eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
649 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 يا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لنا فی‌الْجَنَّة ِ ✨ ۲۳ ربیع الاول؛ سالروز ورود بابرکت حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها مبارک‌باد 🌷 امام صادق علیه‌السلام: «وتَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِیعَتی الْجَنَّةَ بِأجمَعِهِم؛ همه شیعیان من با شفاعت او (حضرت معصومه علیهاالسلام) وارد بهشت خواهند شد» (بحار چاپ بیروت، ج57 ص228). 🌷امام رضا علیه‌السلام: "مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّة؛ کسی که او (حضرت معصومه) را زیارت کند در حالی که آگاه به حقش باشد بهشت برای اوست" (بحار الانوار(ط-بیروت) ج48، ص317). 🌷 امام جواد علیه‌السلام: «مَن زارَ قَبرَ عَمَّتي بِقُمَّ، فَلَهُ الجَنَّةُ؛ هر كس قبر عمّه ام (حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام) را در قم زيارت كند، بهشت پاداش اوست» (کامل الزیارات ص324). @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اى کسى که دنیا تو را مشغول کرده و همه را فراموش کردی قیامت و حساب و کتاب را آرزوى طولانى شما را مغرور نموده است. اما ناگهان مرگ به سراغ شما خواهد آمد. ✅✅✅قبر‌ شما صندوق عمل است.✅✅✅ 📦درِ صندوق عمل بسته است، وقتى که باز شد،معلوم میشود چه چیز توى صندوق بوده است⁉️ 🙎‍♂یک بچه در رحم مادر اگر کور یا شَل باشد یا عیب دیگری داشته باشد احساس ناراحتى نمیکند،اصلا ناراحت نیست اما وقتى به دنیا می آید، میفهمد که چشم او نابینا است، لذا شدیداً ناراحت میشود؛ ❇️ آن کسانى که دنیا شدیداً آنها را غافل کرده و آخرت را فراموش کرده‏ اند الآن معلوم نمیکند که چه کار کرده، بعد از مردن و در پاى حساب و کتاب معلوم میشود براى آخرت چه کرده اند⁉️ @rkhanjani
😊 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
❤️ 🔅یکی از اسباب نزول رحمت پروردگار عالم و موجبات توجه الهی بر انسان، دل بدست آوردن و ادخال سرور است. فردوسی می گوید : 🌱 میازار موری که دانه کش است 🌱 که جان دارد و جان شیرین خوش است از انسان حتی به یک مور و مورچه هم نباید ضرری وارد شود. 🔅 یکی از بزرگان نقل می کردند که سر کلاس درسشان، بچه ی ایشان می خواست جلوی یک مورچه ای را بگیرد و در آب بیندازد. ایشان ناراحت شدند و به پسرشان گفتند: پسرجان! گره در کار ما نینداز؛ با هر قطره آبی که جلوی مورچه می اندازی و گرفتار میشه، گره در کار ما می اندازی. ما نمیدانیم در پشت پرده و باطن و ملکوت این عالم چه خبر است. اگر می دانستیم خیلی از رفتارهای ما عوض می شد. این بزرگانی که خیلی مراقبند چون پرده برداشته شده ولذا می بینند در ماورای این عالم چه خبر است. 🔅از مرحوم الهی قمشه ای نقل کرده اند که این شعر فردوسی را می خواند و می گفت من این بیت را بهتر از فردوسی سروده ام: 🌱 هرکس که دلی دارد یک مور نیازارد 🌱 کان مور هم از دلبر دارد اثری بر دل ببینید عالم را چه خوب تفسیر می کند. نگاه عارفانه و عاشقانه به عالم هستی آدمی را عوض می کند و انسان را یک تکه آتش می کند، انسان باید از این حالت سردی و خشکی بیرون بیاید و اهل محبت بشود، برخی از هل عبادت خشکند و محبت کردن بلد نیستند. در این نوع نگرش و بینش عارفانه و عاشقانه، مور و مورچه هم دل دارد چه رسد به انسان؛ اگر اینجوری به عالم نگاه کنی دیگر برای هر مسئله ای در منزل دعوا نمی کنی! 👆😉(خودت را جای دیگری بگذار ، احساسش را مزه مزه کن تا بتوانی او و موقعیتش را درک کنی) ما خیلی خرابی داریم، زیرا به عالم نگاه عاشقانه نداریم و نگرش و تفسیر درستی از هستی خودمان نداریم، رفتارهای بد ما هم از همین جا ناشی می شود. باور نمی کنیم که در عالم حساب و کتابی بر قراراست، دل باید به صحنه بیاید و باور کند. 🔅این عالم یک دلبر دارد، دو دلبر ندارد مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ( سوره احزاب/ آیه ۴ ) خدا به انسان دودل نداده است که دنبال دو محبوب باشد. هرچه در آفرینش هست همه نشانه ای از دلبرند مگر قرآن کریم نفرمود: الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ(سوره بقره / آیه۱۶۵) آیا این آیه را چشیده ای؟ کسی که اهل ایمان شد، اشدالحب به خداست یعنی عاشق خدا می شود. به آن شدت عشق و حب مفرط، عشق می گویند. اگر عشق به ذات ربوبی در قلبمان تجلی کرد، همه ی عالم را جلوه ای از حضرت دوست و اثرات دلبر می بینیم: 🍃به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست 🍃عاشقم بر همه عالم، که عالم ازوست اگر نگرش انسان و دید انسان، اینطور بود، دیگر کار زشت از او صادر نمی شود: 🍃منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن 🍃منم که چشم نیالودم به بد دیدن اصلا بدی در عالم تکوین، وجود ندارد. هر بدی که هست، از خودمان صادر می شود: ما أَصابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَما أَصابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفسِكَ( سوره نساء/ آیه ۷۹) بدی ها از توصادر می شود.( هر خوبی که به تو رسید از جانب خدای متعال است و هر بدی به تو رسید، از جانب نفس خودت است) ای خیال بد که در خود جمع کرده ای! ای مست از جام خیال! ای خورده از جام خیال! چه خورده ایم از جام خیال؟ هیچ... 🌷تو مست حق شو، جام جم بگیر ✨ادخال سرور آثاری دارد؛ آخرش به آدمی جام جم می دهند و این دل خانه ی خدا می شود. این کدورت ها هرچه ازدل زدوده شود دل صفا پیدا می کند، بالعکس، هرچه انسان به طرف غضب و کینه و شهوت می رود به سمت کثرت و دوئیت رفته و به همان اندازه از خدا دور می شود. باید به توحید و یکی بودن رسید، همه را محو جمال حق دید و همه را آینه ی دلبر دید. ✨«ادخال سرور چنین کاری می کند، پس بنای زندگی ات را بگذار بر ادخال سرور در قلوب مومنین» امتحانش بکن و سپس تماشا کن که چه می شود. به قول عرب ها بختک بزن ببین که به خدا می رسی. 💥ان شاءالله به عزت الهی و به برکت نگاه خوبان عالم، به این دانسته ها عمل کنیم... 🌱 که گفته ست چندین ورق را ببین 🌱 ورق را بگردان و حق را ببین درون این نوشته ها اگر انسان توحید را پیدا نکند، به جایی نرسیده و همه اش خیال باطل است. 😍😍😍 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پرسش: 6ماهي هس ک عروسيموگرفتم اومدم خونه خودم ولي الان فک ميکنم منوخانمم ب دردهم نميخوريم بايدچکارکنم 🌺پاسخ: بهتر است شما قدری به گذشته و زمانی که قصد انتخاب ایشان داشتید فکر کنید و علت انتخاب ایشان را دوباره بررسی کنید. از طرفی از آنجا که همیشه افکار ما درست به ما پیام نمی دهند و ممکن است خطاهای ذهنی و شناختی در ذهن ما وجود داشته باشد . باید از خودتان بپرسید چرا من فکر می کنم به درد هم نمی خوریم ؟ تمام دلایلی که منطقی است را روی کاغذ بیاورید. از طرفی نقاط مثبت و خوبی ها و امتیازات انتخابتان را هم روی کاغذ بنویسید سپس مشغول تحلیل سود و زیان انتخابتان شوید قطعا هر انتخابی ممکن است امتیازاتی داشته باشد و یک سری مسایلی که با طبع ما سازگار نیست هم داشته باشد. هیچ وقت شما نمی توانید انتخابی داشته باشید که صدرصد سود داشته باشد و بدون مسأله باشد.اگر دیدید امتیازش بیشتر از دردسرش است قطعا انتخاب خوبی داشتید و نباید گول افکار خودتان را بخورید و زندگی خودتان و طرف مقابل را خراب کنید. در ضمن شما باید هدف از زندگی مشترک و اصلا باید دنبال چه چیزی در زندگی مشترک بود را هم به صورت منطقی بررسی کنید. ممکن است انسان بر اساس خیال پردازی هایی مثل اینکه ازدواج می کنم که همه کارهایم را طرف مقابلم انجام دهد و من پادشاهی کنم اشتباه است و یا باورهای غلط دیگر نسبت به زندگی مشترک. اساتید روان شناس خانواده می فرمایند کسی که می خواهد ازدواج کند باید 80 درصد آرزوهایش را خاک کند بعد وارد زندگی شود چون معمولا آنچه که ما از زندگی زناشویی تصور می کنیم واقعیت ندارد و فرد باید خودش را برای مسؤولیت پذیری و مراقبت از زن و زندگی آماده کند. از طرفی انسان ها انعطاف پذیر هستند پس اگر فکر شما واقعی و منطقی هم باشد لزوما درمانش طلاق نیست بلکه شما بایدابتدا خودشناسی و دیگر شناسی خودتان را بالاببرید و با هم درمورد موضوعات مختلف ، انتظارات ، خواسته ها و خطوط قرمز و اهداف و روحیات همدیگر بیشتر صحبت کنید و آنچه هستید و آنچه می خواهید همسرتان باشد را به ایشان انتقال دهید و با کمک همدیگر و درکنار همدیگر مشغول برآورده کردن نیازهای همدیگر که همان فلسفه زندگی زناشویی است بشوید. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیڪ سلام بر تو و بر ماه روے تابانٺـ...!! ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درست از همونجا كه فكر نميكنی میرسونه .. ۳ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
🔴 از آیت الله بهاالدینی سوال کردند : 🔵 آیا حضرت معصومه میتواند کل حاجات همه مردم شهر قم را بدهد ؟ 🌕 ایشان در جواب فرمودند : میرزای قمی که در کنار حرم حضرت معصومه در قبرستان شیخان مدفون است به تنهایی میتواند کل حاجات همه مردم شهر قم را بدهد و حضرت معصومه آنقدر مقام و منزلت نزد خداوند دارد که میتواند کل حاجات تمام مردم دنیا را بدهد. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در نگاه کسی که درکی از پرواز نداره هر چی اوج بگیری کوچکتر دیده میشی معیار موفقیتت رو با دیدگاه اطرافیانت اندازه گیری نکن.. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓همسر شهید همت: مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. 💓 رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. 💓 ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. 💓رنگش عوض شد و سکوت کرد، گفتم: چه شده مگر؟ 💓گفت: درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری شده بود. 💓 اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ 💓 خندیدم. باخنده گفت: تو نمی گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ 💓 بگذر از من! @rkhanjani
😍 🦋اصلا زندگی بالا پایین نداشته باشه و روزای بد❌ نباشه که نمیتونی بگی وای امروز چقدر خوش گذشت❗️ 🦋اصلا آدمای بد نیان تو زندگیت که نمیتونی مشتاق آدم خوبا بشی☺️ 🌱هوا آلوده نباشه صد سال نمیتونی بگی چقدر هوا امروز خوب و عالیه❗️ میدونی چی میخوام بگم❓ 👌سیاهی‌ها نباشن سفیدی‌ها معلوم نمیشن رفیق...🌸 👈از روزگار و خدا بابتِ سیاهی‌ها گله نکن‼️ 👌همونان که باعث میشن قشنگیایِ زندگی به چِشمت بیان،🌸 🦋فکرتو مشغولِ اونا نکن❗️ چشاتو ببند و فقط و فقط به سفیدی‌ها و قشنگیایِ زندگی فکر کن و خدا رو شکر کن...🤲 ❤️ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani