eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
649 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_پانزدهم ﷽ حورا اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بود
﷽ حورا: کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خواست مثل بچگی هایم باشم. چشم بستم و روی کتابها دست کشیدم. اولین تفاوتی را که از نظر ابعاد لمس کردم، چشم  باز کردم. کتاب را بیرون کشیدم روی جلد چرمی اش  با حروف جدا از هم زرکوبی شده بود: " دریچه مخفی" کتاب را باز کردم و همانطور ایستاده شروع کردم به خواندن : «به پنجره خیره شدم و سعی کردم چشمانم را باز نگهدارم تا اشکهایم از لبه نازک پلکهایم پایین نپرند. "ما رفتیم" بعد از شنیدن این جمله ی شوهرِمادرم، درِ خانه محکم بسته شد. آن لحظه با همه وجود دلم میخواست مثل مسیح به آسمان بروم و هیچ نشانه ای از خود برای چشمهایشان در این جهان نفرت انگیز، باقی نگذارم. اما بلافاصله فکر کردم؛ مسیح پاک و بی گناه بود ولی من چه! رو تختی ام را کنار زدم.  نشستم و موهای آشفته ام را عقب بردم. انگار همین دیروز بود که برای اولین بار البته نه مستقیم ولی به مادرم گفتم چه احساسی دارم. دستهایم را درهم گره زدم و آهسته زمزمه کردم: امروز با یکی از همکلاسیام حرف زدم که میگفت... دروغ نمیگفتم خودم هم به نوعی همکلاسی خودم به حساب می آمدم! هرچه بود نمیتوانستم یا نمیخواستم مستقیما به مادرم بگویم چقدر احساس تنهایی میکنم. کمی این پا و آن پا کردم و ادامه دادم: اون فکر میکنه هیچکس دوستش نداره... مادرم سرش را بلند کرد. با دیدن چشمان ریز و با نفوذش ساکت شدم. از روی کاناپه  بلند شد و درحالی که به آشپزخانه میرفت گفت: این امکان نداره دنبالش دویدم. قلبم تند میزد. با تعجب پرسیدم: از کجا میدونی؟ مگه میشناسیش؟ سری تکان داد و در حالی که دستهایش را می شست گفت: چون هیچ آدمی نیست که خدا دوستش نداشته باشه. دستش را گرفتم و پرسیدم: حتی آدم بدا رو؟ همانطور که به ظرفهای کثیف، خیره شده بود پاسخ داد: اوهوم بی اختیار کمی دستش را فشردم و پرسیدم: پس چرا میفرستدشون جهنم؟ آرام دستش را از دستم بیرون کشید و گفت: چون میخواد از گناه پاک بشن بعد پشت سینک ایستاد و شروع به شستن ظرفها کرد. به دستهایش خیره شدم و گفتم: خدا مهربونه   پس چرا نمی بخشدون؟ به طرفم چرخید و گفت: چون خدا همون قدر که مهربونه عادل هم هست. اخمم روی پیشانی ام نشست،  گفتم : خب همه رو ببخشه. مادرم آهی کشید و گفت: هفته پیش که دختر خاله ات اومد اینجا و باهم دعواتون شد یادته؟ تو گفتی عروسکتو برداشته و به صورت سیلی زده؟! دستم را مشت کردم وخواستم چیزی بگویم که ادامه داد: اون گفت تو دروغ میگی و عروسکتو برنداشته کتکت هم نزده... طاقتم تمام شد و با تندی گفتم: تو هم کاریش نداشتی. مادرم سری تکان داد و گفت: ما آدما چون همه حقیقتو نمیتونیم ببینیم و بشنویم، نمیتونیم عدالت مطلق داشته باشیم اما خدا چون همه جا هست و قدرتشو داره... زدم زیر گریه و پرسیدم: چه ربطی داره؟! مادرم روی زانوانش نشست و در چشمهای غمگینم عمیق شد و گفت: اگه مجازاتِ خدا نبود پس چطور حق آدمها رو از هم میگرفت؟ تو نمیخوای هرکی به تو بد کرده مجازات بشه؟ همه میخوان پس... با یادآوری گذشته هایم اشک هایم را پاک کردم. مثل بچگی هایم احساس بی پناهی میکردم. مادرم همیشه زن معتقد و دلسوزی بود فقط نمیتوانست فرآموش کند؛ هرچند ناخواسته من باعث مرگ پدرم بوده ام. همیشه نگاه مادرم وقتی به من می رسید، تأسف تلخی داشت آنقدر تلخ که هرگز اجازه نداد بغلش کنم. به خودم که آمدم تند تند نفس میکشیدم. یکی دو دقیقه گذشت تا توانستم منظم نفس بکشم. بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن در خانه باریک و دراز و البته تاریک مان! سالن را که پشت سر گذاشتم به راهروی انتهای خانه جایی که به  زیر زمین ختم میشد، نزدیک شدم. تاریک ترین و ترسناک ترین جای خانه، همیشه از زیرزمین متروک خانه وحشت داشتم طوری که حتی وقتی شوهرمادرم تهدید میکرد اگر جعبه ابزارش را از زیرزمین نیاورم مرا به سختی کتک میزند، بازهم جرأت نمیکردم از پله های بلند و لیزش پایین بروم. چراغ قوه بزرگ و دسته آهنی  را از پشت کاناپه کهنه برداشتم. و آن را رو به زیر زمین گرفتم. سایه ها صدای فشار هوا که در گوش هایم کم و زیاد میشد و بوی نم خاک و رطوبتی که به مشامم میرسید، دست به دست هم دادند تا گمان کنم هرچه موجود شرور در عالم هست، در انتهای تاریک و عمیق زیرزمین به من دهنکجی میکنند. چراغ قوه را زمین انداختم و دویدم طرف حیاط.  نفس هایم هم آواز با تپش های قلبم تند میزدند. همانطور که سرم پایین بود دستهایم را به زانوهایم گرفتم و سعی کردم عمیق تر نفس بکشم. ناگاه احساس کردم چمن های روشن اطراف پایم دایره وار برخلاف جهت بقیه   چمن های باغچه خم شده اند...» به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊یه روایت فوووق انگیزشی برای همه ی اونایی که میخوان ترک گناه کنن و ارزوشون شهادته😍👊 ➕ببین حالشو ببر😁 جان‌من‌فکر‌میکردی‌انقد‌پاداشش‌زیاد‌باشه؟☺️ @rkhanjani
# ویژه - پروفایل @rkhanjani
❓خیلی می‌کنم حتی وقتی که می‌کنم میرم توی فکر و خیال! چیکار کنم که وقتم حروم نشه؟ ‼️استفاده از تکنیک "حواست را جمع کن"... 🔰هنگامی که حواستان پرت می‌شود و ذهنتان است، مرتب به خودتان هشدار دهید که . این روش کم کم سبب می‌شود که توجه شما به موضوع مورد نظرتان جلب شود. 🔰برای مثال، هنگامی که در کلاس هستید و ذهن شما را کنفرانس کلاسی، تکالیفی که دارید، تاریخ، ساعت صرف غذا و یا هر چیز دیگری پر کرده، به خودتان بگویید: "حواست را جمع کن" و به کنفرانس توجه کن. 🔰تا حدی که ممکن است، اجازه ندهید تمرکزتان به هم بریزد. و دوباره این هشدار را پیش خودتان تکرار کنید: "حواست را جمع کن". هنگامی که افکار مزاحم خود را پیدا کردید، کم کم با تکنیک "حواست را جمع کن" به حال بر می‌گردید. 🔰بنابر این باید صبوری کنید، تا شاهد پیشرفت های خود در این زمینه باشید. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅راهکارهای افزایش انگیزه 3⃣1⃣ انگیزه‌های قویِ درونی... 💠شما برای کسب لازم برای رسیدن به یک هدف باید داشته باشید. انگیزه هم وقتی قوی می‌شود که و باشد نه بیرونی و با زور! 📌یعنی اینکه شما معتقد به ادامه تحصیل باشید، نسبت به مطالعه، سطح سواد، موقعیت اجتماعی و... کنید، از خواندن مطالب مورد علاقه خود لذت ببرید و نسبت به عملکرد خود احساس رضایت داشته باشید. 📌نه اینکه به خاطر ترس از حرف در و همسایه و فامیل، به خاطر اینکه پدرو مادرم از من خواستند و چنین انتظاری دارند، درس بخوانید. 📌این دلایل شاید برای ایجاد انگیزه خوب باشند ولی برای پایدار نگه داشتن انگیزه به دلایل و عوامل درونی نیازمندیم. 🔰برخی افراد دائم می‌گویند : خب ، این همه لیسانس بیکار، اصلاً واسه چی آدم باید درس بخونه؟! 📌خوب چنین افرادی ، هیچ اعتقادی به ذات ادامه تحصیل ندارند ، تنها هدفشان شغل بوده ، که آن هم به خاطر دیدن چند تجربه اتفاقی، به سرعت زیر سوال رفته، پس نمی توان از این اشخاص انتظار انگیزه بالا برای درس خواندن و قبولی داشته باشیم ، مگر اینکه نگرش و دیدشان را نسبت به مسائل تغییر دهند. ‼️ادامه دارد.... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پرسش: من رفتم خواستگاري وطرف را پسنديده ام ولي چکار کنم تو دلم نرفته قيافه خوبي هم دارد چکار کنم به دلم بنشيند انسان خوبي است مشاوره بدهيد چند ماهي هم بزرگتر است مرد هستم 33 ساله شاغل 🌺پاسخ: قصد ازدواج که امری بسیار مقدس و الهی است، نشان از تقید و پایبندی شما در زندگی است. امیدواریم خداوند متعال نیز همسری خوب و با ایمان نصیب شما فرماید. در مورد اینکه فرد منتخب شما به دلتان ننشسته و احساس می کنید دلچسبتان نیست باید عرض نماییم این موضوع می تواند علل مختلفی داشته باشد، مثلا ممکن است معیارهای لازم را نداشته باشد که به گفته خودتان او معیارها را دارد یا ممکن است از خانواده خوبی برخوردار نباشد یا به صورت کلی این مورد پسند قطعی شما نیست و... معیار سنجش اینکه فرد مورد نظر را چگونه انتخاب نماییم توسط معیارها صورت می پذیرد. اگر فردی ۶۰ الی ۷۰ درصد از معیارهایی که عرض می نماییم را دارا بود می توانیم او را به عنوان همسر آینده خود انتخاب نماییم ولی اینکه بعد از احراز شرایط باز هم تردید و شک افراطی به خود راه دهیم نشان از نوعی وسواس فکری در انتخاب همسر شده ایم که باید مراقب این آسیب باشیم. البته تجارب ما نشان می دهد ازدواج در سنین بالاتر این عوارض را بیشتر به دنبال دارد. پس اگر فکر می کنید فرد مقابل معیارهای اصلی ازدواج یعنی ایمان، اخلاق و شرافت خانوادگی را دارا است بهتر است بیش از این معطل ننمایید و با او ازدواج کنید ولی اگر می دانید که برخی را ندارد و همتراز شما نیست بدون شک او را کنار بگذارید. البته ای کاش در سؤال خود عنوان نموده بودید که آیا قبلا هم خو‌استگاری رفته اید و چند مورد و چرا تا کنون ازدواج نکرده اید؟ به هر حال صرف به دل ننشستن فرد نمی تواند معیار قابل قبولی برای کنار گذاشتن او باشد. نکته دیگر در مورد سن شماست که فرمودید ایشان چند ماهی از شما بزرگترند که این بزرگتر بودن می تواند مشکلاتی را به بار آورد از جمله آنها می توان به ضعف در اطاعت پذیری اشاره نمود ولی به صورت کلی معیار سن با توجه به دیگر ملاک ها سنجیده می شود. اگر فکر می کنید ایشان در دیگر معیارها نمره قابل قبولی کسب می کند ازدواج کنید ولی در غیر این صورت این معیار پر رنگ تر دیده می شود و نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت. توصیه نهایی ما این است که جهت کسب اطلاعات در مورد فرد مقابل و بررسی بیشتر و ایجاد شناخت طرفین به مراکز مشاوره معتبر مراجعه فرموده و از تست های پیش از ازدواج و نظرات کارشناسی مشاور خانواده و ازدواج بهره مند شوید. موفق باشید. 🌺 ☘🌺@rkhanjani 🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..
۱۵۹ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | انتخابِ خدا 🔺 ماجرای عنایت حضرت سیدالشهدا (ع) بر مادر شهید معماریان و شفا گرفتن وی در شب عاشورا @rkhanjani
💠 تکنیک‌های ترمیم روابط زوجین1⃣: ✅ روایت درمانی.... 🔰 یکی از تکنیک های مشاوره زوجین، "" است، که تلاش می‌کند با بیرون کشیدن مسائلی که باعث می‌شوند، را از فرد جدا کند. 🔰 در این روش، درمانگر از شما می‌خواهد که مشکلات خود را به صورت یک توصیف کنید و سپس به شما کمک میکند تا قسمت‌های منفی داستان را دوباره بنویسید. این روش به شما دیدگاه جدیدی در مورد وضعیت خود می‌دهد. 🔰 روایت درمانی به شما کمک میکند تا مشکل خود را از زوایای مختلفی مشاهده کنید: از نظر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی. 🔰 با بیان  در داستانی که تعریف می‌کنید، شما به یک در داستان تبدیل می‌شوید. پویا بودن می‌تواند باعث داستان شود. 🔰 در کل به شما این امکان را می‌دهد تا اندکی در گذشته خود کاوش کنید، و موارد منفی را که یک گوشه، در پس ذهن خود پنهان شده را آشکار کنید. با در و ، به حقایقی که باعث آزار خود و همسرتان شده، دست پیدا می‌کنید. 💎 بنابراین، شما روش‌های جدیدی را برای مقابله با مشکلات خود پیدا می‌کنید و به طور موثرتری داستان روابط خود را دوباره می‌نویسید. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 راهکارهای افزایش حِلم در خانواده3️⃣: 🔵 تغافل فعالانه... 📌 به برخى و حالاتى که از افراد سر مى‌زند و شما را به دعوت مى‌کند، . 🔅مثلاً اگر کسى با حرف شما را بر مى‌افروزد، از شنیدن و گوش سپردن به سخنان وى اجتناب کنید و حتى گوش ندهید یا را ترک کنید. دیگر به گفته هاى او دقت و توجه نکرده و آنها را در ذهن خود مرور نکنید. 📌نسبت به دیگر اعمال فیزیکى و رفتارهاى و تحریک کننده نیز همین طور واکنش نشان دهید و راه و را پیش بگیرید. ⭕️نکته مهم: برای پخته شدن کافیست، هنگام "عصبانیت" از کوره در نروید. ‼️ادامه دارد.... @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_شانزدهم ﷽ حورا: کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خو
﷽ حورا: شالم را  عقبتر زدم. میخواستم دکمه های مانتو را باز کنم که یک لحظه احساس کردم کسی با فاصله از پشت سرم رد شد. برگشتم. بیرون اتاق تاریک بود. صدا زدم: «ملینا،...» یکدفعه صدایم در گلو خشک شد. باورم نمیشد. باتعجب اسمش را زمزمه کردم: «ایلیا!» ایلیا سرش را خم کرد تا به لوستر پر از کریستال روی سقف، نخورد. جلو آمد و سلام کرد.  لبخندی از سر شوق زدم و گفتم: «به بابا میگم سقف کتابخونه زیادی کوتاهه ها...البته نه برای همه» این جمله را تحسین آمیز رو به او گفتم. ایلیا نگاهش را روبه کتابخانه چرخاند و گفت: «ملینا...نگفت اینجایی.. میخواستم یه کتاب بردارم»   خندیدم. خیال میکردم همیشه خنده هایم حالش را خوبتر میکند. اما زیادی دمق بود. گفتم: «هر کتابی میخوای بردار» ایلیا کمی شانه هایش را جمع کرد و گفت: «یه...وقت دیگه میام» ناراحت و کمی هم عصبانی گفتم: «هرجور راحتی» ایلیا سرش را پایین انداخت و رفت.  چند قدم دنبالش رفتم اما حتی نفهمید که  به رفتنش  خیره شدم، که چطور با آن هیکل ورزیده آنقدر آهسته و سربه زیر از آن راهروی کم نور عبور  میکند. از خودم میپرسیدم که چرا ایلیا این روزها آنقدر فرق کرده ؟! چند دقیقه بعد  با صدای خواهر کوچکم به خودم آمدم: «وایسادی به چی نگاه میکنی؟» اخمی کردم و پرسیدم: « رفت؟» ملینا گیج پرسید: «کی؟» طرف ملینا چرخیدم و آهسته گفتم: «ایلیا» چشمهای ملینا از شیطنت برقی زد و با صدای بلند گفت: «پس بگو یه ساعته منتظر ای... » ضربه ای  باگوشه مشت به شانه اش زدم و حرفش  نیمه تمام ماند. بعد درحالی که شانه اش را می مالید گفت: «یکم پیش  رفت خونشون» بعد با نیش خند رو به چهره درهم کشیده ام، گفت: «چرا بهش نمیگی؟» نگاهم را از چشمهای قهوه ای اش دزدیدم و گفتم: «چی رو؟» ملینا خودش را به من نزدیک کرد و آهسته تر گفت: «اینکه دوستش داری» نگاهی به اطراف انداختم و بعد رو به ملینا گفتم: «چی میگی برا خودت» ملینا سرش را جوری تکان داد که موهای فر و کوتاهش روی صورتش ریخت بعد چشمهایش را چپ کرد و گفت: «منم که خرم » به در تکیه زدم و گفتم: «آخه تو چی میفهمی عشق چیه بچه» ملینا جست و خیز کنان گفت: «من یه فکری دارم... » و در مقابل سکوتم، ادامه داد: «یه جوری بهش بفهمونیم  که هم غرور تو حفظ بشه هم ایلیا حالیش بشه» بی حوصله پرسیدم: +چه فکری؟ -میدونی که اگه دنیا دشمنت باشه ولی یه خواهر داشته باشی... +دِ بگو دیگه -شرط داره... +میدونستم فکری نداری فقط لاف میزنی -خیلی خب میگم وایسا...آخر هفته که همه خونه عزیزجون جمع میشیم فال حافظ میگیریم... +که چی بشه؟ - فالش هرچی اومد تفسیرش میکنیم به تو لبخندی زدم و گفتم: ولی ...عزیزجونو چطور راضی کنیم این حرفا رو بگه؟ ملینا درحالی که دنبالم  به طرف اتاقم می آمد،  گفت: از قدیم گفتن حرف راستو از بچه بشنو وقتی به اتاقم رسیدیم، ملینا بی مهابا خودش را روی تختم انداخت و گفت: -حالا شرط همکاری من اینه که مامان و بابا رو راضی کنی برام سگ بخرن +از رو تختم بلند شو -من توله سگ می خوااااام +صدبار این بحثو کردی بابا برات سگ نمیخره ملینا مشتش را روی بالشت کوبید و گفت: کی این امل بازیو میذاره کنار؟ خب میشورمش ابروانم را بالاانداختم و گفتم: «آخ گفتی...اما بهت گفته باشم منم با سگ خریدن  مخالفم  آلودگی هاش با شستن نمیره... ملینا  زبان کشید. منهم بازویش را کشیدم  همانطور که او را از تختم پایین میکشیدم گفتم: تو که حالیت نیست فقط هرچی دیدی دلت میخواد ... لب و لوچه اش آویزان شد. نگاهم را بالاانداختم و گفتم : «از نظر علم پزشکی میکروبی توی بذاق سگ هست که برای آدم خیلی مضره درضمن ککای لای موهاش به کنار اصلا... یه چیز دیگه بخواه مثلا.... ملینا با دستش برایم ادا درآورد و از اتاق بیرون رفت. رسیدنِ سه روز بعد تا جای ممکن کش آمد. لااقل برای من! به قلم؛ سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅هر غنچـه که از شمیم تو می بوید وَالـصّـبـْـحُ إذا تَـنَـفّـسَـت می گوید... 🔅روزی که بیـایی از هـمـه صحـراها من مطمئنم سـبزه و گـل می روید... @rkhanjani