مواد لازم برای لاغر کردن خانمها
.
.
.
.
.
.
سوسک بالدار قهوه ای +اتاق قفل شده!!!😕😂
#خنده_حلال
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_ششم
به روايت حانيه ........................................
کلا امروز روز گیج بودن من بود، همش داشتم خرابکاری میکردم ، اون از صبح ، اینم از الان.
همش فکرم درگیر اتفاقی که صبح افتاد بود، نمیتونستم منکر این بشم که این پسر یه جذبه ای داشت که منو جذب میکرد.از همون روز اول که دیدمش انگار با بقیه مردای مذهبی که دیده بودم ، جز بابا و امیرعلی ؛ فرق میکرد. از طرفی من استارت تغییراتم با حرف اون زده شد.
فاطمه: کجایی حانیه؟ چته تو امروز؟
_ ها ؟ چی؟ چی شده؟
فاطمه:هیچی راحت باش. به توهماتت برس من مزاحم نمیشم .
_ عه. توام.
فاطمه : عاشق شدی رفت.
_ عاشق کی؟
فاطمه:الله علم
_ یعنی چی؟
فاطمه_ هههه. یعنی خدا داند.
_ برو بابا .
.
.
_ اه اه اه خاموشه
مامان: چی خاموشه؟
_ عمو. دوروزه خاموشه. من دلشوره دارم مامان
مامان: واه دلشوره برا چی؟ توکلت به خدا باشه . اصلا چرا باید کاری بکنه، چون نماز خوندی؟ چه حرفا میزنیا.
بیخیال صحبت با مامان شدم ، ذهنم حسابی درگیر بود ، درگیر عمو و رفتاراش. درگیر اون پسره. درگیره درس و دانشگاه که تصمیم به ادامش داشتم.
و چیزی که خیلی این روزا ذهنمو درگیر کرده بود ، دوست شهید.
یه جا تو تلگرام خونده بودم که بهتره هرکس یه دوست شهید داشته باشه ، کسی که لبخندش، چهرش و حتی زندگینامه اش برات جذابیت داشته باشه .
اما من دو دل بودم ، چون هنوز تو خیلی چیزا شک داشتم ، چرا چادر ؟ درکش نمیکردم . فقط حجاب و میتونستم درک کنم . چرا شهادت؟ چرا جنگ؟ چرا همسر شهدا از شوهراشون میگذرن؟ و خیلی چراهای دیگه که باید دنبال جوابشون باشم.....
من در طلبم روی تورا میخواهم
بی پرده بگویمت تورا میخواهم
شعر:افسانه صالحي
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میلاد منحصر بفرد امام حسین علیه السلام
✍حجت الاسلام عالی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارباب تولدت مبارک♥️
میمیریم برات حسین...
@rkhanjani
فرزندآوري، يک ثروت رواني
💠از جمله فوايد فرزندآوري، توليد يک «سرمايه رواني» است. يکي از نيازهاي اصلي انسان که در همه مکاتب روانشناسي مورد تأکيد قرار گرفته، «احساس مولد بودن» است. احساس مولد بودن به انسان آرامش مي دهد.
💠 از منظر ديگر با وجود فرزندان بيشتر در خانواده، آرامش رواني افراد بيشتر مي شود و اين آرامش رواني در استحکام خانواده تأثيرگذار است.
وجود بچه عامل مهمي است در اين که خانواده ها دور هم جمع شوند.
💠 يک نکته روانشناختي و جامعه شناختي در اين مسئله وجود دارد و آن اين است که ما فرض بگيريم که از اين وضعيت تک فرزندي و دو فرزندي کنوني ۱۰ سالي بگذرد. در اين شرايط ديگر بسياري از واژه هايي که ما در محيط خانوادگي استفاده مي کنيم، براي فرزندان مان کاربرد نخواهد داشت.
👈ديگر «برادر» و «خواهر» مفهوم عيني براي فرزندان ما ندارد و تنها يک مفهوم لغوي خواهد بود. پس از گذشت يک نسل، براي مفاهيم خاله، دايي، عمو و عمه و فرزندان آن ها هم چنين اتفاقي مي افتد. در واقع کساني که اشخاص به آن ها منتسب مي شوند کمتر خواهند شد. در حالي که هر چقدر تعداد افراد منتسب به افراد بيشتر باشد، آرامش آن ها در زندگي بيشتر است. يعني احساس اين که ما قابل اتکا کردن براي ديگران هستيم و اين که ما به ديگران اتکا داريم به انسان آرامش مي دهد.
#فرزند_آوری
#فواید_فرزند_آوری
@rkhanjani
عیدتون مبارک رفقا😍🌿
امشب یادتون نره از مادر ارباب عیدی بگیرید😁🌼☘
@rkhanjani
چه بلند بلند بگویی
چه در دلت نگه داری
💖💖💖
#سلام😍
———🌻⃟————
@rkhanjani
🌷علامه طباطبایی رحمتاللهعلیه:
هیچ کس به هیچ مرحلهای از معنویت نرسید
مگر درحرم مطهر#امام_حسین_علیه_السلام و یا درتوسل به آن حضرت.✨
#میلاد_امام_حسین و ابالفضل العباس علیهم السلام مبارکباد.💐
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق از راه اومده عشق با ماه اومده😍
#امام_حسین(علیه السلام)
#حضرت_ابالفضل
#ولادت_سرداران_کربلا
#نشرش_باشما
#استوری_سایز
اعیاد شعبانیه مبارک
اسعد الله ایامکم یا بقیه الله
🌸🌸🌸
@rkhanjani
📢 به اندازهای که مأموریتِ اجتماعیِ ما بزرگتر است، باید خلوتهای بهتری در ماه رجب، ماه شعبان و ماه رمضان داشته باشیم تا بتوانیم آن مأموریتها را بهتر انجام دهیم؛
باید با یک دست از بالا بگیریم و با دست دیگر منتشر کنیم؛ آن دستی که رو به بالا بلند میشود در خلواتِ انسان، مخصوصاً خلواتِ این سه ماه است.
«مأموریتهای عظیم اجتماعی و مأموریتهای الهی، بیداری شب را میطلبد.
کسی که شب خوبی ندارد، روز خوبی هم ندارد! کسی که شب را به بطالت بگذراند، روز هم هرکاری کند بطالت است. کسانی که شبزندهدارند، در روز هم بیدار و زندهاند. زنده بودن در حیات روز، در گرو بیداری و احیای شب است. با احیای در شب، انسان به حیات در روز میرسد. لذا همه بزرگانی که متصرف اجتماعی بودند، این حالات را داشتند؛ هم قبل از اینکه به زمان مأموریت اصلی خود برسند و هم بعد از مأموریت خود خلوت داشتند.
ما در این سه ماه (ماه رجب، ماه شعبان و ماه رمضان) هر قدر هم که اشتغال داشته باشیم، به اندازهای که مأموریتمان بزرگتر است، باید خلوتهای بهتری داشته باشیم تا بتوانیم مأموریتها را بهتر انجام دهیم. به تعبیر دیگر ما باید با یک دست از بالا بگیریم و با دست دیگر منتشر کنیم. آن دستی که رو به بالا بلند میشود در خلوات انسان است؛ مخصوصاً خلوات این سه ماه.»
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 میزان رفت و آمد در عقد
🔻استاد دهنوی پاسخ میدهد...
#پس_از_ازدواج
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
به روايت حانيه ................................................... فاطمه: حانیه جان ، عزیزم گلم عشقم نفسم دیروقته ، خواهشا بیا بیخیال شو. شب بمون همین جا دیگه. یا حداقل بزار زنگ بزنم بابات یا اقا امیرعلی.
_ واه فاطمه کجا دیروقته؟ تازه ساعت هفته ، ساعت نه هوا تاریک میشه.
فاطمه: خب تاحالا پیاده نرفتی یه وقت گم میشی ، حالا هوس پیاده روی زده به سرت؟
_ خداحافظ
فاطمه:حانیه
_ خداحافظ
بی توجه به صداکردنای فاطمه خداحافظی کردم و راه افتادم. با اینکه از صبح پیش فاطمه بودم ولی دلم گرفته بود و نیاز به پیاده روی داشتم. بیخیال میرفتم تو کوچه پس کوچه هایی که نمیدونستم کجا میرن. شدیدا نیاز به کسی داشتم که بتونم باهاش حرف بزنم. کسی که بتونم بهش بگم همه چیز رو. نگرانی هامو، دلهره هامو، حسی که نمیدونستم چیه و کی بود بهتر از خدا؟
شروع کردم به گفتن.همه چیزهایی که خودش میدونست رو براش تکرار کردم ؛ و عجب مسکنی بود این درد و دل برای دل بی تاب من.
به خودم که اومدم دیدم ساعت هشت و نیمه و هوا تاریک. نگاهی به اطرافم انداختم ، هیچ آشنایی با اینجا نداشتم ، یه کوچه تاریک و خلوت .
سریع گوشیم رو دراوردم . یک درصد بیشتر شارژ نداشت. ده تماس بی پاسخ از فاطمه ، نه تماس بی پاسخ از امیرعلی.
ای وای. گوشیم بی صدا بوده و نشنیده بودم حتما حسابی نگران شدن ، شماره فاطمه رو گرفتم ، یه بوق خورد و گوشیم خاموش شد، بهتر از این نمیشد؛ من یه دختر تنها ، تو یه کوچه خلوت تاریک که نمیدونم کجاست ، با خانواده ای که شدیدا نگرانم شدن مطمئنا .
هرچی میرفتم به انتهای کوچه نمیرسیدم ، انگار کوچش بی انتها بود . با صدای بوقی که از پشت سرم میومد ، با ترس برگشتم عقب ، یه بی ام وه سفید، که رانندش دوتا پسر بودن ، دیگه نتونستم تحمل کنم و اشکام دونه دونه جاری شدن رو صورتم.
یکی از اون پسرا: جون خانوم خوشگله گریه چرا؟ کاریت نداریم که ، فقط نیازمند کمی حال هستیم همین .
و اون یکی: اره جیگر. بپر بالا. به توام حال میدیما.
حالم داشت از این همه جسارت به هم میخورد. با نفرت دندونام فشار دادم و گفتم: برو گمشو.
اما اونا پرو تر ازاین حرفا بودن ، پسری که سمت راننده نشسته بود ، پیاده شد و بند کولم رو کشید ، با نفرت از دستش کشیدم ، بعد گوشه شالم رو گرفت و قبل از این که بتونم کاری انجام بدم از سرم در اوردش ، اشکام دیگه امون نمیدادن، رفتم طرفش که شالمو ازش بگیرم که سریع منو کشید به سمت خودش ، با تمام قدرتم پسش زدم و بیخیال شالم شروع کردم به دوییدن ، اون دوتا هم بدون ماشین دنبالم دوییدن ، هق هق گریم سکوت کوچه رو بهم میزد و عجیب بود که تو اون کوچه ، هیچکس نبود و با این همه سر و صدا هم هیچکس از خونش نیومد ببینه چه خبره ، فقط میدوییدم و تو دلم ناله میکردم که پس چرا این کوچه تموم نمیشه؟ کلیپسم حسابی شل شده بود و موهام باز شده بود ، وقتی متوجه خیابون اصلی شدم ، سرعتمو بیشتر کردم و رفتم سمت پیاده رو که بپیچم تو خیابون اصلی ، که پام به میله ای گیر کرد و افتادم زمین ، کلیپسم از سرم افتاد و همه موهام باز شد، از درد چشمامو بستم ، اما با یاداوری اون دوتا سریع چشمامو بازکردم که یه جفت کفش مردونه جلوم بود ، گفتم دیگه کارم تمومه ، حتما یکی از اون پسران ، سرمو که اوردم بالا ، نمیتونستم چیزی رو که جلوی چشمامه رو باور کنم ، چندبار چشمامو باز و بسته کردم و بعد بی اختیار گوشه شلوارشو چنگ زدم ، شدت گریم بیشتر شده بود و نفس کشیدن برام مشکل........
تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پایش سجده کردند......
شعر: افسانه صالحی
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani