eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
641 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀 سال نو بر خانواده ی هفتصد نفری نسیم معنویت عزیز مبارک🎉 ممنون که یکسال دیگه هم ‌منت گذاشتید و همراهمون بودید🌼 ان شاالله امسال ؛ سال ظهور منجی عالم بشریت و بهار دل‌ها باشه و همه‌ی بزرگواران سالی سرشار از سلامتی ؛ سعادت ، موفقیت و عشق و امید به خدا داشته باشید💚 🌱التماس دعای فرج🌱 🌸 @rkhanjani
از جهنم تا بهشت 🌺👇
میوه هارو خشک میکنم و تو ظرف میذارم. با صدای زنگ به طرف اتاق میرم ، چادر رنگیم رو از روی تخت برمیدارم ، روی سرم میندازم و برای استقبال کنار مامان بابا و امیرعلی کنار در وایمیستم. بعد از سلام و علیک های معمول و پذیرایی خانواده ها میرن سر اصل مطلب بابا :خب نظر خود بچه ها چیه؟ میخواید صحبت کنید باهم ؟ البته فکر کنم تا الان صحبتاتون رو کرده باشید نه؟ پیش دستی میکنم و در جواب بابا میگم_ نه. واقعا خنده دار بود که بعد از تقریبا یک ماه و نیم هنوز در مورد عقد حرف نزده بودیم. بابا:باشه بابا جان. خب با اجازه آقای حسینی حرفاتون رو بزنید بعد. پدر امیر حسین : اختیار دارید اجازه ماهم دست شماست. با اجازه ای میگم و به سمت اتاق میرم ، امیرعلی هم متقابلا بعد از اجازه گرفتن دنبالم میاد. امیرحسین : خوبید؟ _ ممنون . شما خوبید؟ امیرحسین :ا خوبیه شما. الحمدالله. خب شما نظرتون چیه؟ _ راستش چون امیرعلی و فاطمه هم عقدشون میخوان همون روز باشه، گفتم اگه موافق بودن با هم باشه ، مزار شهدا یا حرم امام رضا. با این حرفم امیرحسین سرشو بالا میاره و با ذوق نگاهم میکنه. امیرحسین:واقعا؟ لبخند میزنم و جواب میدم_ بله. امیرحسین : خب...خب...اینکه عالیه. چی بهتر از این؟ _ خب بریم ببینیم نظر خانواده ها چیه؟ امیرحسین : بله بله حتما. زودتر از من از روی صندلی بلند میشه و در رو باز میکنه و کنار وایمیسته تا من خارج بشم، لبخند میزنم و بدون تعارف از اتاق بیرون میرم. برای خانواده ها توضیح میدیم، همه موافقت میکنن و با شوق میپذیرن به جز پدر امیرحسین که ظاهرا مخالف بود، بعد از حرف ما اخم میکنه و اولش کمی مخالفت اما بعد از دیدن موافقت جمع دیگه چیزی نمیگه . وارد پاساژ میشیم. فاطمه و امیرعلی کنارهم و من و امیر حسین هم کنار هم راه میریم. با اینکه محرم بودیم اما تا حالا هیچ تماسی باهم نداشتیم. بلاخره بعد از نیم ساعت فاطمه و امیرعلی حلقه هاشونو میگرن و اما من...... _ اه من اصلا از اینا خوشم نمیاد. امیرحسین : خب میخواید بریم یه جای دیگه. با تعجب به امیرحسین نگاه میکنم. _ خسته نشدید؟ امیرحسین: شما خسته شدید؟ _ نه اما اخه آقایون خیلی از خرید خوششون نمیاد. امیرحسین : نه مشکلی نداره. رو به فاطمه اینا میگم: بچه ها شما صبح هم بیرون بودید خیلی خسته شدید میخواید شما برید؟ فاطمه هم با لبخند شیطونی میگه:تو هم که نگران خستگی مایی نه؟ _ کوفته. برو بچه. فاطمه خطاب به امیرعلی: آقا امیر دلم براش سوخت بچم. میخواید ما بریم؟ امیرعلی هم لبخند میزنه و میگه: هرچی امر بفرمایید . فاطمه سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه. بعد از خداحافظی و رفتن امیرعلی و فاطمه و به گشتن ادامه میدیم. تقریبا هوا تاریک شده بود ، با ناامیدی تمام تو خیابون راه میرفتیم و به حلقه ها نگاه میکردیم که چشمم به یه حلقه ظریف و ساده میوفته یه دفعه با صدای نسبتا بلند میگم همینه و بعد جلوی دهنم رو میگیرم و رو به امیرحسین که با تعجب به من نگاه میکرد عذر خواهی میکنم. بعد از گرفتن حلقه ها به سمت کافی شاپی که اون سمت خیابون بود میریم. امیرحسین: خب چی میل دارید. منو رو روی میز میزارم و رو به امیرحسین میگم_همون چای لطفا امیرحسین: و کیک شکلاتی؟ با تعجب نگاش میکنم ، فوق العاده هوس کیک شکلاتی کرده بودم ولی روم نشد بگم . امیرحسین: چیزی شده ؟ _ شما از کجا میدونید؟ امیرحسین _ اخه اون روز دیدم کاکائو رو با ذوق میخوردید ، حدس زدم باید کیک شکلاتی هم دوست داشته باشید. لبخندی زدم و گفتم : بله . من عاشق شکلاتم. با حالت خاص و خنده داری بهم نگاه میکنه و میگه: شما با من تعارف دارید. سرم رو پایین میندازم . وای که چقدر این مرد دوست داشتنی بود و واقعا لایق ستایش. از کافی شاپ خارج میشیم و به سمت ماشین حرکت میکنیم ، بارون کم کم شروع به باریدن میکنه ، وسط تابستون و بارون تو تهران؛ عجیب بود و البته شیرین . ماشین تقریبا یه خیابون پایین تر پارک بود، چون امیرعلی و فاطمه از صبح خرید بودن اونا جدا و ما هم جدا اومده بودیم. با صدای گوشی، کیفم رو از روی شونم برمیدارم و دنبال گوشیم میگردم ، با دیدن شماره عمو لبخند میزنم و دایره سبز رو به قرمز میرسونم_ سلام عموجان. عمو:سلام تانیا جان . خوبی؟ با خطاب قرار دادنم به اسم تانیا ناخداگاه اخمام تو هم میره . _ ممنون . شماخوبید؟ عمو_ مرسی عمو .میگم کجایی الان ؟ تنهایی؟ با لحن خاصی سوالش رو پرسید، موقعیت رو مناسب نمیبینم برای گفتن حقیقت پس بعد از مکث کوتاهی میگم :بیرونم . اره . چطور؟ _ مطمئنی تنهایی؟ استرس بدی تمام وجودم رو فرا میگیره، از دروغ گفتن متنفر بودم ولی الان وقت مناسبی نبود برای گفتن حقیقت. 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ ☀️نام‌مبارک‌حضرت‌علی‌اصغر😍 (علیه‌السلام) بهحروف‌ابجد:‌۱۴۰۱ ❣با نام علی‌اگرکه‌لب‌بازشود 🌱من‌مطمئنم‌درسخن‌اعجازشود ❣این‌سالِ‌جدید،یااباعبدالله... 🌱با یاد علی‌اصغرت‌آغازشود 🤲 https://eitaa.com/joinchat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ ❣ ❣ 💕🍃 💕🍃 ﺍﺻﻼ‌ً ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ چہ بهاﺭے؟ چہ ﻟﺬّتے؟ بے ﺍﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﻫﻢ ﺳﻮے ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺑﺮنگشٺ ﺳﺎﻝ ﺟﺪﯾﺪ، ﺳﺎﻝ ﻓﺮﺝ، ﺳﺎﻝ ڪﺮﺑﻼ‌ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻫﻢ ﮔﺬشٺ ﻭلے ﯾﺎﺭ ﺑﺮنگشٺ 💓🍃 💓🍃 ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ @rkhanjani
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الحمدلله‌ که‌ سالمو‌ با تو‌ شروع‌ میکنم‌ آقا...♥️🌱 @rkhanjani
🔴 قالَ الصادقُ علیه السلام: 💠 إِنَّ الْمَرْءَ یَحْتَاجُ فِی مَنْزِلِهِ وَ عِیَالِهِ إِلَی ثَلَاثِ خصالٍ یَتَکَلَّفُهَا وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ فِی طَبْعِهِ ذَلِکَ مُعَاشَرَةٌ جَمِیلَةٌ وَ سَعَةٌ بِتَقْدِیرٍ وَ غَیْرَةٌ بِتَحَصُّنٍ 💠 هر مردی برای اداره کردن خانواده خود به سه نیازمند است و باید آنها را به کار ببرد، اگر چه این ویژگی‌ها در او نباشد: 1⃣رفتار خوب و با افراد خانواده 2⃣ حساب شده 3⃣ در جهت حفظ خانواده 📙بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۲۳۵ ‎‌@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی استاد عالی 🎬موضوع: کفاشی که با امام زمان شوخی داشت! @rkhanjani