میگن انرژى واگير داره،
چه مثبت
و چه منفیش
حواست باشه
چیا رو و كیا رو
به #ذهنت راه ميدی...
———🌻⃟————
@rkhanjani 🌱
ده بازی برای کودکان خجالتی❗️
1⃣ مسابقه گویندگی🎙
2⃣ بازی «مصاحبه تلویزیونی»📺
3⃣ بازی «نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه»
4⃣ بازی «چه کسی میتواند دیگران را بخنداند»🎭
5⃣ بازی «کامل کردن یک داستان»📝
6⃣ بازی «کامل کردن یک شعر»🎙
7⃣ بازی «تکمیل جملات»🖊
8⃣ بازی «پاسخ به پرسشها»❓
9⃣ بازی «داستان سازی با تصاویر»🖼
🔟 بازی «معلم بودن»👨🏻🏫
🎾این بازیها برای مقابله با کم رویی و اضطراب اجتماعی کودکان خجالتی هست.
که میتوانید با توجه به سن و توانمندیهای کودکان در فرصتهایی💫 که تمایل به بازی کردن دارند، انجام دهید.
✍#استاد حمید صادقی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا عالی
💠موضوع: چهار گناه که از خود گناه بدتره .
@rkhanjani
✅ زندگی به سبک شهدا...
سالی که ما ازدواج کردیم، مشکلات اقتصادی بهشدت الان نبود. اینقدر هم به خرید کالای ایرانی تأکید نمیشد، اما ایشان اصرار داشت تمام وسایل جهیزیهام را ایرانی بخریم؛ حتی به مادرم گفت «اگر جنس خارجی تهیه کنید، میبرم پس میدهم!» یک بار چای و نوشابهی خارجی خریده بودم، آقا حمید مقداری از چای نوشید و گفت «خوشطعم است؛ اسمش چیست؟» وقتی اسمش را گفتم، گفت «این که خارجی است! اشتباه کردید خریدید. دفعهی دیگر جنس خارجی نخرید.» فنجان را کنار گذاشت و بقیهی چایشان را هم نخورد. وقتی برای خرید بیرون میرفتیم، به فروشنده میگفت فقط اجناس ایرانی را برایمان بیاورد.
🔷 ایشان به نقل از حضرت آقا میگفتند «ملاک حلال و حرام بودن فیلم و موسیقی، پخش شدن از رسانه نیست.» و بهشدت در مورد این مسئله مراقبت میکرد.
👌زندگی سادهای داشتیم. مراسم عروسیمان را هم بسیار ساده، با لباس عروس ساده، یک مدل غذا و سالاد، و کمخرج برگزار کردیم. آقا حمید گفته بود غذاها را در دیس بکشند تا هرکس به اندازهی تمایل، برای خودش بکشد که اسراف نشود. حتی برای جلوگیری از اسراف، به مسئولان سالن سپرده بود به مهمانها ظرف یکبارمصرف بدهند تا هرکسی باقیماندهی غذایش را ببرد.
💠ایشان برای اجارهی خانهی مشترک، مقداری پول داشت؛ خانهی بزرگ و نوسازی در منطقهی خوبی از شهر پیدا کردیم. وقتی پسندیدیم و از خانه خارج شدیم، گوشی آقا حمید زنگ خورد. وقتی تلفنشان تمام شد، گفت «یکی از دوستانم دنبال خانه است و پولش کافی نیست. قبول میکنی مقداری از پولمان را به آنها بدهیم؟» قبول کردم و نصف پول پیش خانهمان را به آنها دادیم. نهایتاً یک خانهی ۴۰ متری و قدیمی را در محلهای پایین شهر اجاره کردیم.
سال بعد که به طبقهی بالای همان خانه نقل مکان کردیم، از سقفش آب وارد خانه میشد... اگرچه رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانه کم بود، اما آرامش و ایمانی که از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد، بسیار دلچسب بود. حقوق اندک آقا حمید برکت زیادی داشت. من در آن خانهی ۴۰ متری، بهشدت خوشبخت بودم.
🔰میگفت «هر روز، غذایمان نذر یکی از اهلبیت (ع) باشد و غذا، هر روز با یکی از اسامی خداوند طبخ شود. وقتی اسم «نذری» روی غذا میآید، یعنی باید مراقب باشید یک دانه برنج هم اسراف نشود.» اقلام خوراکی خانه را هم تماماً ایرانی تهیه میکرد.
#همسر_شهید_حمید_سیاهکلی
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
@rkhanjani
🍒🍇🍒🍇🍒🍇🍒
📚 #معرفی_کتاب
📖 نام مجموعه:
من دیگر ما ;جلد چهارم : بازی های عسلی و عسل های بدلی (نقش بازی در تربیت فرزند)
✍نویسنده: محسن عباسی ولدی
🔹سبک زندگی مدرن بیش از آنکه با نیازهای کودک تطابق داشته باشد، با نیازهای او دشمنی دارد.
از همین رو پیش از آنکه بازی هایی که با نیاز کودکان تناسب دارد، از یاد برود باید از آن ها سخن گفت و یادشان را زنده نگه داشت.
🔹ضمیمه جلد چهارم، کتاب بازی بازوی تربیت است که در آن 140 بازی برای کودکان در سنین مختلف به تفکیک سن آموزش داده شده است تا والدین با بازی های مختلف آشنایی کافی را داشته باشند.
📌برای پدران و مادران، مربیان و کسانی که با کودکان و نوجوانان ارتباط دارند
#کتاب_خوب_بخوانیم
#مادرانه
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#دام_شیطان😈 #قسمت_پانزدهم 🎬 آخری بهم پیامک داد با این مضمون:خانم شیطونک,زور الکی نزن چون یک جن درون
😈دام شیطان😈
#قسمت_شانزدهم🎬
امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بولیز قرمز رنگم,دیدم.
مطمئنم دیشب توخواب, شیطان درونم تن مرابه حرکت دراورده.ولباس قرمزم راپوشیدم.
قبل از رفتن به بیرون اتاقم,رفتم سراغ کمد لباس ,بولیز مشکی رابرداشتم تابپوشم,هرچه میکردم ,بولیز قرمزه درنمیامد انگاربه بدنم چسبانده باشند.
با اراده ای قوی گفتم:کورخوندی ابلیس ,اگرشده پاره اش کنم ,درش میارم.
استینش را دراوردم دوباره کشیده شد تنم,دکمه هاش که انگار قفل شده بود,عصبی شدم.وگفتم اماده باش من ازت نمیترسم,نیروی من که اشرف مخلوقات هستم از توی رانده شده ی درگاه خدا,بیشتره...
بلند بلند خوندم (اعوذوبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی....یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی,,,,یاصاحب الزمان....)
هرچه این ذکر راتکرار میکردم اختیار خودم بیشتردستم میمود تااینکه به راحتی لباسم رابالباس مشکی عوض کردم.
دیروز بابا ومامان به خاطرمن عزاداری نرفته بودند اما امروز میخواستم به هرطریقی شده بفرستمشون عزاداری,
میدونستم خودم روز سختی درپیش دارم واز طرفی پدرومادرم نذرداشتند اخه وجودمن را از لطف ارباب میدونستند.
نذرداشتند تا باپای برهنه برای غم امام حسین ع درهیأت سینه بزنند وپدرم به یاد سقای دشت کربلا به تشنگان آب بدهد,پس باید میرفتند...
خودم نذر کردم که امروز قطره ای اب ننوشم ودست به دامان حسین ع,در خانه ی خدارابزنم...
وعجیب روزی بود ,چیزهایی دیدم که هرصحنه اش برای مرگ کسی کافی بود اما من بامدد خداوند تحملش کردم....
مامان وبابا رابزور راهی هیأت کردم.
خودم رفتم طرف دستشویی تا وضوبگیرم.
نگاهم افتادتو آیینه,احساس کردم کسی زل زده بهم,خیلی بی توجه شیرآب رابازکردم,منتها دستم به اختیارخودم نبود هی میخورد به آیینه,به دیوارو...
دوباره شروع کردم:اعوذوبالله من شیطان الرجیم,اعوذوبالله من الشیطان الرجیم و...
به هربدبختی بود دست وصورت وآرنجهام رااب ریختم ووضوگرفتم ,وقتی میخواستم پاهام رامسح کنم تاخم شدم ,یکی از پشت سر ,کله ام را کوبید به سنگ روشویی
دردوحشتناکی توسرم پیچید اما ازپا نیانداختم .
باهر سختی که بود وضوگرفتم وشاید بشه گفت این سخت ترین وشیرین ترین وضویی بود که درعمرم گرفته بودم
سخت بود به خاطراینکه نیرویی نمیگذاشت وضوبگیرم وشیرین بود به خاطراینکه اراده ی من براراده ی شیاطین پیروز شده بود..
سجاده راپهن کردم ,چادرنمازم انداختم سرم,سجاده از زیرپام کشیده شد وباسرخوردم به زمین.....
نتونستم به نماز بایستم,نشستم به ذکر گفتن دوباره صدای مردی ازحلقومم بیرون میامد واینبار فحشهای رکیکی از دهانم خارج میشد...
به شدت گلوم خشک شده بود,بی اختیار به سمت اشپزخانه رفتم ولیوان ابی پرکردم تابخورم
یک آن یادم افتاد نذر دارم آب نخورم,هرچی خواستم لیوان رابزرام رو ظرفشویی,نمیتونستم,لیوان چسبیده بودبه دهنم ,انگار شخصی به زور میخواست آب رابه خوردم بدهد.
دراثر تکانهای بیش ازاندازه ی دستم، لیوان روی سرامیکهای اشپزخانه افتاد وشکست ناگهان نیرویی به عقب هلم داد,پام رفت رو خورده شیشه های لیوان و زخم شدوخون بود که میریخت کف اشپزخونه
دست کردم یه قران کوچک رو اپن بود برداشتم,چسبوندم به خودم...
#ادامه_دارد ..
#رمان
🌸 @rkhanjani
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
آقــاے خــوبم هرجا کہ هسٺـے
باهـزاران عشـق ســـلام ...
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
📖🦋📖🦋📖🦋📖🦋📖🦋📖
📚 #معرفی_کتاب
📖نام کتاب : بانو امین اصفهانی
✍نویسنده : یحیی آریا بخشایش
🖇انتشارات : سوره مهر
.
🔸کتاب #بانو_امین_اصفهانی شرح زندگی بانوی مجتهده #نصرت_بیگم_امین_اصفهانی است که به سبب قرار گرفتن در میان دو سده اخیر، بین دو گونه زندگی و طرز تفکر سنتی و متجدد رابطه مستقیمی برقرار کرده است.
🔸 رابطهای که یک سوی آن تفکرات بازدارنده شدید اجتماعی قرار دارد؛ با ابزار و آلاتی که زنان را از فراگیری علوم و فنون بازمیداشت؛ و در سوی دیگر آن دورهای جا گرفتهاست که علمآموزی و دانشاندوزی برای همگان، از جمله زنان و دختران نه تنها آزاد، بلکه واجب و اجباری شمرده میشد.
@rkhanjani
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یکی از دوستان امام باقر(ع) که به خانۀ ایشان آمده بود، دید لباسی که حضرت در داخل خانه پوشیدهاند رنگِ خاص و خیلی متفاوتی دارد.🤔
حضرت وقتی دید که او تعجب کرده است، فرمود✍
این لباس را پوشیدهام به خاطر اینکه همسرم اینطوری دوست دارد.💌
✨دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ عَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ حَمْرَاءُ شَدِیدَةُ الْحُمْرَةِ فَتَبَسَّمْتُ حِینَ دَخَلْتُ فَقَالَ کَأَنِّی أَعْلَمُ لِمَ ضَحِکْتَ ضَحِکْتَ مِنْ هَذَا الثَّوْبِ الَّذِی هُوَ عَلَیَّ إِنَّ الثَّقَفِیَّةَ أَکْرَهَتْنِی عَلَیْهِ وَ أَنَا أُحِبُّهَا فَأَکْرَهَتْنِی عَلَى لُبْسِهَا؛ ⚡️
📚کافی/6/447)
اینکه خانمها برای شوهر خودشان آرایش کنند و برای خیابان آرایش نکنند بحث مفصلی دارد که در اینجا به آن نمیپردازیم.😊
اما بعضیها که احساس کمبود توجه دارند وقتی بیرون خانه میروند خودشان را آرایش میکنند غافل از اینکه کمبود توجه آنها به این روش جبران نمیشود. 💯
مانند کسی که سوار ماشین شده و مدام بوق میزند تا توجه دیگران را به خودش جلب کند💯.
اینها اگر از نظر روحی احساس کمبود توجه نداشتند، نیاز پیدا نمیکردند خودشان را برای دیگران تزیین کنند💢
اینقبیل افراد احتمالاً در یک خانوادۀ خوب تربیت نشدهاند📛
چون یکی از مختصات خانوادۀ خوب این است🔰
که انسان را از نظر محبت و توجه، لبریز میکند😍
اگر در یک خانوادۀ خوب بزرگ شده بودند، نیاز به توجه و محبت دیگران نداشتند، و سعی نمیکردند با جلب توجه دیگران ذهن کسی را درگیر و مشغول خودشان کنند🔻
@rkhanjani
💕____💕____💕
بعضیها بیرون خانه، تیپ میزنند👌
ولی برای همسرشان تیپ نمیزنند!کمبود توجه با آرایش کردن خود برای دیگران جبران نمیشود💯
بعضیها وقتی میخواهند از خانه بیرون بروند، حسابی تیپ میزنند❗️
ولی در خانه و جلوی همسرشان اصلاً به سر و وضع ظاهری خود اهمیت نمیدهند.📛
از اینها باید پرسید⁉️
«شما که موقع بیرون رفتن اینطور خود را آراسته میکنید، چرا در خانۀ خودتان تیپ نمیزنید🤔
💥این مسأله هم در مورد خانمها مطرح است و هم در مورد آقایان
⚡️ حضرت امام(ره) در خانه هم، زیرجامۀ خودشان را اتو میکردند و میپوشیدند.
امام محمد باقر(ع) میفرماید:✍ «همانطور که مردها دوست دارند همسرشان پیش آنها تزیین کند، زنها نیز دوست دارند، شوهرشان پیش آنها تزیین کند؛🌹
✨ النِّسَاءُ یُحْبِبْنَ أَنْ یَرَیْنَ الرَّجُلَ فِی مِثْلِ مَا یُحِبُّ الرَّجُلُ أَنْ یَرَى فِیهِ النِّسَاءَ مِنَ الزِّینَة»⚡️
📚(مکارم الاخلاق/ص80)
البته آرایش مرد در خانه، با آرایش زن فرق دارد.✅
مثلاً برخی روانشناسها بررسی کردهاند🔰
که یکی از اولین مواردی که خانمها در
💌ظاهرشوهرشان به آن توجه دارند، خطِ اتوی لباس مرد است.
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑به روز باشیم
🎥 صحبتهای جنجالی امام خمینی(ره)
انگار برای امروز ماست.
🔸 ما یک سیلی خوردیم، نباید #اشتباه #تکرار بشود!
👌#فوقالعاده_زیبا
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
😈دام شیطان😈 #قسمت_شانزدهم🎬 امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بولیز قرمز رنگم,
#دام_شیطان😈
#قسمت_هفدهم 🎬
❌اگر اضطراب و استرس شدید دارید از خواندن این قسمت خودداری نمایید❌
قران را محکم چسپوندم به سینه ام
و مدام تکرار میکردم(یاصاحب الزمان الغوث و الامان)
,لنگ لنگان در کابینت داروها رابازکردم وچندتا چسپ برداشتم ,نشستم کف اشپزخونه ومشغول چسپ زدن به پاهام شدم....
یک دفعه..دیدم....
همینجورکه چسب دوم را روی زخم میزدم وپیش خودم (یاصاحب الزمان ,الغوث.والامان) را می گفتم
احساس کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میاد بالا,همینجور آمد و آمد و آمد و یکباره یه دود غلیظ و سیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود,بیرون میامد...
دود، درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخن های بلندی داشت,
پاهاش مثل سم بود و یک دم هم پشتش داشت...😱
واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟
خوشحال شدم از اینکه بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خونهای کف آشپزخانه و شروع به لیسیدن خونها کرد .
حالا میفهمیدم که هیچ ترسی از این ابلیسک ندارم,مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟
مگر خدا برای نجات من قرآن و پیغمبران و دوازده نور پاک ,بر زمین فرونفرستاده؟
پس من قوی تر از این اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند...
آروم و بی تفاوت از کنارش رد شدم...دید دارم میرم تو اتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیار خودم.
با خیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم...
اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرفهای بسیار رکیکی از دهنش خارج میکرد...
بی توجه بهش ادامه دادم...
نمازم که تموم شد ,متوسل شدم به ارباب,برای دل خودم روضه میخوندم و گریه میکردم و اونم با صدای بلند و بلندتر فحش میداد,
اما انگار میترسید بهم نزدیک بشه.
عزاداریم بهم چسبید.
از اتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود,
اونم مثل سایه پشت سرم میومد.
رفتم آشپزخونه تا یک نهار ساده برای بابا و مامان درست کنم.
یکدفعه ایفون را زدند...
کی میتونست باشه؟؟
بابا و مامان کلید داشتند.کسی هم قرار نبود بیاد.
ایفونمون تصویری بود,تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد...
خدای من....
دونفر تو مانیتور ایفون ,یک تن بی سر را نشونم دادند
بعدش ,جسد را انداختن
وسر خونین پدرم را بالا آوردند.
از عمق وجودم جیغ میکشیدم
,حال خودم را نمیفهمیدم
,نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث با صدای بلند بهم میخندید
دوباره ایفون ,
دوباره سر خونین بابام
,جلوی در از حال رفتم ودیگه چیزی نفهمیدم...
نمیدونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که آب رو صورتم میریخت چشام را باز کردم.
درکی از زمان و مکان نداشتم,
مامان چرا سیاه پوشیده؟؟
,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد جلوی نظرم ,
بدنم به رعشه افتاد,
خدایااااااا
نکنه بابام را کشتن؟؟
تا شروع کردم به لرزیدن مامان صدا زد:محسن زود بیا , آب قند را بیار, داره میلرزه,
بابا با لیوان آب قند از آشپزخونه آمد بیرون
نفس عمیقی کشیدم
و خیالم راحت شد که بابا زنده است .
خواستم بگم من خوبم,چیزیم نیست,اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم,انگار که قدرت تکلم را ازم گرفتن.
مادرم گریه میکرد و یاحسین میگفت.
به یکباره از گوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم,
بازم اون شیطان خبیث روبه مادرم فحشش میداد!
دیگه طاقت نیاوردم,حمله کردم به طرفش ,میخواستم دهنش را خورد کنم,,
رسیدم بهش میزدمش...
مامان و بابا به خیالشون من دیوونه شدم
, آخه اونا جن را نمیدیدند.
محکم گرفتنم و بردن تو اتاقم به تخت بستنم...
#ادامه_دارد ...
#رمان
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خوبات سر میزنی...
#دقیقه ای_مهدوی
@rkhanjani
🖇 سلسله گفتگوهای گروهی
♻️ #تحول_توحیدی و #ایران_قوی
🗳 گفتمان انتخابات ۱۴۰۰
#جلسه_اول
🗓 تاریخ: پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
⏰ ساعت: ۲۲
🖋 موضوع: وضعیت امروز ما
✅ با حضور اساتید مرکز گفتمان توحید
📱گفتگوی صوتی در کانال #روبیکا
Rubika.ir/goftemane_tohid
--------------------------
🔰گفتمان توحید
@goftemane_tohid
#آقاجانم❤️
درمسیرعاشقی هرلحظهدلدل میکنیم
در میان موج دریا فکر ساحل میکنیم
ایامیدروزهای بیکسی رخصت دهی
ما میان خیمه عشقت و منزل میکنیم
🍃 اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@rkhanjani