⁉️شما میدونید چطوری میشه خاطرات منفی رو که ریشه تو رفتارای زشت گذشتهمون داره، از ذهن همسرمون پاک کنیم؟🤔
🔰 عوامل مؤثر در پاک شدن خاطرات ذهنی منفی
1⃣ شدّت زشتی رفتارای گذشته
♨️هر اندازه رفتارایی که تو گذشته انجام دادیم از نگاه همسرمون زشتتر باشه، مدّت زمان لازم برا پاک شدن این خاطرهها هم بیشتره.👌
2⃣ مدّت ادامه داشتن رفتار اشتباه
🔷 یه وقت رفتار اشتباه ما خیلی زشته، ولی فقط یه بار انجام دادیم. یه وقتی هم رفتار دیگهای رو که اندازه زشتی اون به پای رفتار اول نمیرسه، انجام میدیم ولی این رفتار تا مدّت قابل توجهی مثلاً یه سال ادامه داره.😔
🔷 اگر چه اندازه زشتی رفتار دوم کمتر بوده، ولی بعید نیست به جهت تدوام زیادش، اثر بیشتری روی همسرمون بذاره. به همین دلیل هم برا پاک شدنش از ذهن همسر، نیازمند زمان بیشتری هستیم نسبت به اون رفتار بسیار زشتی که فقط یه بار انجام دادیم.☝️
3⃣ شخصیت همسر
🔶 کینهای بودن یا اهل گذشت بودن همسر، تأثیر زیادی توی مدّت زمان لازم برا پاک شدن خاطرات منفی از ذهن همسرمون داره.💯
4⃣ شدّت زیبایی رفتارای مقابل
🔴 ما با سلاح رفتارای زیبا، به جنگ خاطراتی رفتیم که ریشه تو رفتارای زشت گذشتۀ ما داره. پس هر اندازه این سلاح قویتر باشه، توی این میدان نبرد، زودتر به پیروزی میرسیم.💪
5⃣ فاصلۀ میان رفتارهای زشت و رفتارهای مقابل
♨️خاطرات منفی، مثل جرم دندان هستن که اگه زود به سراغشون بریم، با یه مسواک زدن ساده پاک میشن، ولی اگه دیر به فکرشون بیفتیم، این جرم ها محکم میشن و با مسواک زدن از بین نمیرن. نباید اجازه بدیم بین خاطرات ذهنی منفی و رفتارای زیبای ما فاصلۀ زیادی بیفته.✌️
@rkhanjani
اندیشه شیعی
«شیعه بقا و دوام خود را مرهون سیاست جمعیتی امام موسی کاظم است».
💠 بنا به نگرش اسلام، فرزند آوری فواید فراوانی دارد و داشتن فرزند و باقی گذاشتن نسلی صالح برای هر مسلمانی، یک امر مبارک و میمونی تلقی میشود؛
سزاوار نیست هیچ مسلمانی به اختیار خود بدون ذریه بماند.
در میان ائمه معصومین علیهمالسلام، با توجه به شرایط زمانی، امام موسی کاظم (علیهالسلام) الگویی تمامعیار برای سیاست جمعیتی و فرزند آوری مسلمانان هستند.
❇️ اندیشه تشیع که امروز در جهان اسلام و به ویژه ایران اسلامی وجود دارد، دلیل آن همین تدبیر امام کاظم (ع) در ازدیاد نسل در مقابل کشتار شیعه توسط هارون الرشید بود.
#فرزند_آوری
#سیاست
#جمعیت
@rkhanjani
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت14
مادرم وقتی خیلی جوان بود و من و خواهرم کوچک بودیم بیوه می شود. پدرم بر اثرتصادف ضربه مغزی می شود ودر جا فوت می کند.
مادرم تمام زندگیاش را پای ما ریخته است و همیشه میگوید دلم می خواهد مثل پدرتان بنده ی خدا باشید.
تنها نصیحتی که از بچگی از اوشنیده ام همین است... «بنده باش»...اوایل نمی فهمیدم منظورش چیست؟
ولی هر چقدر بزرگ تر شدم فهمیدم چقدر سخت است بنده بودن و چقدر حرف در این دو کلمه است.چقدر می شود در موردش کتاب نوشت وحرف زد و باز به قول عطار اندر خم یک کوچه ماند.
صدای گریهی ریحانه که آویزان پاهایم شده بود، من را از اقیانوس فکرهایم بیرون آورد.
نگاهی به ساعت انداختم نزدیک اذان بود.
همیشه پیش ریحانه نماز را می خواندم بعد به خانه می رفتم.
🌹🍃🌹🍃
ریحانه را بغل کردم تا آرامش کنم.
نمی دانستم چه کنم. ریحانه بی قراری می کردو از من جدا نمیشد. اذان گفته بود ومن هنوز بچه به بغل فکرمی کردم چطورراضی اش کنم که روی زمین بنشیندوآرام باشد.
آقای معصومی ازاتاقش بیرون آمدتا وضو بگیرد. نمی خواستم ببینمش خجالت می کشیدم. یادشعری که برایم نوشته بودافتادم وسرم راپایین انداختم.
–خانم رحمانی بچه رو بدید من نگه دارم، اذانه شما نمازتون رو بخونید، من بعدا می خونم. امروز حالش خوب نیست اذیتتون می کنه.
🌹🍃🌹🍃
اصلا رویم نشد حرفی بزنم. بدون این که نگاهش کنم بچه رادرآغوشش گذاشتم و برای وضوگرفتن به سرویس رفتم.وقتی بیرون آمدم نبود. بچه راداخل اتاقش برده بود.بعد از نماز لباس پوشیدم که بروم.
چند تا تقه به در زدم از همان پشت اتاق گفتم:
–آقای معصومی با اجارتون من دارم میرم، فقط اگه دوباره تب کرد داروش رو بهش بدید.
خواستم بروم که دراتاقش راباز کردو گفت:
–دستتون درد نکنه. زحمت کشیدید.
دیدم بچه در بغلش بی قراری می کند.گفتم:–من بچه رو نگه می دارم تا شماهم نمازتون رو بخونید بعد میرم.ــ نه شما برید ما با هم کنار میاییم.ـ
_بی توجه به حرفش دستهایم را دراز کردم برای گرفتنش، که خود ریحانه مشتاقانه خودش را دربغلم انداخت و نگذاشت پدرش تعارف کند.
بعد از تمام شدن نمازش، تشکر کردو گفت:
–صبر کنید زنگ بزنم آژانس.–نه با مترو راحت ترم.
🌹🍃🌹🍃
بلند شدم تاخداحافظی کنم دیدم به کتاب روی اپن، خیره شده، با سرش اشاره کرد به کتاب و گفت:–نمی برینش؟
ــ روز آخر که خواستم برم با بقیه ی وسایل هام می برم. یکم سنگینه. (چون چند تا لباس و چادر نمازو کتاب و غیره آورده بودم اینجا.)
با بستن در خروجی و وارد شدن به کوچه، دنیایی از افکاربه ذهنم هجوم آوردند. غرق در افکارم بودم که با صدای سلامی به خودم امدم.
با دیدن آرش که دست به سینه ایستاده بودوبه ماشینش تکیه داده بود شوکه شدم. به نظر یک خشم پنهانی هم داشت که نمی توانست خوب مهارش کند.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد. . ═══••••••○○✿
🌸 @rkhanjani
فاروق اعظم .mp3
3.39M
🔈 #بشنوید #بازنشر
💠 فاروق اعظم
📍با علی خوب و بد از هم جدا میشوند
#غدیر_عید_الله_الاکبر
.🌸 @rkhanjani
🔴اینجوری عذرخواهی نکن!
🔻عذرخواهی الکی:
«اوکی، به نظرم خیلی جدی گرفتی، ولی خب ببخشید»
🔹عذرخواهی واقعی:
«با اینکه قصد من شوخی بود، ولی میفهمم حرفتو. درست میگی. معذرت میخوام که حواسم به اون قضیه نبود»
🔻عذرخواهی الکی:
«واقعا متاسفم که این حس بهت دست داد»
🔹عذرخواهی واقعی:
«متاسفم کاری کردم که باعث شد این حس بهت دست بده»
🔻عذرخواهی الکی:
«باشه، ببخشید، حالا راضی شدی؟»
🔹عذرخواهی واقعی:
«ببخشید. چه جوری میتونم جبران کنم؟ چیکار کنم که یکم حالت بهتر شه؟»
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🌧❣️.
کاری کردی
دیگه هیچ کی
به چشمای خسته من نمیاد…
#صل_الله_علیک_یا_ابا_عبد_الله
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهای_جمعه_روضه
السلام علیک یا اباعبدالله
• آه شدم
• ابر شدم
• دوری از تو بهم ریخته منو...
@rkhanjani
*سـلامـ مهدےجانمـ🌸🤚🏻*
پر از عطشــم ، مـرا تـو دريايــي ڪن
سرشـار از احســاس و تماشايــي ڪن
هر چند ڪه ما بديم و پيمان شڪنيم
اي خــوب بيـــا دوبــاره آقــايــي ڪن
🕊️🍃@rkhanjani
🌱﷽🌱
#حدیثروز
🔰امام باقر علیه السلام فرمود:
حارث ، به #امامحسین علیه السلام گفت:
🌱ای فرزند رسول خدا فدایت گردم، از آیه شریفه: «والشمس وضحاها» مرا خبر ده
✅ فرمود: ای حارث خدای تو را بیامرزد. مراد از #شمسمحمدرسولخدا، است
🌱 گفتم: فدایت گردم، و این سخن خداوند: «والقمر إذا تلاها»
✅ فرمود: مراد #امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است
🌱گفتم: «والنهار إذا جليها»
✅ فرمود: او #قائمآلمحمد است و
مراد از «والليل إذا يغشاها» نیز بنی امیه هستند
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
『💕』@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🥺💔
(کافران در جهل و غفلتند) تا زمانى كه مرگ به سراغ يكى از آنان آيد، مىگويد: پروردگارا! مرا بازگردان،
شايد در آنچه از خود به جاى گذاشتهام (از مال و ثروت و ...)، كار نيكى انجام دهم. (به او گفته مىشود:) هرگز. اين گفته سخنى است كه (به ظاهر) مىگويد (ولى اگر برگردد، به آن عمل نمىكند) و در پى آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.
مومنون۹۹_۱۰۰
🥺🥺🥺🥺
———🌻⃟————
@rkhanjani
———🌻⃟————
@rkhanjani
آدمی
دلتنگِ کسی نمیشود
مگر تکه ای از خود را
در او جا گذاشته باشد ...
#دلتنگی_های_مقدس💔
#جمعه_دلتنگی
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اگر در زندگیتان به گره خوردید که منبع آن را نمی دانید ، این چهار کار را انجام دهید.
پاسخگو:استادعالی🎤
@rkhanjani
♨️یا مَوْلاَنَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ...
❗️بنَفْسي اَنْتَ اُمْنِيَّةُ شائِق يَتَمَنّي مِنْ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَة ذَكَرا فَحَنّا
❗️جانم فدايت، تو آرزوي هر مشتاقي كه آرزو كند، از مردان و زنان مؤمن كه تو را ياد كرده، از فراقت ناله كنند
#امام_زمان
#دعای_ندبه
@rkhanjani
138.4K
🔴 #سؤال
چرا بعضیا ظلم میکنند و باوجود ظلمی که کردن اینقدر راحت دارن زندگی میکنن؟
🔸پاسخ در صوت👆
🎙#استاد_محمدی
🌸 @rkhanjani
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت15
–خانم رحمانی لطفا بفرمایید من می رسونمتون.
بعد رفت در ماشین را باز کردو اشاره کردکه بشینم.
با اخم گفتم: –شما از اون موقع اینجا بودید؟یه کم هول کردو گفت:–راااستش نگرانتون بودم.وقتی سکوتم را دید ادامه داد:
–خوب با یه مرد تنها با یه بچه...حرفش را قطع کردم و پرسیدم:–شما از کجا می دونید؟
ــ دونستنش زیاد سخت نبود،لطفا شما سوار شید براتون توضیح می دم.عصبانی گفتم:
–کارتون اصلا درست نبود، شما حق ندارید تو کارای من دخالت کنید وبعد راهم راگرفتم و رفتم.
دنبالم امد و گفت:–شما درست میگید، من معذرت می خوام.لطفا بیایین سوارشید براتون توضیح میدم.ولی من گوش نکردم و به راهم ادامه دادم.
🌺🌸🌺🌸
به دو خودش را به مقابلم رساند وکف دستهایش را به صورت عذر خواهی به هم رساند وسرش راکمی پایین آورد وگفت:–خواهش می کنم.قلبم درجاایستاد، زیادی نزدیکم شده بود،لرزش دستهایم را وقتی خواستم چادرم را جلوتر بکشم دید و یک قدم عقب رفت.
به رو به رو خیره شدم وطوری که متوجه حال درونم نشود گفتم:–همین جا توضیح بدید من سوار نمیشم.صدای لرزانم را که شنید، دوباره یک قدم دیگر عقب تر رفت و گفت:–خواهش می کنم، اینجا جای مناسبی نیست برای حرف زدن مردم نگاهمون می کنند.
باورم نمی شد این همان آرش است که خودش را دراین حدکوچک می کند.دلم نمی خواست بیشتر از این ناراحتش کنم.
دلم می گفت سوار شو، و من به حرفش گوش کردم.تنبیه سختی برای این دلم خواهم داشت که این روزها سوارم بود.ــ فقط تا ایستگاه مترو.
چیزی نگفت، ماشین حرکت کرد.می دانست وقتش کم است پس زود شروع به صحبت کرد.
–راستش بعد از این که پیادتون کردم و رفتم کنجکاو شدم،بعد مکثی کردوادامه داد: –می خواستم ببینم کجا کار می کنید، برگشتم و دیدم رفتید اون خونه که درش سبزه.
🌺🌸🌺🌸
جلو امدم و دیدم که روی زنگ اسم صاحب خونه نوشته شده، خب برام عجیب شدکه چرا اسمش روی زنگه، بعد به حالت پرسشی نگاهم کرد.با عصبانیت به روبه روم نگاه کردم و گفتم:–خب!هیچی دیگه چون اسمش رو در بود تحقیق در موردش برام راحت شد، بعد زیر لبی ادامه داد با تحقیق میدانی فهمیدم که بر اثر تصادف سال پیش همسرش رو از دست داده و...سعی می کردم خودم را کنترل کنم و آرامشم راحفظ کنم.آرام حرفش را قطع کردم. –اونوقت الان اینا به شما مربوط میشه؟
نگاهش به دست هایم کوک شد.–شما برام خیلی مهم هستیدراستش من قصد بدی ندارم واقعا نگرانتونم، من...ماشین را کنار خیابان پارک کردوادامه داد:–من می خوام نظر شمارو راجع به خودم بدونم.
و این که قضیه ی اینجا امدنتون رو، اگه نگید، خواب و خوراک رو ازم می گیرید.
نگاهش کردم تا حقیقت حرفایش را از چشمهایش بفهمم.آنقدرنگران نگاهم می کرد، نتوانستم فکری جزصداقت درموردش داشته باشم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
✿○○••••••══
🌸 @rkhanjani