#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت14
مادرم وقتی خیلی جوان بود و من و خواهرم کوچک بودیم بیوه می شود. پدرم بر اثرتصادف ضربه مغزی می شود ودر جا فوت می کند.
مادرم تمام زندگیاش را پای ما ریخته است و همیشه میگوید دلم می خواهد مثل پدرتان بنده ی خدا باشید.
تنها نصیحتی که از بچگی از اوشنیده ام همین است... «بنده باش»...اوایل نمی فهمیدم منظورش چیست؟
ولی هر چقدر بزرگ تر شدم فهمیدم چقدر سخت است بنده بودن و چقدر حرف در این دو کلمه است.چقدر می شود در موردش کتاب نوشت وحرف زد و باز به قول عطار اندر خم یک کوچه ماند.
صدای گریهی ریحانه که آویزان پاهایم شده بود، من را از اقیانوس فکرهایم بیرون آورد.
نگاهی به ساعت انداختم نزدیک اذان بود.
همیشه پیش ریحانه نماز را می خواندم بعد به خانه می رفتم.
🌹🍃🌹🍃
ریحانه را بغل کردم تا آرامش کنم.
نمی دانستم چه کنم. ریحانه بی قراری می کردو از من جدا نمیشد. اذان گفته بود ومن هنوز بچه به بغل فکرمی کردم چطورراضی اش کنم که روی زمین بنشیندوآرام باشد.
آقای معصومی ازاتاقش بیرون آمدتا وضو بگیرد. نمی خواستم ببینمش خجالت می کشیدم. یادشعری که برایم نوشته بودافتادم وسرم راپایین انداختم.
–خانم رحمانی بچه رو بدید من نگه دارم، اذانه شما نمازتون رو بخونید، من بعدا می خونم. امروز حالش خوب نیست اذیتتون می کنه.
🌹🍃🌹🍃
اصلا رویم نشد حرفی بزنم. بدون این که نگاهش کنم بچه رادرآغوشش گذاشتم و برای وضوگرفتن به سرویس رفتم.وقتی بیرون آمدم نبود. بچه راداخل اتاقش برده بود.بعد از نماز لباس پوشیدم که بروم.
چند تا تقه به در زدم از همان پشت اتاق گفتم:
–آقای معصومی با اجارتون من دارم میرم، فقط اگه دوباره تب کرد داروش رو بهش بدید.
خواستم بروم که دراتاقش راباز کردو گفت:
–دستتون درد نکنه. زحمت کشیدید.
دیدم بچه در بغلش بی قراری می کند.گفتم:–من بچه رو نگه می دارم تا شماهم نمازتون رو بخونید بعد میرم.ــ نه شما برید ما با هم کنار میاییم.ـ
_بی توجه به حرفش دستهایم را دراز کردم برای گرفتنش، که خود ریحانه مشتاقانه خودش را دربغلم انداخت و نگذاشت پدرش تعارف کند.
بعد از تمام شدن نمازش، تشکر کردو گفت:
–صبر کنید زنگ بزنم آژانس.–نه با مترو راحت ترم.
🌹🍃🌹🍃
بلند شدم تاخداحافظی کنم دیدم به کتاب روی اپن، خیره شده، با سرش اشاره کرد به کتاب و گفت:–نمی برینش؟
ــ روز آخر که خواستم برم با بقیه ی وسایل هام می برم. یکم سنگینه. (چون چند تا لباس و چادر نمازو کتاب و غیره آورده بودم اینجا.)
با بستن در خروجی و وارد شدن به کوچه، دنیایی از افکاربه ذهنم هجوم آوردند. غرق در افکارم بودم که با صدای سلامی به خودم امدم.
با دیدن آرش که دست به سینه ایستاده بودوبه ماشینش تکیه داده بود شوکه شدم. به نظر یک خشم پنهانی هم داشت که نمی توانست خوب مهارش کند.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد. . ═══••••••○○✿
🌸 @rkhanjani
فاروق اعظم .mp3
3.39M
🔈 #بشنوید #بازنشر
💠 فاروق اعظم
📍با علی خوب و بد از هم جدا میشوند
#غدیر_عید_الله_الاکبر
.🌸 @rkhanjani
🔴اینجوری عذرخواهی نکن!
🔻عذرخواهی الکی:
«اوکی، به نظرم خیلی جدی گرفتی، ولی خب ببخشید»
🔹عذرخواهی واقعی:
«با اینکه قصد من شوخی بود، ولی میفهمم حرفتو. درست میگی. معذرت میخوام که حواسم به اون قضیه نبود»
🔻عذرخواهی الکی:
«واقعا متاسفم که این حس بهت دست داد»
🔹عذرخواهی واقعی:
«متاسفم کاری کردم که باعث شد این حس بهت دست بده»
🔻عذرخواهی الکی:
«باشه، ببخشید، حالا راضی شدی؟»
🔹عذرخواهی واقعی:
«ببخشید. چه جوری میتونم جبران کنم؟ چیکار کنم که یکم حالت بهتر شه؟»
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🌧❣️.
کاری کردی
دیگه هیچ کی
به چشمای خسته من نمیاد…
#صل_الله_علیک_یا_ابا_عبد_الله
@rkhanjani
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبهای_جمعه_روضه
السلام علیک یا اباعبدالله
• آه شدم
• ابر شدم
• دوری از تو بهم ریخته منو...
@rkhanjani
*سـلامـ مهدےجانمـ🌸🤚🏻*
پر از عطشــم ، مـرا تـو دريايــي ڪن
سرشـار از احســاس و تماشايــي ڪن
هر چند ڪه ما بديم و پيمان شڪنيم
اي خــوب بيـــا دوبــاره آقــايــي ڪن
🕊️🍃@rkhanjani
🌱﷽🌱
#حدیثروز
🔰امام باقر علیه السلام فرمود:
حارث ، به #امامحسین علیه السلام گفت:
🌱ای فرزند رسول خدا فدایت گردم، از آیه شریفه: «والشمس وضحاها» مرا خبر ده
✅ فرمود: ای حارث خدای تو را بیامرزد. مراد از #شمسمحمدرسولخدا، است
🌱 گفتم: فدایت گردم، و این سخن خداوند: «والقمر إذا تلاها»
✅ فرمود: مراد #امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است
🌱گفتم: «والنهار إذا جليها»
✅ فرمود: او #قائمآلمحمد است و
مراد از «والليل إذا يغشاها» نیز بنی امیه هستند
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
『💕』@rkhanjani