردستم میمود تااینکه به راحتی لباسم رابالباس مشکی عوض کردم.
دیروز بابا ومامان به خاطرمن عزاداری نرفته بودند اما امروز میخواستم به هرطریقی شده بفرستمشون عزاداری,
میدونستم خودم روز سختی درپیش دارم واز طرفی پدرومادرم نذرداشتند اخه وجودمن را از لطف ارباب میدونستند.
نذرداشتند تا باپای برهنه برای غم امام حسین ع درهیأت سینه بزنند وپدرم به یاد سقای دشت کربلا به تشنگان آب بدهد,پس باید میرفتند...
خودم نذر کردم که امروز قطره ای اب ننوشم ودست به دامان حسین ع,در خانه ی خدارابزنم...
وعجیب روزی بود ,چیزهایی دیدم که هرصحنه اش برای مرگ کسی کافی بود اما من بامدد خداوند تحملش کردم....
مامان وبابا رابزور راهی هیأت کردم.
خودم رفتم طرف دستشویی تا وضوبگیرم.
نگاهم افتادتو آیینه,احساس کردم کسی زل زده بهم,خیلی بی توجه شیرآب رابازکردم,منتها دستم به اختیارخودم نبود هی میخورد به آیینه,به دیوارو...
دوباره شروع کردم:اعوذوبالله من شیطان الرجیم,اعوذوبالله من الشیطان الرجیم و...
به هربدبختی بود دست وصورت وآرنجهام رااب ریختم ووضوگرفتم ,وقتی میخواستم پاهام رامسح کنم تاخم شدم ,یکی از پشت سر ,کله ام را کوبید به سنگ روشویی
دردوحشتناکی توسرم پیچید اما ازپا نیانداختم .
باهر سختی که بود وضوگرفتم وشاید بشه گفت این سخت ترین وشیرین ترین وضویی بود که درعمرم گرفته بودم
سخت بود به خاطراینکه نیرویی نمیگذاشت وضوبگیرم وشیرین بود به خاطراینکه اراده ی من براراده ی شیاطین پیروز شده بود..
سجاده راپهن کردم ,چادرنمازم انداختم سرم,سجاده از زیرپام کشیده شد وباسرخوردم به زمین.....
نتونستم به نماز بایستم,نشستم به ذکر گفتن دوباره صدای مردی ازحلقومم بیرون میامد واینبار فحشهای رکیکی از دهانم خارج میشد...
به شدت گلوم خشک شده بود,بی اختیار به سمت اشپزخانه رفتم ولیوان ابی پرکردم تابخورم
یک آن یادم افتاد نذر دارم آب نخورم,هرچی خواستم لیوان رابزرام رو ظرفشویی,نمیتونستم,لیوان چسبیده بودبه دهنم ,انگار شخصی به زور میخواست آب رابه خوردم بدهد.
دراثر تکانهای بیش ازاندازه ی دستم، لیوان روی سرامیکهای اشپزخانه افتاد وشکست ناگهان نیرویی به عقب هلم داد,پام رفت رو خورده شیشه های لیوان و زخم شدوخون بود که میریخت کف اشپزخونه
دست کردم یه قران کوچک رو اپن بود برداشتم,چسبوندم به خودم...
#ادامه_دارد ..
#رمان
🌸 @rkhanjani
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
آقــاے خــوبم هرجا کہ هسٺـے
باهـزاران عشـق ســـلام ...
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
📖🦋📖🦋📖🦋📖🦋📖🦋📖
📚 #معرفی_کتاب
📖نام کتاب : بانو امین اصفهانی
✍نویسنده : یحیی آریا بخشایش
🖇انتشارات : سوره مهر
.
🔸کتاب #بانو_امین_اصفهانی شرح زندگی بانوی مجتهده #نصرت_بیگم_امین_اصفهانی است که به سبب قرار گرفتن در میان دو سده اخیر، بین دو گونه زندگی و طرز تفکر سنتی و متجدد رابطه مستقیمی برقرار کرده است.
🔸 رابطهای که یک سوی آن تفکرات بازدارنده شدید اجتماعی قرار دارد؛ با ابزار و آلاتی که زنان را از فراگیری علوم و فنون بازمیداشت؛ و در سوی دیگر آن دورهای جا گرفتهاست که علمآموزی و دانشاندوزی برای همگان، از جمله زنان و دختران نه تنها آزاد، بلکه واجب و اجباری شمرده میشد.
@rkhanjani
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یکی از دوستان امام باقر(ع) که به خانۀ ایشان آمده بود، دید لباسی که حضرت در داخل خانه پوشیدهاند رنگِ خاص و خیلی متفاوتی دارد.🤔
حضرت وقتی دید که او تعجب کرده است، فرمود✍
این لباس را پوشیدهام به خاطر اینکه همسرم اینطوری دوست دارد.💌
✨دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ عَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ حَمْرَاءُ شَدِیدَةُ الْحُمْرَةِ فَتَبَسَّمْتُ حِینَ دَخَلْتُ فَقَالَ کَأَنِّی أَعْلَمُ لِمَ ضَحِکْتَ ضَحِکْتَ مِنْ هَذَا الثَّوْبِ الَّذِی هُوَ عَلَیَّ إِنَّ الثَّقَفِیَّةَ أَکْرَهَتْنِی عَلَیْهِ وَ أَنَا أُحِبُّهَا فَأَکْرَهَتْنِی عَلَى لُبْسِهَا؛ ⚡️
📚کافی/6/447)
اینکه خانمها برای شوهر خودشان آرایش کنند و برای خیابان آرایش نکنند بحث مفصلی دارد که در اینجا به آن نمیپردازیم.😊
اما بعضیها که احساس کمبود توجه دارند وقتی بیرون خانه میروند خودشان را آرایش میکنند غافل از اینکه کمبود توجه آنها به این روش جبران نمیشود. 💯
مانند کسی که سوار ماشین شده و مدام بوق میزند تا توجه دیگران را به خودش جلب کند💯.
اینها اگر از نظر روحی احساس کمبود توجه نداشتند، نیاز پیدا نمیکردند خودشان را برای دیگران تزیین کنند💢
اینقبیل افراد احتمالاً در یک خانوادۀ خوب تربیت نشدهاند📛
چون یکی از مختصات خانوادۀ خوب این است🔰
که انسان را از نظر محبت و توجه، لبریز میکند😍
اگر در یک خانوادۀ خوب بزرگ شده بودند، نیاز به توجه و محبت دیگران نداشتند، و سعی نمیکردند با جلب توجه دیگران ذهن کسی را درگیر و مشغول خودشان کنند🔻
@rkhanjani
💕____💕____💕
بعضیها بیرون خانه، تیپ میزنند👌
ولی برای همسرشان تیپ نمیزنند!کمبود توجه با آرایش کردن خود برای دیگران جبران نمیشود💯
بعضیها وقتی میخواهند از خانه بیرون بروند، حسابی تیپ میزنند❗️
ولی در خانه و جلوی همسرشان اصلاً به سر و وضع ظاهری خود اهمیت نمیدهند.📛
از اینها باید پرسید⁉️
«شما که موقع بیرون رفتن اینطور خود را آراسته میکنید، چرا در خانۀ خودتان تیپ نمیزنید🤔
💥این مسأله هم در مورد خانمها مطرح است و هم در مورد آقایان
⚡️ حضرت امام(ره) در خانه هم، زیرجامۀ خودشان را اتو میکردند و میپوشیدند.
امام محمد باقر(ع) میفرماید:✍ «همانطور که مردها دوست دارند همسرشان پیش آنها تزیین کند، زنها نیز دوست دارند، شوهرشان پیش آنها تزیین کند؛🌹
✨ النِّسَاءُ یُحْبِبْنَ أَنْ یَرَیْنَ الرَّجُلَ فِی مِثْلِ مَا یُحِبُّ الرَّجُلُ أَنْ یَرَى فِیهِ النِّسَاءَ مِنَ الزِّینَة»⚡️
📚(مکارم الاخلاق/ص80)
البته آرایش مرد در خانه، با آرایش زن فرق دارد.✅
مثلاً برخی روانشناسها بررسی کردهاند🔰
که یکی از اولین مواردی که خانمها در
💌ظاهرشوهرشان به آن توجه دارند، خطِ اتوی لباس مرد است.
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑به روز باشیم
🎥 صحبتهای جنجالی امام خمینی(ره)
انگار برای امروز ماست.
🔸 ما یک سیلی خوردیم، نباید #اشتباه #تکرار بشود!
👌#فوقالعاده_زیبا
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
😈دام شیطان😈 #قسمت_شانزدهم🎬 امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بولیز قرمز رنگم,
#دام_شیطان😈
#قسمت_هفدهم 🎬
❌اگر اضطراب و استرس شدید دارید از خواندن این قسمت خودداری نمایید❌
قران را محکم چسپوندم به سینه ام
و مدام تکرار میکردم(یاصاحب الزمان الغوث و الامان)
,لنگ لنگان در کابینت داروها رابازکردم وچندتا چسپ برداشتم ,نشستم کف اشپزخونه ومشغول چسپ زدن به پاهام شدم....
یک دفعه..دیدم....
همینجورکه چسب دوم را روی زخم میزدم وپیش خودم (یاصاحب الزمان ,الغوث.والامان) را می گفتم
احساس کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میاد بالا,همینجور آمد و آمد و آمد و یکباره یه دود غلیظ و سیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود,بیرون میامد...
دود، درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخن های بلندی داشت,
پاهاش مثل سم بود و یک دم هم پشتش داشت...😱
واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟
خوشحال شدم از اینکه بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خونهای کف آشپزخانه و شروع به لیسیدن خونها کرد .
حالا میفهمیدم که هیچ ترسی از این ابلیسک ندارم,مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟
مگر خدا برای نجات من قرآن و پیغمبران و دوازده نور پاک ,بر زمین فرونفرستاده؟
پس من قوی تر از این اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند...
آروم و بی تفاوت از کنارش رد شدم...دید دارم میرم تو اتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیار خودم.
با خیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم...
اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرفهای بسیار رکیکی از دهنش خارج میکرد...
بی توجه بهش ادامه دادم...
نمازم که تموم شد ,متوسل شدم به ارباب,برای دل خودم روضه میخوندم و گریه میکردم و اونم با صدای بلند و بلندتر فحش میداد,
اما انگار میترسید بهم نزدیک بشه.
عزاداریم بهم چسبید.
از اتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود,
اونم مثل سایه پشت سرم میومد.
رفتم آشپزخونه تا یک نهار ساده برای بابا و مامان درست کنم.
یکدفعه ایفون را زدند...
کی میتونست باشه؟؟
بابا و مامان کلید داشتند.کسی هم قرار نبود بیاد.
ایفونمون تصویری بود,تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد...
خدای من....
دونفر تو مانیتور ایفون ,یک تن بی سر را نشونم دادند
بعدش ,جسد را انداختن
وسر خونین پدرم را بالا آوردند.
از عمق وجودم جیغ میکشیدم
,حال خودم را نمیفهمیدم
,نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث با صدای بلند بهم میخندید
دوباره ایفون ,
دوباره سر خونین بابام
,جلوی در از حال رفتم ودیگه چیزی نفهمیدم...
نمیدونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که آب رو صورتم میریخت چشام را باز کردم.
درکی از زمان و مکان نداشتم,
مامان چرا سیاه پوشیده؟؟
,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد جلوی نظرم ,
بدنم به رعشه افتاد,
خدایااااااا
نکنه بابام را کشتن؟؟
تا شروع کردم به لرزیدن مامان صدا زد:محسن زود بیا , آب قند را بیار, داره میلرزه,
بابا با لیوان آب قند از آشپزخونه آمد بیرون
نفس عمیقی کشیدم
و خیالم راحت شد که بابا زنده است .
خواستم بگم من خوبم,چیزیم نیست,اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم,انگار که قدرت تکلم را ازم گرفتن.
مادرم گریه میکرد و یاحسین میگفت.
به یکباره از گوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم,
بازم اون شیطان خبیث روبه مادرم فحشش میداد!
دیگه طاقت نیاوردم,حمله کردم به طرفش ,میخواستم دهنش را خورد کنم,,
رسیدم بهش میزدمش...
مامان و بابا به خیالشون من دیوونه شدم
, آخه اونا جن را نمیدیدند.
محکم گرفتنم و بردن تو اتاقم به تخت بستنم...
#ادامه_دارد ...
#رمان
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خوبات سر میزنی...
#دقیقه ای_مهدوی
@rkhanjani
🖇 سلسله گفتگوهای گروهی
♻️ #تحول_توحیدی و #ایران_قوی
🗳 گفتمان انتخابات ۱۴۰۰
#جلسه_اول
🗓 تاریخ: پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
⏰ ساعت: ۲۲
🖋 موضوع: وضعیت امروز ما
✅ با حضور اساتید مرکز گفتمان توحید
📱گفتگوی صوتی در کانال #روبیکا
Rubika.ir/goftemane_tohid
--------------------------
🔰گفتمان توحید
@goftemane_tohid
#آقاجانم❤️
درمسیرعاشقی هرلحظهدلدل میکنیم
در میان موج دریا فکر ساحل میکنیم
ایامیدروزهای بیکسی رخصت دهی
ما میان خیمه عشقت و منزل میکنیم
🍃 اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@rkhanjani
«کلید مرد» 🔑🗝🔑
#دکتر_حبشی
✅ آموزش طرح نیاز صحیح. 1⃣
🔸خانمها توی زندگی زحمت زیادی میکشن ولی محصول چندانی نمیبرن، این برمیگرده به اینکه از مرد شناخت روشنی ندارن.
شما وقتی میخواین وارد خونه بشین؛ در🚪دستگیرهای داره
🔹یک دستگیره با کشیدن باز میشه یکی با چرخاندن باز میشه، یک دستگیره رو باید کلیدش🔑 رو بزنید؛
👈درهای امروزه نمیخواد اصلا زحمتی بکشید کافیه که در آستانهی تأثیرش قرار بگیرید خودش باز میشه.
میخوام از این مثال استفاده کنم بگم اگر زن👱♀ آستانهی تأثیر بر مرد رو میشناخت، نتیجه چیز دیگری بود.
⬅️ آنچه که رنجش و فشار و زحمت و خدمات زن رو زیاد میکنه😫😩😖 و برداشت زن رو کم، نشناختن این کلید🔑🗝 یا دستگیره تأثیرگذاری بر مرده.
من جملهای مینویسم قدیما میگفتن این جمله رو باید با آب طلا بنویسم شما با همین قلمهای معمولی تون✍ بنویسید و طلایی عمل کنید به نتیجه های مطلوبش دست پیدا میکنید.
میگه:
👌«شکوه مرد 👑در تأمین زن 🧕است.»✅
ممکنه شما 🧕این جمله رو از من نپذیرید یا نقد داشته باشید بگید:
_ اتفاقاً به نظر ما چیزی که مرد بهش اهمیت و توجهی نداره تأمین کردن زنه.
خب چرا این حرفو میزنید؟ 🤔
من چند نمونه براتون پاسخ میارم:
1⃣) یکی اینکه دیدین آقایون، آقایون متأهل به آقایون مجرد تبلیغات سوء منفی فراوانی دارن میگن« ازدواج نکنی، بدبخت میشوی» شوخی و جدی. کدام آقا قبول کرد و ازدواج نکرد؟؟؟
👈مرد اگر به تامین زن نپردازه فاقد هر ارزش و شکوه و امتیازیه.👉
2⃣) خانمی به من مراجعه کرد گفتش که آقای دکتر آقای من خانمهای دیگه رو به من ترجیح میده.☹️
_چطور همچین برداشتی داری؟
➖ شما قضاوت کنید؛ شوهر من از محل کارش اومده خسته🚶♂، من گفتم با لحن ملایم، علی جان بریم تا خونه مامان؟
گفته:حرف نزن که دارم از خستگی میافتم فقط یه بالشت به من برسون من بخوابم😴. منم قبول کردم، صرف نظر کردم از درخواستم رفتم بالشت بیارم تلفن زنگ زده ☎️ گوشی رو برداشتم: سلام پروین خانم شمایی؟آقارضا چطورن با علی آقای ما کار دارین؟ گوشی خدمتتون. بیا علی، پروین خانم زن آقا رضا همکار.
گوشی رو گرفت بله. عه❗️ 10دقیقه من اونجام.😳
🧕- بله؟ من میگم بریم خونه مامان، جوون نداری الآن پروین خانم زنگ زد به جون اومدی؟🤨😡
آقای دکتر دیدین این خانمها رو به من ترجیح میده؟😭
_گفتم نه عزیزم
_پس علت چیه؟
_علت اینجاست. پروین خانم از این جمله اومده، تو از این جمله نمیای.
❓ پروین خانم چی خواسته بود؟
_گفته بود آقا رضا نیست، بچه تب داره🤒،
👈من شماره آدرس یک درمانگاه رو میخوام. میگه اومدم. علت چیه؟
ازش درخواست هم که نشده.
✅چون اگر الان بره و بیاد به اوج شکوه👑 تأمین میرسه!
چه بسا که پروین خانم بشینه و پامیشه میگه اگر نبود علی آقا...
اما شما ❓چی میگی؟ میگی
وظیفهته❗️
وظیفهته❗️
گفتم تو باشی چی میگی؟
گفت: خب میگم بدو علی بچه تب 🤒داره.
_شکوه تأمین بهش میدی؟ شیرینی😋 تأمین بهش میدی؟ میگه: نه.!!
ادامه دارد....
@rkhanjani
💕ازخوبی آدم ها برای خودت
دیواری بساز
هروقت درحقت بدی کردند
فقط یک آجر از دیوار بردار
اوج نمک نشناسی است
اگر دیوار را خراب کنی...
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#دام_شیطان😈 #قسمت_هفدهم 🎬 ❌اگر اضطراب و استرس شدید دارید از خواندن این قسمت خودداری نمایید❌ قران
#دام_شیطان😈
#قسمت_هیجدهم 🎬
بابا هی گریه میکرد ومیگفت,دختر باهوشم,دخترنابغه ام,دختر نخبه ام,مگه تونبودی که توکنکور رتبه ی تک رقمی آوردی؟
مگه توهمونی نیستی که توهوش سرامد همه ی بچه های تیزهوش بودی؟اخه چه کارباهات کردن؟؟😭😭
خدا ازشون نگذره که باجوونای مردم این کارمیکنن...
هی گریه کرد ومویه..مثل اینکه زنگ زده بودند ,اقای موسوی حضوری بیاد ببینتم.
یک قرص خواب دادنم بدون کلامی ,خوابیدم....
شب شده بود ,مثل اینکه بابا رفته بود دنبال اقای موسوی,مامان برام سوپ آورد وچون دستام بسته بود خودش دهنم کرد.
حق بهشون میدادم اخه بااین رفتارچندروزه ام فک میکردن من دیوونه شدم.
سوپ راکه داد ,صدای یاالله ,یاالله بابا امد.
مثل اینکه اقای موسوی امده بود,مامان روسریم را درست کرد وخودشم چادربه سر رفت توهال
چند دقیقه بعد اقای موسوی داخل شد ,مثل ادمهای لال سرم رابه نشانه ی سلام ,تکون دادم,اونم جواب داد.
مثل اینکه بابا توراه تمام اتفاقی راکه افتاده بود براش تعریف کرده بود
روکرد به بابا ومامان وگفتم ,اگر مشکلی نیست شما بفرمایید بیرون ,من باید تنها با دخترخانمتان صحبت کنم.
باباومامان بی هیچ حرفی رفتند بیرون.
اقای موسوی نشست رو صندلی روبرویم وگفت:میدونم نمیتونی صحبت کنی,آیا حرفهای منو.میفهمی؟؟
سرم راتکون دادم یعنی بله
موسوی:خوبه,ببین دخترم ازوقتی پام را تواین اتاق گذاشتم ,یه جورسنگینی وگرما حس میکنم,کسی داخل اتاق هست؟
#ادامه_دارد ..
#رمان
@rkhanjani