📢 در اقامۀ عزا کوتاهی نکنیم.
«"اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَةُ اِلنَّجاة". سیدالشهدا آن کشتی نجاتی است که وجود مقدس نبی اکرم(ص) برای دستگیری از امتشان در این دریای ظلمانی و مواج دنیایی به حرکت درآوردند. کسی که به امام حسین(ع) رسید اهل نجات است و از تاریکی و فتنهها نجات پیدا میکند و الا، "الدُّنيا بَحرٌ عَميقٌ قَد غَرِقَ فيها عالَمٌ كَثيرٌ". با ریاضات نمیشود نجات پیدا کرد.
ما احتیاج به امام حسین(ع) داریم، ما احتیاج به محافل عاشورایی داریم، باید قدرش را بدانیم و به هیچ وجه در اقامه این مجالس کوتاهی نکنیم. گرچه شرایط، شرایط خاصی است و حتماً هم باید آن قواعد و پروتکلهایی را که سلامت جامعه مؤمنین را حفظ میکند رعایت کنیم.
انشاءالله خدای متعال روزی کند بتوانیم امسال، که یک مقدار شرایط سختتر است، امتحان خودمان را پس بدهیم و به بهترین وجه اقامۀ عزا کنیم. در اقامه عزا، آنچه فضیلت دارد این است که برویم و زیر خیمه امام حسین(ع) بنشینیم.
البته عدهای که واقعاً معذورند و نمیتوانند از خانه بیرون بیایند، میتوانند پای رسانه بنشینند و اگر نشد خودشان برای خودشان عزاداری کنند یا محفل کوچکی به پا کنند و عزاداری امام حسین(ع) برپا بشود. ولی احیای این مجالس باشکوه و برگزار شدن این مجالس موضوعیت دارد، آن هم با رعایت تمام قواعدی که موجب حفظ صحت مومنین و سلامت آنهاست و جزو مسائل بسیار مهم است.
انشاءالله خدای متعال این بلیه اخیر را هم از جامعه مؤمنین هر چه زودتر مرتفع بفرماید.»
☑️ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️عاشق امام حسین میخوای بشی هر روز مکررا از کنارش رد شو
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
رمان 💗نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_نهم آقا جونم ازجیبش ،یک سکه بیرون آورد. -بیا عزیزم ،اینم کادوی من.
رمان 💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_دهم
چشمهی اشک عاطفه خشک نمیشد.
-سارا بدون من چیکار میکنی؟
- هیچی یه بسته تخمه سیاه میخرم، میخورم، کیفشو میبرم.
به بازویم زد.
-خیلی دیوونهای.
- حالا با کی میخوای بری ؟
- سارا زنگ بزنی براماااا ،من اخر هفته ها میام، حتما میام پیشت.
- باشه وقت داشتم حتما واست زنگ میزنم.
- خیلی لوسی، تو نرفتی ثبت نام؟
- نه، فردا میرم.
- باشه، خیلی دوستت دارم مواظب خودت باش.
- الهیی قربونت برم من، تو هم مواظب خودت باش.
عاطفه که رفت، فهمیدم که چقدر تنهاهستم.
راست میگفت چه طور بدون عاطی زندگی کنم؟
صبح زود بیدار شدم.
خیلی سخت بود که چشمانم را باز کنم ولی به خاطر ثبت نام دانشگاه راه دیگری نداشتم.
مانتوی سرمهای که بابا خریده بود و پوشیدم با یه مقنعه سرمهای .
وارد محوطه دانشگاه شدم. دختر و پسرهای زیادی بیرون ایستادهبودند، منتظر انجامشدن کارهای ثبتنام.
ثبتنامم زود انجام شد.
برای انتخاب واحد هم، سعی کردم بیشتر درسها را ساعت ده به بعد بردارم. فقط یک کلاس ساعت ۸ داشتم. از شنبه تا چهارشنبه کلاس برداشته بودم. که کمتر خانه باشم.
به خانه رفتم.
لباسام راعوض کردم. بابا برای ناهار خانه نمی آمد. چیز سادهای درست کردم و خوردم.
ساعت نه شب گوشیم زنگ خورد.
بابا رضا بود. "حتما میخواد بگه دیر میاد من شاممو بخورم"
- جانم بابا؟
- سارا بابا بیا دم در.
- کلید ندارین مگه؟
- دارم. بیا کارت دارم.
در را باز کردم .
"وااییی یه هاچ بک البالویی داره به من چشمک میزنه"
بابا رضا امد سمتم.
- اینم سویچش ،کادوی دانشگاهت.
-واییی باباجووون عاشقتم، دیونتم ، نوکرتم.در آغوشش پریدم.
-اووو چه خبرته ،مبارکت باشه.
شام را خوردیم.
به بابا شب بخیر گفتم وبه اتاقم رفتم.
ادامه دارد..
@rkhanjani
سلام بر پرچم و علم - محمود کریمی.mp3
5.91M
#محرم
🌴سلام بر پرچم و علم
🌴سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم
🎧با نوای: حاج محمود کریمی
@rkhanjani
💥 آیا کسی را دیدهاید ششماههاش را روی دست بگیرد که ما هدایت شویم؟
«عاشورا، مظهر محبّتِ ولیّ خدا به ماست. در هیچ کجای عالم، اینطور، صحنه محبت ولیّ خدا به دوستان و شیعیانش ظهور پیدا نکرده است.
چه کسی است که ششماههاش را روی دست بگیرد که ما هدایت بشویم؟ چه کسی را دیدهاید که حاضر شده است صدای العطش از بچههایش در بیابان بلند بشود، که خدا دست ما را بگیرد؟
کجای تاریخ، شما سراغ دارید یک امامی حاضر شده باشد نزدیکترین عزیزان خودش اسیر بشوند؟ همه میگفتند ای حسین(ع) اینها را با خود نبر! خودت میروی، چرا زن و بچه با خودت میبری؟ اینها ناموس رسول خدا هستند. آیا اینها را امام حسین(ع) نمیدانست؟! آیا آنچه ابنعباس میدید، امام حسین(ع) نمیدید؟!
امام حسین(ع) وقتی عزیزانش را جمع کرد، نگاه کرد و شروع به گریه کرد... در آینه آنها [همه چیز را] میدید...
شما چه کسی را سراغ دارید که نوامیس خودش را به آن صحنههای سنگین اسارت آورده باشد، برای اینکه دست ما را بگیرد؟».
@rkhanjani
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💥 در ماه محرم هر سال حقیقتی از محرم حقیقی، نازل میشود
«محرّمِ حقیقی، تکرارناپذیر است اما در ماه محرم هر سال _ که تکرار میشود_ حقیقتی از محرم حقیقی، نازل شده و دری به سوی محرم حقیقی بر عالم دنیا باز میشود؛ لذا خیلی از فیوضاتی که در آن محرمِ حقیقی نازل شده، در دسترس خواهند بود.
نبی اکرم(ص) و سیدالشهدا(ع) عبادتی و بندگیای در محرم کردند، که درهای رحمت بر روی تمام آسمانها و زمین باز شد. هر سال که محرم تکرار میشود و مجالس عزا برپا میشود، نسیمی از رحمت عاشورا بر آن مجالس میوزد...
امام صادق(ع) به شاعری فرمودند: برای ما روضه بخوان. او روضه خواند تا گریه از اهل خانه بلند شد. حضرت به او فرمودند ملائکهای که در مجلس گریه کردند از آدمها بیشتر بودند.
هر مجلسی که مرتبط با عاشورای امام حسین(ع) باشد رزقی که مخصوص عاشورا است در آن نازل میشود».
@rkhanjani
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴|▪️▪️▪️ ▪️▪️▪️|🏴
بدنم نقش زمین است میا کوفه حسین
خواهش مُسلمات این است میا کوفه حسین
#روضه
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠😍جایگاه زنان در سبک زندگی اسلامی و نقش اعتماد به خدا در رسیدن به موفقیت ها
🔰مصاحبه با خانواده جواد فروغی دارنده مدال المپیک
#فرهنگ
#ازدواج
#فرزند_آوری
╭═🌼═╮
@rkhanjani
╰═⊱🌼═╯
فرزندان؛ عامل اقتدار
💠 جمعیت جوان، مؤمن، اهل کار و خلاق می تواند با نیروی فکری و قوت بدنیِ خود گام های مؤثری در رشد و تعالیِ خود، خانواده و جامعه بردارد.
💠 به همین دلیل «اقتدار ملی» به عنوان سیاست راهبردی کشور از سوی رهبر معظم انقلاب(حفظه الله)، به این شکل اعلام شده است که فرمود:
«امروز سیاست جمهوری اسلامی، عبارت است از اینکه ملّت ایران باید خود را قوی کند. اگر ملّتی قوی نباشد و ضعیف باشد، به او زور می گویند.
اگر ملّتی قوی نباشد، باج گیران عالَم از او باج می گیرند. اگر بتوانند به او اهانت می کنند.
اگر بتوانند، زیر پا او را لگد می کنند.
طبیعت دنیایی که با افکار مادّی اداره می شود، همین است؛
هر که احساس قدرت بکند، نسبت به کسانی که در آنها احساس ضعف می کند، زورگویی خواهد کرد»
#فرزند_آوری
#فواید_فرزند
⊱🌸═╮
@rkhanjani
╰═🌸⊰
نسیم فقاهت و توحید
رمان 💗نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_دهم چشمهی اشک عاطفه خشک نمیشد. -سارا بدون من چیکار میکنی؟ - هیچی
💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_یازدهم
شمارهی عاطفه را گرفتم.
- الو عاطفه خوابی؟
- اره خیره سرم ،اگه جنابعالی میذاشتین داشتم یه خواب خوب میدیدم.
- دیوووونه حتمن داشتی خواب منو میدیدی
-حالا چیکارم داشتی مزاحم
- وایییی باورت نمیشه بابا ماشین گرفته برام
انگار خوابش پرید.
-جانه عاطی، مرگ عاطی راست میگی؟
اومدم باید ببری منو بیرونااااا گفته باشم.
- چششششم ، الان برو ادامه خوابتو ببین رفیق.
اره راست میگی ،شب بخیر.
فردا اولین روز دانشگاه بود.
در این هفته خالهزهرا و مادرجون، هر روز به بهانه ازدواج بابا به خانهی ما می آمدند. خسته شده بودم.
با شروع کلاسها خیلی خوشحال شدم که تا اطلاع ثانوی خانه نیستم.
صبح با زنگ ساعتم بیدار شدم
لباسم را پوشیدم.کیفم را برداشتم.
کمی صبحانه خوردم. سویچ ماشین را برداشتم و حرکت کردم.
ماشین را کنار دانشگاه پارک کردم.
پیاده شدم.
کلاسم را پیدا کردم .
کلاسم که تمام شد داخل کافه دانشگاهنشستم تا کلاس دیگرم شروع شود.
گوشیم زنگ خورد.
شماره برای ایران نبود.
- الو
" سانازه ،دختر خالم ۲۷ سالشه ،خاله سودابه ام ۲۰ سالی میشه که رفتن کانادا به خاطر شغل شوهرش یه پسرم داره سهیل ۲۴ سالشه.
- واییی ساناز توییی؟ خوبی؟
-سلام عزیزم ،قربونت برم تو خوبی؟ حاجی خوبه
- مرسی ،چه عجب یاد من کردی؟
- ما که همیشه به فکرت هستیم.
شرمنده نتونستم همراه مامان و بابا بیام موقع خاکسپاری
- اشکالی نداره ولی من اینقدر حال روحیم بد بود متوجه نشدم خاله سودابه اومده ، از طرف من عذر خواهی کن از خاله.
- عزیززززم ،حق داری واقعا فوت خاله همه ما رو شوکه کرده بود .
خوب شنیدم دانشگاه قبول شدی ! اونم رشته برق
- اره گلم
-بهت تبریک میگم ،ای کاش میتونستی میومدی اینجا درست و ادامه میدادی ؟
- میدونم ولی بابا رضا هیچ وقت اجازه نمیده
- چرا اجازه نده ،حاج رضا هم تا چند وقت دیگه ازدواج میکنه ،دیگه چه کار به تو داره
- نمیدونم باید باهاش صحبت کنم.
- اره باهاش صحبت کن ببین چی میگه ،عزیزم من باید برم سرکارم کاری نداری؟
- قربونت برم یه همه سلام برسون
خدا نگهدار.
راست میگفت بابا که قرار بود دیر یا زود ازدواج کند ،چرا نباید برم؟
کلاسم که تمام شد به خانه رفتم .
غروب به خانه رسیدم.
"امشب حتما با بابا صحبت میکنم ببینم چی میگه.
ساعت ۱۰ شب بود که بابا امد خانه.
- سلام بابا جون
- سلام سارا جان بیداری هنوز؟
- منتظر بودم شما بیاین باهم شام بخوریم
- باشه الان میرم لباسمو عوض میکنم و میام
شام را که خوردیم، میز را جمع کردم و ظرفهارا شستم.
رفتم سمت پذیرایی.
بابا اخبار نگاه میکرد.
نشستم روی مبل.
صدای تپش قلبم را میشنیدم.
یک نفس عمیق کشیدم.
-بابا رضا؟
همون طور که چشمش به تلوزیون بود، جواب داد.
- جانم
- میشه منو بفرستین کانادا اونجا درسمو ادامه بدم؟
بابا تلوزیون را خاموش کرد .برگشت سمت من.
-برای چی میخوای بری؟
- خوب مثل همه آدما میخوام برم اون ور زندگی کنم، درس بخونم، پیشرفت کنم.
-خوب همه این کارا رو میتونی همینجا هم انجام بدی
- ولی من دوست ندارم اینجا باشم.
-یعنی میخوای منو تنها بزاری؟
- بابا جون شما دیر یا زود ازدواج میکنین ،این منم که تنها میشم.
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani