فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام #عالی|خواندن تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها باعث وسعت وقت می شود
🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_وهشتم ﷽ حورا: دختر سبزه و خنده رویی که روبه رویم نشسته بود، گفت: «پس من شروع م
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ونهم
﷽
حورا:
وقتی برگشتم داخل ساختمان خانم قدیریان جلو پرید و گفت: «مادرت خیلی نگرانی میگه گوشیتو جواب نمیدیی بنده خدا نیم ساعت پشت خط من مونده بود تابهم گفت. برو یه زنگ بزن خونه. »
فقط سری تکان دادم و به طرف تختی که وسایلم مهمان آن بود، رفتم. گوشی ام را برداشتم و به خانه زنگ زدم. بعد از اولین بوق تلفن برداشته شد، متاسفاته یا خوشبختانه خواهرم تلفن را برداشت. بعد از شنیدن صدایم، انگار گوشی را به دهانش نزدیک کرد و گفت: « ایلیا هم کردستانه میدونستی؟ بابا گفت نزدیکای شمان، تو دیدیش؟ بابا دیشب گفت که ایلیا حالاحالاها نمیخواد برگرده... »
مادر تلفن را از او گرفت و با تشری آمیخته به نگرانی گفت: «الو... حورا، چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ میدونی چقدر... »
چیزی نمی شنیدم فقط اسم ایلیا در سرم تکرار میشد.
ایلیاهم اینجاست؟ اینقدر نزدیک من!؟
فقط آرام پرسیدم: «کدوم شهره؟»
مادر باتعجب گفت: «کی؟»
آرامتر گفتم: «ایلیا»
مادرم بعد از مکث کوتاهی پاسخ داد:« مریوان یه همچین چیزی فکر کنم...مسئول اردوتون گفت که پنج روز دیگه برمیگردین... »
نفس کوتاهی کشیدم و گفتم: «فکر نکنم»
مادرم اینبار با عصبانیت داد زد: «چی تو سرته دختر؟ پاشو بیا از نگرانی مردیم به خدا...یه بلیت میگیرم... میشنوی چی میگم؟ »
تا قطع شدن تلفن دیگر چیزی نگفتم. تمام آن شب را به یک چیز فکر کردم: "رفتن"
دو ساعت پیش از اذان صبح کاغذی از کیفم برداشتم و با کمک نور صفحه موبایلم، روی آن نوشتم:” خانم قدیریان می بخشید که بی خبر میرم اما فکر میکنم اگر بگم بهم اجازه نمیدین، پس میرم مریوان و قبل از غروب آفتاب برمیگردم همینجا، حورا”
کاغذ را روی تخت گذاشتم و پاورچین پاورچین رفتم طرف در، برگشتم و نگاهی به بقیه انداخت، یکجور حس ناجور اذیتم میکرد اما با غرور و لجبازی همیشگی ام سرکوبش کردم و بیرون رفتم. وقتی از محوطه عبور کردم و به نزدیکی در رسیدم تازه به این فکر کردم که چطور از در بسته و نگهبانی میخواهم بگذرم؟! رفتم لابه لای درخت های سمت چپ در، و منتظر روشن شدن هوا و رفت و آمد ماشین ها شدم.
یک وقتهایی هست آدم میداند کاری را نباید انجام دهد یالااقل از این راه نه، اما برای خودش عذر و بهانه پیدا میکند و دل به دریا میزند.
با اذان صبح نمازم را خواند و منتظر ماندم، اولین ماشینی که پشت در ظاهر شد،یک وانت پر از کتاب و یک قابلمه بزرگ بود، سرباز که از اتاقک بیرون آمد و در را باز کرد، نفس عمیقی کشیدم و کیفم را در بغلن محکم گرفتم. همینکه ماشین داشت وارد میشد، باهمه توان به طرف در دویدم و ازکنار ماشین گذشتم و از در بیرون رفتم. بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم، تا جایی که میتوانستم به طرف جلو دویدم. یکدفعه به خودم آمدم در آن گرگ و میش هوا و جاده ی خالی، دلم ریخت. باید برمیگشتم اما به رفتن ادامه دادم. با خودم فکر کردم همینطور که نمیشود سوار ماشینی بشوم و بروم مریوان!
این احمقانه ترین کاری بود که یک دختر تنها در آن وضعیت میتوانست انجام دهد. دوباره برگشتم، نزدیک اردوگاه فرهنگی، کمی منتظر ماندم، زیرلب دعا میکردم هنوز نامه ام را پیدا نکرده باشند، اما وانت را که نزدیک در ساختمان دیدم، فکری به سرم زد. برگشتم سمت جاده، و منتظر شدم تا وانت برسد با خودم فکر کردم این ماشین میتواند قابل اعتمادتر باشد.
ماشین که از دل جاده خاکی به جاده اصلی رسید، دستم را بلند کردم.
راننده مردی با ته ریش خاکستری بود که کمی چاق به نظر میرسید. ماشین کمی جلوتر توقف کرد، سرم را جلو بردم و پرسیدم: «از اینجا تا مریوان چقدر راهه؟»
راننده ابروانش را با تعجب بالا برد و پرسید:
-میخوای بری مریوان؟ چرا؟
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
▪️ایام شهادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها تسلیت باد.
@rkhanjani
⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️🖤
در زیارت نامه مختصر ولی پرمغز حضرت زهرا(س) میخوانیم:
«يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ ص وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ ع فَإِنَّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إِلَّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا بِالْبُشْرَى لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِكِ»
با اینکه، در زیارت حضرت زهرا(س) حجم عبارات بسیار محدود است لکن مشتمل بر معارف بسیار بلندی است، که سه فراز اساسی دارد:
#فراز_اول بیان کننده این است که حضرت زهرا(س) قبل از اینکه لباس خلقت بشری بپوشند موردامتحان قرار گرفتند و در این امتحان، خداوند ایشان را صابره یافته است. امتحانگیرنده خداوند متعال است که قبل از خلقت در این عوالم، حضرت زهرا(س) را در این امتحان پایدار یافته است.
#فراز_دوم زیارت، نقش مؤمنین را بیان میکند، که ولایت و محبت اهل بیت(ع) را در دل داشته و بر تمام دینی که پیامبر اکرم(ص) و وصی ایشان حضرت امیرالمومنین(ع) آوردهاند استوارند و تبعیض در دین ندارند.
#فراز_سوم زیارت نیز درخواستی است که بعد از این ولایت و تصدیق و پایداری و صبر، مؤمنین از حضرت زهرا(س) دارند، و آن هم درخواست الحاق به طهارت نفس است، که به دست صدیقه طاهره(س) محقق میشود، که حقیقت طهارت همان توحید و پاک شدن از شرک آشکار و خفی است.
امتحان خداوند متعال متناسب با ظروف انسانها، متغیر است، گاهی این امتحان عمومی است، مانند عهد بندگی که در آیه «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين» به آن اشاره شده، و انسان به این دنیا آمده است تا به این عهد عمل کند، لکن انسان بسیاری از چیزها از جمله این عهد را فراموش کرده، لکن آنانی که اهل راه هستند آرامآرام به وادی عهد میرسند و عهدهایشان به یادشان میآید.
عهدی نیز مخصوص خاصان درگاه خداست، که عهد اقامه بندگی در عالم است... لذا خداوند ایشان را در لباس بشر آفریده است تا با خاکیان همنشین شده و در عبور از عالم دنیا معبری برای بندگان خدا بزنند و آنان را از ظلمت و ضلال به سمت توحید هدایت کنند، لذا بلای ایشان معبر ما و همه کائنات است.
@rkhanjani
#اولین_تابوت_در_اسلام
✅از حضرت صادق عليه السلام روايت می كند كه فرمود:
اوّلين تابوتی كه در اسلام ساخته شد تابوت فاطمهء اطهر سلام الله عليها بود. زيرا آن بانو در آن بيماری كه از دنيا رفت به اسماء فرمود: من لاغر شدهام و گوشت بدنم از بين رفته است، آيا يك چيزی كه بدنم را بپوشاند برای من درست نمی كنی ؟
اسماء گفت: آن موقعی كه من در حبشه بودم يك نوع تابوت می ساختند، اگر مايل باشی من شكل آن را به شما نشان دهم؟ فرمود: مانعی ندارد.
اسماء گفت: يك تختی را آوردند، آنگاه آن تخت را برعكس به روی زمين نهاد، دستور داد تا شاخههای خرمايی هم آوردند، آن شاخههای خرما را به پايههای آن تخت تابيد و يكپارچه روی آنها انداخت و گفت: اين شكل همان تابوتيست كه من ديدم.
🖤 فاطمهء اطهر سلام الله عليها فرمود:
نظير اين تابوت را برای من بساز و بدنم را به وسيلهء آن بپوشان! خدا بدن تو را از آتش محفوظ بدارد!
بحار الأنوار
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ثواب هدیه دادن اعمال به #امام_زمان (عج)🎙 استاد عالی
@rkhanjani
◀️ #پرسشهای_خواستگاری ▶️
📝 تا الآن نکات مختلفی را درباره گفت و گوی خواستگاری گفته ایم.
🔹 برای اینکه تا اندازهای شما را در چینش سؤالهای خواستگاری کمک کرده باشیم، قصد داریم در چند بخش، سؤالات خواستگاری را به عنوان نمونه بیاوریم.
🔻امّا قبل از آن، بهتر است نکاتی را متذکّر شویم:
1⃣ چینش این سؤال ها از اوّل تا آخر، به این معنا نیست که شما هم از اوّلین سؤال، شروع کنید و به آخرین قسمت خاتمه دهید. اصلاً بهتر است سؤالات به صورت پراکنده پرسیده شود تا از حالت کلیشهای بیرون بیاید.
2⃣ وظیفۀ اصلی این بخش، خطدهی به شما در جهت تنظیم سؤالات مفید برای جلسۀ خواستگاری است. این سؤالات، فقط نمونه است و شما میتوانید سؤالات دیگری را به این مجموعه اضافه کنید.
3⃣ ممکن است برخی از این پرسشها برای شما مهم نباشد و برخی دیگر، اهمّیت ویژهای برای شما داشته باشد و در اینجا نیامده باشد. قبل از جلسۀ خواستگاری، با جهتی که این پرسشها به شما میدهد، سؤالاتی را که بر اساس معیارهای شما مهم است، بنویسید و در جلسۀ خواستگاری مطرح کنید.
4⃣ فراموش نکنید که بسیاری از جوانان به جهت اینکه تجربۀ زندگی مشترک نداشتهاند، از پاسخ برخی از این پرسشها تصویر مبهمی در ذهن دارند. از همین رو بهتر است که این دسته از پرسشها با تفکر و دقت و حتّی مشورت بیشتری، در جلسات بعدی پاسخ داده شود.
◀️ #پرسشهای_خواستگاری ▶️
🔵 بخش اول: آینده زندگی
1⃣ به نظر شما، مهمترین عامل موفّقیت در زندگی چیست؟
2⃣ چه صفاتی را برای همسر آیندۀ خود لازم میبینید؟
3⃣ در زندگی به کجا میخواهید برسید؟
4⃣ چه توقّعات مهمّی از همسر آیندۀ خود دارید؟
5⃣ بزرگترین آرزوی زندگیتان چیست؟
6⃣ نظر شما در بارۀ مراسم عقد و عروسی چیست؟
7⃣ نظر شما در بارۀ مهریه چیست؟
8⃣ زندگی در شهرهای دیگر را چگونه میبینید؟
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۷۸ -۷۶.
⬅️ ادامه دارد...
#نیمه_دیگرم
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
🖤 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ونهم ﷽ حورا: وقتی برگشتم داخل ساختمان خانم قدیریان جلو پرید و گفت: «مادرت خیلی
#رمان_مسیحا
#قسمت_چهلم
﷽
حورا:
راننده ابروانش را با تعجب بالا برد و پرسید:
-میخوای بری مریوان؟ چرا؟ به ظاهرت نمیخوره کرد باشی غریبی؟
+از طرف بسیج اومدم میخوام برم پیش بقیه نیروها که دارن کار میکنن...
-آهان پس با جهادیایی! جاموندی یا اومدی دنبال کاری؟
+میخواین زنگ بزنم مسئولمون از طرف بسیج کل صحبت کنین باهاشون؟!
-نه بابا جان بیا منم میرم مریوان بار کتاب دارم برا بسیجیا
+ممنونم میشه این زنجیر عقبو باز کنید؟
-میخوای عقب بشینی؟!....خیلی خب بابا جان
+بازم ممنون
با تردید رفتم و کنار کارتن های کتاب نشستم. تمام مدت باخودم فکر میکردم که میروم و ایلیا را هم با خودش برمیگردانم. اما بال پرنده کوچکم خیالش هرگز به طوفان حوادث پیش رو نمی رسید.
ماشین که حرکت کرد موج باد خنک توی صورتم چنگ زد. چادرم را دور خودم پیچیدم و زانوانم را به هم نزدیک تر کردم. تمام مسیر به ایلیا فکر میکردم. کمتر از یک ساعت بعد بود که جاده ی مارپیچ به شهر مریوان رسید. ماشین کنار یک چایخانه توقف کرد. راننده پیاده شد و همانطور که کارتن ها را خالی میکرد، گفت: «اینجا میان کتابا رو تحویل میگیرن یعنی... »
آهسته و با احتیاط پیاده شدم و پرسیدم: «میشه بگید به کی تحویلشون میدین؟»
راننده آخرین کارتن کتاب را زمین گذاشت و گفت: «من به کاک مسلم تحویل میدم ایناهاش این جوونه که با لب خندون میاد... »
کیفم را روی شانه ام گذاشتم و چادرم را روی سرم کشیدم بعد رو به راننده پرسیدم: «کرایه چ... »
راننده کلامم را قطع کرد و گفت: «حرف پولو نزن باباجان من کُرد نیستم ولی خیلی ساله اینجا رانندهام شما بسیجیا به داد مردم زجرکشیده اینجا نرسین کی میرسه.... »
راننده وسط حرفهایش یکدفعه به سمت کاک مسلم چرخید و او را بغل گرفت. باهم رو بوسی و احوال پرسی کردند. بعد راننده چیزی به کاک مسلم گفت که من فقط کلمه”بسیج” را فهمیدم. کاک مسلم با شلوار کردی و پیرهن خاکی رنگش جلو آمد. نگاهش را پایین انداخت و سلام کرد.حورا نگاه گذرایی به ریش مشکی و صورت آفتاب سوخته اش انداختم و بعد
گفتم: «سلام...شما از محل دانشجوهای اعزامی تهران خبر دارین؟»
کاک مسلم تسبیحش را از چیبش بیرون آورد و با لهجه کردی پاسخ داد:
-همه بچه های جهادی باهم کار میکنن اینکه کی از کجا آمده نمی دانیم. شمامیتانی....
+من اومدم دنبال ...یکی از اعضای خانواده ام شاید به اسم بگم بشناسیدش، ایلیای...
-مگر کسی هم هست این پهلوانه نشناسه!؟ کمتر از یک هفته دیوارهای مدرسه را بردن بالا...خدا خیرشان بده، بفرمایید می رسانمتان.
+من...ممنون
کاک مسلم به طرف مینی بوس کهنه ای رفت و در را باز کرد. یک مشت بچه قدم و نیم قد ریختند بیرون کمک کردند کارتن های کتاب را بالا بردند. کاک مسلم به طرف چهره حیرانم چرخید و گفت: بفرمایید.
پس از تأمل کوتاهی سوار مینی بوس شدم و کنار بچه ها نشستم. ذوق و شادی بچه ها آنقدر زیاد بود که انگار بهترین روز عمرشان رسیده! مدتی بعد به فضای خاکی و پر از گل و بلوک رسیدیم.
ماشین نگهداشت. من هم دنبال بقیه پیاده شدم. محو تماشای بچه هاشدم که چطور با اشتیاق دنبال جوانهای بسیجی میدویدند و در ساختن مدرسه به آنها کمک میکردند.صدای خنده های سبکشان در سرم منعکس میشد. ناگهان کاک مسلم از کنارم رد شد و با جوانهایی که با لباسهای شبیه بههم با آرام جهادسازندگی مشغول کار بودند، صحبت کوتاهی کرد بعد آمد جلو و گفت: «کاکاتان بعد از نماز صبح رفته با سپاهی ها جاده را تعمیر کنن، دوستانش گفتن که شاید تا شب برنگرده شما میتانی ...
هنوز سرش را بالا نیاورده بود که رفتم...
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @rkhanjani
🏴سلام علیکم 🏴
📌ﻓـﺎﻃـﻤـﻴــــﻪ ﻣــــﻮﺝ ﺁﻩ ﺷﻴـﻌـﻪ ﺍﺳﺖ
ﺑﻴـﺖ ﺍﻻﺣـــــﺰﺍﻥ ﻧـﮕـﺎﻩ ﺷﻴـﻌـﻪ ﺍﺳﺖ
📌ﻓـﺎﻃـﻤـﻴـــــﻪ ﺗـﺎ ﺭﻭﺍﻳــﺖ مـی شـود
ﺩﺭﺏ ﺳــﻮﺯﺍﻥ ﺑﺎ ﻟـﮕــﺪ ﻭﺍ مـی شـود
📌ﻓﺎﻃـﻤﻴﻪ ﻓﺼـﻞ ﺑـﻴـﻌـﺖ ﺑﺎ علی ﺳﺖ
ﺟﺮﻡ ﺯﻫـــــﺮﺍ ﮔﻔﺘﻦ یک ﻳﺎ ﻋﻠﻰ ست
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان🏴
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
#نذرگل_نرجس_صلوات 💎
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
💢صدقه به نیت امام زمان عج
❤️خوشا آن درد که درمانش تو باشی⚘
🎤 #حجت_الاسلام_عالی
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
@rkhanjani
زیارت حضرت زهرا س:
یامُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ
@rkhanjani
📝 درسهایی از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بویژه برای خانمها👇
🔰قسمت اول
1⃣ما باید تا اونجا که میتونیم قدرت روحی خودمون رو بالا ببریم و اون کاری که درست هست رو انجام بدیم حتی اگه همه مردم با ما مخالف بودند و حتی اگه مجبور شدیم از آبرو و جایگاه اجتماعی خودمون بگذریم...
❇️ حضرت زهرا سلام الله علیه میتونستند توی خونه بشینند و جایگاه اجتماعی شون به عنوان دختر پیغمبر حفظ بشه ولی خودشون رو به آب و آتیش زدند تا اسلام ناب در طول تاریخ باقی بمونه...
2⃣تلاشمون رو برای اقامه حق انجام بدیم حتی اگه به ظاهر شکست هم خوردیم اما باز هم به کارمون ادامه بدیم. حتما خداوند متعال اجر همه تلاش هامون رو خواهد داد.🌷
3⃣انسان مومن، زودرنج و لوس نیست و در راه دفاع از حق بی نهایت صبور و اهل تحمل درد هست.
💢 توی زندگی شخصمون نباید تا ذره ای سختی بهمون رسید آه و ناله مون بلند بشه و از زمین و زمان شکایت کنیم.
⭕️ گاهی گرانی و مشکلات اقتصادی و ظلم های اطرافیان و برخی مشکلات موجب میشه که آدم دهان به ناسپاسی و ناشکری باز کنه که این اصلا با مکتب حضرت زهرا سلام الله علیها سازگار نیست.
🏴 @rkhanjani
حرف هايي كه ميزنيم دست دارند!
دست های بلندی كه گاهی،
گلويی را می فشارند
و نفس فرد را می گيرند!
حرف هايي كه ميزنيم پا دارند!
پاهای بزرگی كه گاهی،
جايشان را روی دلی مي گذارند
و برای هميشه مي مانند!
حرف هايي كه ميزنيم چشم دارند !
چشم های سياهی كه،
گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند،
و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !
مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم
زيرا سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوارتر است...
@rkhanjani