eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
649 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتن اعتماد به نفس از زیبایی مهم‌تر است، اگر خودتان را دوست داشته باشید و از آن مهم‌تر مردم بفهمند که نسبت به توانایی‌هایتان آگاهید و روی آنها متمركزید ... بدون زحمت دوست داشتنی خواهید شد!❤️ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
امروز را چطور سپری میکنی چه اثری در صفحه امروز از خودت برای جهانیان به تصویر می کشی حتما میدانی که یه انحنا به گوشه ی لب هایت چه طرح لبخند دلبرانه ای می نشاند به صورتت و چه مهر ماندگاری می کارد در قلب همراهت لطفا دریغش نکن امروز را کنار عزیزانت بیشتر بمان ، بیشتر بخند ، بیشتر عشق بورز. ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌺 خرّم آن روز که بازآیی و سعدی گوید: آمدی؟ وه که چه مشتاق و پریشان بودم زمان عج 😍🤲🤲 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ حورا: -عطش؟؟؟ +آره -بابا +جونم -خدا...ممکنه عاشق باشه؟! +شک نکن -از کجا مطمئنی یعنی چطوری بفهمیم که.... +یه سؤال ازت میپرسم دخترم -بپرس بابایی +به نظرت بزرگترین دارایی آدم چیه؟ حورا جوابهای مختلفی را از نظر خیال گذراند: پول، زیبایی، جوانی، عشق... و دست آخر گفت: -نمیدونم سؤال سختیه واسه هرکی یه چیزیه شاید +برا همه یکیه -مگه میشه واسه این همه آدم مختلف تو دنیا یه چیز مشترک از همه چی عزیزتر باشه؟ +جون -جون؟! +آره دخترم، جون و زندگی هرکس براش از همه چی مهمتره و حاضره موقعیت و پول و همه چیشو بده ولی زنده بمونه...خب حالا اگه یکی حاضر بشه جونشو بخاطر نجات کسایی که شاید هیچ وقت ندیده به خطر بندازه به نظرت چجور  آدمیه؟ -خب...به گمونم همون کسیه که ما بهش میگیم قهرمان +آفرین، و خدا عاشق این قهرماناست. همونا که رهبر گفت: "با این ستاره ها راه را میشود پیدا کرد." -منتظورت کیان بابا؟ +شهدا، همونا که گل دخترم کتاب یکی از عزیزترینِ شونو تو اتاقش گذاشته این را با لبخند تمام قدی رو به من گفت. آن روز شوق عجیبی در ذهنم متولد شد. تا صبح در موردش فکر کردم. چند روزی گذشت. فکر ایلیا از سرم نمی افتاد. دوری اش بیقرارم کرده بود. دیگر طاقتم طاق شده بود. اگر اصرارهای پدر و مادرم نبود از اتاقم بیرون نمی آمد و لب به آب و غذا نمیزدم. بی میل و حوصله رفتم دانشگاه. کلاسم شروع شده بود، از جلوی بر اعلانات باعجله میگذشتم که پوستر آبی رنگی توجهم را جلب کرد. برگشتم. ایستادم. خواندمش. همانحا درست در همان لحظه شروع شد. دو سه روز با خودم کلنجار رفتم ولی دیگر تاب نیاوردم بلاخره یک روز صبح  به پدر و مادرم گفتم: «مامان، بابا میخوام یه چیزی بگم....من...میخوام با بچه های دانشگاهمون برم اردو... » مادر لقمه ای در دستان ملینا گذاشت و پرسید:  «کجا؟» نگاهم را روی سفره چرخاندم و بعد از مکث کوتاهی گفتم: «اردوی...کمک رسانی همون... ج» نگاه همه سمتم خشک شد. ولی  مصممم ادامه دادم: «به مسئول اردو دانشجویی پیام دادم که.... » پدر لیوان چایی را شیرین کرد و پرسید: «مسئول اردو کیه؟ چه جور اردویی؟»حورا توانم را در کلامم جمع کردم و همانطور که به ظرف عسل خیره شده بودم، گفتم:«بهش میگن اردو جهادی میرن کمک خانواده های روستایی... » صدای قهقه ملینا بُهت پدر و مادر را شکست. اما چشم غره ی ام بلافاصله سکوت را به جمع برگرداند. تا روز بعد  هیچکس درموردش چیزی نگفت. همه فکرمیکردند این هم یک فکر احساسی و ناپخته است که به زودی از سرم می افتد. اما اینطور نبود. من در این تصمیم جدی بودم و می خواستم گمشده زندگی ام را پیدا کنم. می خواستم بخاطر انتخابم بجنگم از همه بیشتر با خودم! با گذشته ای که مرا غرق در تکرار روزمرگی و خواب آلودگی و کسالت و اضطرابی همیشگی کرده بود. اما دقیقا تا روزی که ساکم  را بستم کسی رفتنم را باور نمی کرد. سوار اتوبوس که شدم وقتی از پشت شیشه پدر و مادرم را دیدم حتی صورت پف کرده ی ملینا که برایم شکلک درمی آورد، هنوز نرفته دلم برایشان تنگ شد. روی صندلی که نشستم چادری که بخاطر همسفر شدن با اینها  سر کرده بودم، افتاد روی شانه ام. همانجا پشیمان شدم، خواستم برگرددم اما غرورم اجازه نداد.با خودم فکر کردم اینطور به همه ثابت میکنم در تصمیماتم چقدر ناپایدارم.ماشین هم زمان با صلواتی که در جمع سی نفره بلند شد، حرکت کرد. نمی دانستم اینکه کسی کنارم ننشسته خوب است یا بد؟  هرچه بود فرصتی برای فکر کردن و یافتن آرامش به من می بخشید. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ فردی عقل ازدواج دارد که 1⃣ از مسائل درک و فهم بهتری دارد پس می داند که چرا ازدواج می کند 2⃣ در زندگی دارای هدف از پس بیراهه نمی رود 3⃣برای رسیدن به هدف خود در زندگی برنامه‌ریزی می‌کند پس دچار روزمرگی نمی‌شود و خود برای زندگی اش تصمیم می گیرد 4⃣ در تصمیم های خود بیشتر تابع عقل است نه احساسات پس قبل از انتخاب عاقلانه فکر می‌کند و احساس را برای بعد از آن میگذارد 5⃣ انتظاراتش از خود و دیگران واقع بینانه است پس دنبال آرزوهای دور و دراز نمی رود و در رویا زندگی نمی‌کند ادامه دارد... کتاب نویسنده:مسلم داودی نژاد @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب میلاد دختر زهراست 🎉هر کجا بنگری شعف برپاست 🌸خانه مصطفی شده گلشن 🎊دیده مرتضی شده روشن 🌸مونس و یار مجتبی آمد 🎊حامی شاه کربلا آمد @rkhanjani
بسم الله..
😊😍 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
💚💚💚💚 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
♦دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید . سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود . دانه دلش میخواست به چشم بیاید اما نمیدانست چگونه . گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشم ها میگذشت . گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می انداخت . و گاهی فریاد میزد و می گفت :من هستم ،من اینجا هستم ، تماشایم کنید. اما هیچکس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که او را به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میکردند ، کسی به او توجه نمی کرد . دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچک بودن، خسته بود و رو به خدا کرد و گفت : نه این رسمش نیست . من به چشم هیچ کس نمی آیم . کاشکی کمی بزرگتر کمی بزرگتر مرا می آفریدی . خدا گفت : اما عزیز کوچکم ! تو بزرگی ، بزرگتر از آنچه فکر میکنی . حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی . رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشه که تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی ، دیده نمی شوی . خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی . دانه کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد . رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند . سال های بعد دانه کوچک سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچ کس نمی توانست ندیده اش بگیرد ؛ سپیداری که به چشم همه می آمد . سپیدار بارها و بارها قصه خدا و دانه کوچک را به باد گفته بود و میدانست که باد قصه او را همه جا با خود خواهد برد 😰😰😰😰 💫 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎تفاهم یا توافق⁉️ مسئله اینست❗️ 🔹💠متأسـفانه در ميان مردم، اكثراً تفاهم با توافق اشتباه گرفته ميشود. تفاهم يعني فهـم نزديـك بـه هـم داشتن اما توافق يعني تلاش براي رسيدن به يك فهم نزديك به هم. 🔹💠افرادي كه با هم تفاهم دارند به راحتي و سهولت با هم روزگار ميگذرانند اما آنها كه با هم توافق كرده اند ممكن است در طول زمان به توافقات خود پايبند نباشند و از توافق خود عدول كنند. تفـاهم يعنـي من و تو بدون اينكه از قبل با هم توافق كرده باشيم، نظراتمان نزديك به هم است. 🔹💠اما توافق يعني من و تو لازم است انرژي مصرف كنيم و نظراتمان را به هم نزديك كنيم. تفاهم بدون نياز به صرف انرژي به دلايل مختلف از جمله پيشينه ي همانند، از قبل در همسران وجود دارد. 💠🔹دليل اصلي اينكـه ذكـر مـيشـود افـرادي كـه تفـاوت زيـاد سـني، فرهنگي اجتماعي، تحصيلي، ديني و ... دارند براي ازدواج با يكديگر مناسب نيستند، ايـن است كه اين افراد تفاهم زيادي با هم نخواهند داشت. 🔹💠تفاوتهاي فرهنگي، قـومي، نـژادي، سني، مذهبي، اجتماعي و تحصيلي باعث ميشـود كـه نگـرش افـراد بـه دنيـا و موضـوعات زندگي متفاوت باشد. وقتي كه نگرشها متفاوت باشد تفاهم با مشكل روبرو خواهد شد. 🔹💠مطمئناً توافق جايگاه بسيار مهمي در زندگي مشترك دارد اما آنچه در مورد انتخاب همـسر مهم است، تفاهم است. براي آنكه بفهميم با چه كسي تفاهم داريم لازم است خودمان را و خواسته هاي خودمان را بشناسيم و از آنجا كه ازدواج حـوزه اي اسـت بـا متغيرهـاي متعـدد، وقتي همسران در مورد هر كدام از اين متغيرها فهم نزديك به هم داشـته باشـند، مـيتـوانيم بگوييم كه در مورد آن مطلب باهم تفاهم دارند. 🌸@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#فایل_صوتی🎙 ❇️دلایل بد حجابی زنان✔️ #استاد_عالی @rkhanjani
🔻 🔻 🔴⚠️👈 بسیاری از زنان بد حجاب و زنانی که با بیرون می‌روند، می‌گویند شوهرم چنین خواسته است در حالی که خواست نمی تواند مجوز گناه باشد. 📌اصولاً اطاعت از پدر و مادر و شوهر ، تا جایی است که با اطاعت خداوند تقابل و نداشته باشد و آنجا که تقابلی باشد اطاعت امر خدا است. 📚:مردم و برداشتهای احکام @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 امام حسن عسکری(علیه السلام) : ✍ با کسی جدال و نزاع نکن که بهاء و ارزش خود را از دست می‌دهی، با کسی شوخی و مزاح ناشایسته و بی مورد نکن و گرنه افراد بر تو جریء و چیره خواهند شد. 📖 اعیان الشیعه ج ۲ ص ۴۱ ✼═══┅💖💖┅═══✼ 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ودوم ﷽ حورا: -عطش؟؟؟ +آره -بابا +جونم -خدا...ممکنه عاشق باشه؟! +شک نکن -از کجا
﷽ حورا: سرم را به شیشه تکیه دادم. اولین پرتوهای  خورشید صورتم را نوازش کرد. یکدفعه یک نفر از پشت سرش با شوق گفت: «بچه ها آسمونو! چقدر قشنگه! » نگاه خسته ام را از جاده گرفتم و به آسمان پرواز دادم. ابرهای کوچک و بزرگ تابلوی سفیدی را به نظم کشیده بودند. چشمانم را بستم. دلم میخواست هرچه زودتر از شلوغی شهر بیرون بزنیم و برسیم به کوهها، کوههایی که آرزو داشتم می توانستم بر قله یکی شان بایستم و تاجایی که میتوانم فریاد بزنم. کاش میتوانستم قلب سنگینم را به آسمان پرتاب کنم تا شبیه قاصدکی سبکبال ذره ذره در آبی یکدستش محو شود. چشمانم را که بازکردم دوباره خودم بودم. با قدم هایی که مجبورند راه بلند و نامعلومی را بروند و نفس هایی که وادار میشوند از پس هم بدوند. به دستانم نگاه کردم و انگشتانی که قرار است لحظه های زندگی را یکی یکی بشمارند. اما حس کردم یک چیز آنجا برایم خوب است همینکه غریبه بودم و کسی مرا  نمی شناخت. فکر و خیالها در ذهنم گشت میزدند.  تقریبا همه اش درمورد یک نفر! چند ساعتی  درحال و هوای خودم بود که ماشین کنار زد و زن جوانی به صحبت ایستاد: «سلام  قدیریان  هستم مسئول این اتوبوس، الان ده دقیقه برای نماز می مونیم. » با اصرارهای دخترها، زمان توقف به پانزده دقیقه افزایش یافت. نفسم را با بی حوصلگی بیرون دادم و با خودم فکر کرد که گوشه ای بنشینم یا فوقش ادای نماز خواندن را درآورم  و... اما بعد از خودم پرسیدم که چرا پیش خداهم باید فیلم بازی کنم؟ پیاده شدم. وضو گرفتن بقیه را تماشا میکردم که یکی از کنارم رد شد و گفت: «زود باش وضوتو بگیر از کاروان جا می مونی ها. » شیر آب را که باز کردم انگار دهان شیطان از گوشم جدا شد. چندبار امتحان کردم تا وضو گرفتم. فکر میکردم مسخره ام کنند اما کسی به  من کاری نداشت. دنبال بقیه رفتم طرف نماز خانه. وارد نماز خانه که شدم، پرچم یاحسین(ع) میهمان چشمانم شد. در دلم آرامش نشست. نماز خواندن پدرم را خیلی وقتها تماشا میکردم، اذکار نماز را هم از دوران مدرسه به خاطر داشتم ولی ترتیب و چگونگی خواندن نماز را نمی دانستم. تلفنم را برداشتم و طریقه نماز خواندن را در اینترنت جستجو کردم. هنوز سرم به گوشیام بود که یکی بلند گفت: «کاروان تهران عجله کنید.»  یکدفعه یکی به شانه ام زد. خانم قدیریان بود که با لبخند گفت: «باید نمازتو شکسته میخوندی یادت بود؟» با خودم گفتم: «شکسته؟! شبیه دلم؟!» خانم قدیریان با عجله گفت: «اشکال نداره صبرمیکنیم تا بخونی. پیش میاد. چندتا از بچه های دیگه هم یادشون نبود کامل خوندن نمازو... » بعد درحالی که از نمازخانه بیرون میرفت گفت: «دو رکعتی بخونی ها» دوباره در اینترنت جستجو کردم. خیالم راحت شد . رو به قبله ایستادم و نیت کردم. دستم را که بالا بردم انگار به سینه ی شیطان مشت میزدم. "الله اکبر"  گفتم و حس لطیفی در وجودم جان گرفت. مطمئن نبودم کاملا درست خوانده باشم اما درهر حال دو نماز را تمام کردم و به سمت جمعی که انتظارم را میکشیدند، رفتم. چشم هایشان انگار مهربانتر شده بود. اینها چرا مثل بقیه نیستند؟ الان باید از معطل کردنشان ناراحت و عصبانی باشند اما انگار این مسیر با همه مسیرهای  دنیا فرق میکند. تا این افکار را از ذهن میگذراندم سوار اتوبوس شده بودم و با "بسم الله" گفتن راننده، حرکت کردیم. حدود دو ساعت بعد برای ناهار نگه داشتند. اما فقط راننده پیاده شد. و بعد از چند دقیقه با یک پلاستیک ساندویچ و یک فلاکس چای برگشت. بعد از ناهار پلک هایم سنگین میشد که  خانم قدیریان از جایش بلند شد و رو به جمع گفت: «خسته که نیستید؟ هرکی بگه آره جشن پتو مهمون جمع مونه، حالا کی خسته است؟» همه با صدای بلند گفتند: «دشمن» اینها این همه انرژی را از کجا آورده اند؟ شاید میدانند کجا میروند و شوق رسیدن بیقرارشان کرده! صدای خانم قدیریان ، دوباره رشته افکارش را از هم باز کرد: « بچه ها ما داریم نزدیک میشیم به کردستان، جایی که بزرگترین فرمانده های مشهور ایرانمون ازش دفاع کردن نذاشتن از کشور جدا بشه، نذاشتن مردمش قتل عام بشن، بچه ها میدونید پاسدارا برای لوله کشی گاز واسه روستاهای کردستان چقدر شهید دادن! فکرمیکنید کی میکشتشون؟» اکثر جمع میگفتند صدام و بعثی ها اما خانم قدیریان سری تکان داد و گفت: نه... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ سوال: 🔹 نمیدونم چرا شوهرم اینقدر نسبت به کارهای خانواده فراموشکار شده؟ ‼️ پاسخ: 🔸نباید این مسئله را به‌عنوان یک مشکل زناشویی و یا ناشی از بی‌توجهی یا بی‌علاقگی همسرتان بدانید، بلکه باید علت و ریشه این حواس‌پرتی و فراموش‌کاری را شناسایی کنید تا بتونید برای رفع این مسئله اقدام کنید. 💠...دلایل فراموشکاری آقایان... 🔅انجام کارهای دور از علاقه و . 🔅مرور دائمی و که باعث عدم تمرکز فرد بر مسائل فعلی می‌‌شود. 🔅انجام چند کار با هم، که موجب از بین رفتن می‌گردد. 🔅 و نخوردن صبحانه، مغز بدون تأمین سوخت مورد نیاز نمی‌تواند درست عمل کند. 🔅 : علاوه بر ایجاد حس ، غمگین بودن، بی‌تفاوتی و پوچی می‌تواند تمرکز و توجه فرد را نیز مختل کند. 🔅 و . 🔅 عوارض جانبی : برخی داروها از قبیل داروهای ضدحساسیت، افسردگی و... باعث بروز مشکلاتی در حافظه می‌شوند. 🔅 : کم‌خوابی می‌تواند تمرکز و حافظه کوتاه‌مدت را تحت تأثیر قرار دهد. نباید خواب شبانه کافی (۷ تا ۹ ساعت) را نادیده گرفت. 🔅 💢حواس‌پرتی در بیشتر موارد مربوط به کم‌توجهی است، و ارتباطی با بیماری‌های مغزی ندارد. 🌸@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ خیالت را نفس میکشم؛ این عطر هوای توست که هر صبح، دلتنگی هایم را به دست باد میسپارد... سلام ای رویای صادقه من؛ کِی محقق می‌شوی؟ 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 🌸@rkhanjani