#سلام_مولا_جانم♥
خیالت را نفس میکشم؛
این عطر هوای توست
که هر صبح، دلتنگی هایم را
به دست باد میسپارد...
سلام ای رویای صادقه من؛
کِی محقق میشوی؟
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
🌸@rkhanjani
⚘⚘⚘😊😊😊
#تومهربانی
#چون_که_ارحم_الراحمینی_تو💚
———🌻⃟————
@rkhanjani
#چی_تو_تلاطم_نگهتون_میداره؟
———🌻⃟————
@rkhanjani
ارزش واقـ؏ـے آدمهـا همیشھ نہ بھ جاهایےست ڪہ رفتہ اند،
نہ بھ حࢪفهایےست ڪھ زدهاند، نہ بھ ڪارهایۍست ڪه ڪردهاند.
اࢪزش واقـ؏ـی آدمهـا خیلے وقتهـا بھ ڪارهایێ ست ڪه نڪردهاند،
بہ حرفهایےست ڪہ نزدهاند، به پیشنہاداٺےست ڪہ نپذیرفتهاند،
بھ جاهایےست ڪه ایستادهاند....!!
#حق
———🌻⃟————
@rkhanjani
به نیتِ روزی هزار بار
———🌻⃟————
@rkhanjani
#روانشناختی
💠 ....ریاکاری....
📌 ریا یعنی #خودنمایی در عمل برای #جلب_توجه و ستایش مردم.
ریا، عمل را بیمحتوا میکند و باعث سستیِ ستونهای روابط خانوادگی و دوستانه میشود.
💠 نشانههای انسان #ریاکار:
🔅 در ظاهر ذکر خدا میگویند
🔅 دوست دارند مردم کارهایشان را بستایند.
🔅 فریبکارند و به مردم چشم طمع دارند.
🔅 بر دیگران منت میگذارند.
🔅 در حضور مردم بانشاط عبادت میکنند و در تنهایی بینشاط هستند.
🔅 خودپسند، مغرور، تنپرور، و رفاهطلباند.
🔅 اگر مدح و ثنا نشوند از عمل خود میکاهند.
🔅 اعمال نیکشان را به رخ دیگران میکشند.
💠 علل و ریشههای ریاکاری:
♦️ عدم شناخت خدا
♦️ یاد خدا نبودن
♦️ پیروی از هواینفس
♦️ حب جاه و مقام
♦️ فخر فروشی و غرور
♦️ ایمان نداشتن به قیامت و وعدههای الهی.
#ریا
#نشانهها
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روانشناختی
💔 اثر #دل_شکستن فقط روی قلب و روح دیگران نیست، به خود انسان هم برمیگردد.
‼️حواسمان باشد!
#استاد_عالی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rkhanjani
🍃🍃🍃
#انتقاد_از_خانم
آقا هستم و حدود ۴ ماهه عقد کردیم و خانمم الحمدلله ملاک های بنده رو دارن و خانومه معتقدی هستند. سوالی که از خدمتتون دارم اینه که، اگه زمانی می خوام یه انتقادی از همسرم کنم زود ناراحت میشه و قهر می کنه گاهی هم ناراحتیش رو در چهره نمایان میکنه. نمیدونم چطور رفتار کنم تا ناراحت نشه.
و سوال دوما اینکه خجالتی هستند و به نوعی درونگراند و در جمع راحت نیستند و نمی تونن ارتباط بگیرند. حتی با خانواده ام هنوز صمیمی نیست و زمانی که میان خونمون و خانوادمون خواهرام و برادرام باشن ایشون ساکت مینشینن و خیلی کمتر حرف می زنن . شخصیت خانومم درونگرا و خجالتیه و اینکه وسواس هم دارند که بنده واقعا اذیت و سرد می شم . لطفا استاد راهنماییم کنید برای رفع مشکلات چیکار کنیم. تشکر
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @rkhanjani
1_5751526646083485702.mp3
3.48M
#انتقاد_از_خانم
🌸 پاسخ استاد
@rkhanjani
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_وچهارم
﷽
حورا:
اکثر جمع میگفتند صدام و بعثی ها اما خانم قدیریان سری تکان داد و گفت: «نه، قاتل سردارای ایرانی کردستان، خارجیا نبودن لااقل نه مستقیم... »
یکی از جمع گفت: «من پارسال با خانواده ام رفتیم بانه کلا گشتیم تو کردستان، تنگه مرصادم رفتیم. منافقا اونجا به سربازای وطنی حمله کردن.... »
خانم قدیریان دستش را مشت کرد و گفت: «کردستان مردم غیوری داره. با شرف و رنج کشیده، از زمان انقلاب تا الان چندین گروهک تروریستی داخلی، مردمو آزار میدن؛کومله دموکرات، پژاک، مجاهدین
خلق و... هدف همه شون یکیه ناامن کردن کردستان و کشته گرفتن از مردم و سربازای وطن! بچه ها ما هنوزم برا امنیت کشور تو مرزای کردستان داریم شهید میدیم »
یکدفعه کم سن و سال ترین دختری که در جمع بود، از جایش بلند شد و با حرارت گفت: «من گلزار
شهدا رفتم مزار شهیدی که یه دختر نوجوون بوده... »
پس از اینکه نگاه همه سمتش خیره شد، ادامه داد: «ناهید فاتحی یه دختر کُرد بوده که همین گروهای ضد انقلاب میدزدنش یه دستشو قطع میکنن و با سر تراشیده تو روستاها و شهرهای مرزی کردستان میگردوننش تا به امام خمینی فحش بده اما اون به امام بی احترامی نمیکنه و محکم می ایسته، ضدانقلاب هم آخرش زنده به گورش میکنه»
جمع برای دقایقی در سکوت غمگین و بُهت زده ای فرو رفت. من با خودم یک دختر نوجوان را
تصور کردم. دختری با چشمهای مصمم و قلبی پر از شهامت که بیرحم ترین نامردان را به زانو درآورده!
با صدای خانم قدیریان همه سرها به طرفش چرخید: « برای امنیت و آزادی که داریم خیلی خونا ریخته شده! کردستان جای عجیبیه محل رشادت سردارای بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان، ناصر کاظمی، محمود کاوه و محمد بروجردی... »
به اینجای صحبتش که رسید، بی اختیار گفتم: «مسیح کردستان! »
یکدفعه خانم قدیریان با اشتیاق گفت: «آره، کسی اینجا هست کتابشو خونده باشه؟»
با تردید دستم را بالابردم. همه نگاهها دورم حلقه زدند، یکی گفت: «برامون تعریفش کن»
آهسته شروع به صحبت کردم، چشم های مشتاق را که دیدم صدایم قوت گرفت:
« اولش که رفتم طرف این کتاب اصلا فکرنمی کردم با همچین ماجرایی روبه رو بشم...شروعش برام غافلگیری بیشتری داشت. زن جوونی که تازه همسرشو از دست داده...و...همه تلاششو برای حفظ بچه هاش میکنه...راستش وقتی این کتابو میخونی اصلا...اصلا باورت نمیشه پسر کوچیک خانواده همون قهرمانه.... بابام همیشه میگه که شیعه واقعی باید رفتارشم شبیه امام علی(ع) باشه، به نظر من محمد همین طوره ... یه خصوصیتی که از امام علی(ع) شنیدم: جمع دو صفت شجاعت و محبت در کنار هم بوده،یعنی همون مرد مبارزه های سخت و نبردای سنگین درعین حال نسبت به مردم دلسوز و مهربونه»
این حقایق را از عمق وجودم میگفتم. چیزی که آن لحظه واقعا دلم میخواست این بود :
" کاش پایان این سفر خود فرمانده ایستاده باشد و برای لحظه ای هم که شده بتونم ببینمش"
مدتی بعد تلفنم زنگ خورد. پدرم بود. تلفن را که قطع کرم، تصویر صورت بی رمقم را بر صفحه خاموش تلفن دیدم. دست بردم از کیفم خط چشمی بیرون آوردم بهاطراف نگاهی انداختم و چون همه را مشغول به کار خودشان دیدم، خواستم خطی دور چشمانم بکشم که ماشین ناگهانی ترمز کرد و مداد چشم محکم به گونه ام خورد. همه در شوک بودند. کمی بعد راننده گفت که ماشین سواریی که جلو حرکت میکرده یکدفعه توقف کرده.
نفس راحتی کشیدم. موبایلم را برداشتم. زدم روی دوربین جلو، زیر چشمم زخم کوچکی برداشته بود. یک لحظه با خودم
فکر کردم که اگر مداد به چشمم خورده بود چه میشد؟!
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @rkhanjani
کاش روزگار را خیاط ها می نوشتند...
روزهای خوبش را بلند می دوختند
دلتنگی هایش را درز می گرفتند
رویش را خنده دوزی می کردند
بغض هایش را دور دوز می کردند
که یک عمر بپوشی و آخ هم نگویند
تمامش را یک رو، آنقدر با دقت و تمیز می دوختند که بر تن بنشیند و به دلخواه باشد
#روز_خیاط_مبارک
@rkhanjani
سلام مولا جان ❣
🏵 مهدی جانـ
هر زمان که می گوییم:
العجل یا مولای یا صاحب الزمان!
زمزمه هایت رامیشنوم که میگویی...
🌺صبر کن چشم دلتـــــ
نیل شود می آیم
شعر من حضرت هابیل
شود می آیم
🌸قول دادم که بیایم
به خدا حرفی نیست
دل به آیینه که تبدیل شود
می آیم.
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
@rkhanjani
شهید چیت سازیان
———🌻⃟————
@rkhanjani
حتی اگر از دوریت این دل بمیرد عاشق محال است که فراموشی بگیرد....
عاشقِ این ترانه هستم اما لجمم در میاد که مفهوم #عشق رو اینقدر در دنیای ما تنزل دادن...
خلاصه اینکه
"برادرها و خواهرها عاشق شوید
زندگی به عشق است."
#شهیدبهشتی
#حرف_دل
#مثل_خیلی_ها
———🌻⃟————
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_وچهارم ﷽ حورا: اکثر جمع میگفتند صدام و بعثی ها اما خانم قدیریان سری تکان داد و
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_وپنجم
﷽
حورا:
اخمی کردم و به صندلی تکیه زدم. به سرعت خوابم برد. نمیدانستم چقدر بعد بود که با صدای هم آوایی جمع بیدار شدم:
«همه جا دنبال تو میگردم، که تویی درمان همه دردم، یا اباصالح مددی مولا»
چشمانم را برهم فشردم و آخرین رمق های خورشید را از پنجره تماشا کردم. خانم قدیریان جلو آمد و گفت: «بچه ها وارد کرمانشاه شدیم. یه ناهماهنگی پیش اومده اول میریم اردوگاهی تو کردستان امشبو می مونیم تا فردا بریم کرمانشاه ان شاالله »
کمی بعد در دل جاده خاکی به ساختمانی دو طبقه رسیدند. همگی پیاده شدند و به دنبال خانم قدیریان حرکت کردند. وارد ساختمان که شدند یک فضای بزرگ پر از تخت دیدند، خانم قدیریان گفت: «اینجا مستقر بشید. دستشوییا بیرونه ولی یه روشویی برا وضو انتهای راهرویی که پشت سرمه هست. من
میرم پتو بگیرم و قبله رو بپرسم چندتا خواهر داوطلب بیان کمک »
چادر و کیفم را گذاشتم روی یک تخت که در گوشه بود، و رفتم سمت روشویی ریملم را
از جیبم بیرون آوردم که یکدفعه دوتا از دخترها آمدند کنارم یکی شان به آن یکی گفت: «صابونتو بده منم ضدآفتابمو بشورم الان میخواییم وضو بگیریم. » نگاهی به آیینه انداختم و با خودم گفتم: «خب یک ساعت دیگه هم صبرمیکنم. »
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که یک اتوبوس دیگر هم به جمع اضافه شد. حسابی شلوغ شده بود. صدایی بلند شد: «بچه های اصفهان سالن کناری نماز جماعته زود باشین. »
خیل جمعیت مثل پروانه ها از جاهایشان پراکنده شدند و به سمت بیرون راهی شدند. وضو گرفتم و رفتم دنبالشان، اذان و اقامه را که میخواندند، تماشایشان کردم که چطور یکدست و هماهنگ منتظر ایستاده اند. ناگاه صدایی در گوشم شنیدم، جوری که انگار هیچکس جز من نمی شنود: ”السلام علیک حین ترکع و تسجد”
اول ترسیدم. بعد فکر کردم کسی از میان جمع این را گفته، چه صدای غریب و دلنشینی بود!
بعد از نماز رفتم کنار بقیه اما پیش از آنکه سوال بپرسم. دو طرف صف کنار رفتند و جایی برایم باز کردند. آرام رو به خانمی که هم سن و سال مادرم به نظر میرسید، گفتم: میخوام نماز بخونم با جماعت باید چیکار کنم؟
خانم لبخندی زد و آهسته در گوشم گفت: «نیت نماز مغرب به جماعت کن. حمد و سوره رو نخون بقیه ذکرا رو بخون. بلافاصله بعد از امام جماعت ارکان نمازو به جا بیار، نه از امام جلو بزن نه عقب بمون که با جماعت بمونی. »
لحظاتی بعد نماز جماعت شروع شد. این یک کار متفاوت بود احساس متفاوتی هم داشت. موج انرژی و گیرایی فضا باعث میشد قلبم تندتر بتپد. بعد از نماز داشتم به طرف بیرون سالن می رفتم که خانم قدیریان را دیدم. لبخندش را با لبخند جواب دادم اما پیش از آنکه از کنارم عبور کند، گفتم: «میشه یه چیزی بپرسم؟»
خانم قدیریان سجاده اش را در جیب لباسش گذاشت و به نشانه تایید سرش را تکان داد. مکثیکردگ و پرسیدم:
«السلام... علیک... حین... تر... ترکع و تسجد... این جمله معنیش چیه؟»
خانم قدیریان مقنعه اش را جلوتر کشید و پرسید: « کجا شنیدیش؟»
دستانم را درهم فشردم و گفتم: « قبلِ نماز...حالا معنیشو بهم میگید؟»
خانم قدیریان با حسرت و عجله گفت: «کی زیارت آل یاسین خوندن که من نفهمیدم؟...چه حیف...»
حس قشنگی قلبم را قلقلک داد. با چشمانی منتظر به خانم قدیریان خیره شدم. خانم قدیریان نگاهش را به آسمان چرخاند و گفت: «السلامُ علیک حینَ تُصَلّی و تَقنُت، السلامُ علیک حینَ تَرکَعُ و تَسجُد، السلامُ علیک حین تُهَلِّلُ و تُکَبِّر، السلامُ علیک حینَ تَحمَدُ و تَستغفر... سلام بر تو آن هنگام که نماز
میخوانی و قنوت میکنی، سلام بر تو آن هنگام که رکوع و سجده میکنی، سلام بر تو آن هنگام که لاله الا الله و تکبیر می گویی، سلام بر تو آن هنگام که حمد میگویی و استغفار میکنی»حورا دیگر تاب نیاوردم با شوق و حیرت پرسیدم: «به کی این سلاما رو میگیم؟ مخاطب این سلاما کیه؟»
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @rkhanjani