♦️زود تصمیم نگیریم
عصا زنان و آرام نزدیک شد و در حالی که سعی میکرد نفسی تازه کند گفت:
«پسرم خیر از جوونیت ببینی یه کمکی به من میکنی؟»
راهش رو کج کرد و زیر لب گفت: من دانشجویم پولم کجا بود؟
پیرزن چند قدم دیگر دنبالش آمد و صدای خواهشش به گوش رسید که:
«از صبح هیچی نخوردم، یه کمکی بکن دیگه، منم جای مادرت...»
عصبانی برگشت سمت پیرزن، خواست بگوید که پولی برای کمک ندارد
اما پیرزن اسکناس 5 هزار تومانی را سمتش گرفت و گفت:
«خیر ببینی، من پا ندارم برم اونور، از سوپر اونطرف یه چیزی بخر برام، ثواب داره.ننه !»
هیچگاه برای عصبانی شدن زود تصمیم نگیریم!
💫
———🌻⃟—————
@rkhanjani 🌱
#سقوط و انحطاط
خيلى آسان و طبيعى است.
جاذبهها تو را به سقوط مىخوانند،
ولى بالا رفتن و از كشش جاذبه آزاد شدن،
#موتورهاى_روشن_مىخواهد.
ببين!
يك سنگ به اندازهاى بالا مىرود، كه نيرويى پشت آن باشد.
با تمام شدن نيرو، سقوط و افتادن سنگ طبيعى است،
ولى يك گياه كوچك را نگاه كن كه چهطور از زير خاكها و سنگها سر بيرون مىآورد و حتّى آسفالتها و سيمانها را مىشكند و سر بلند مىنمايد.🌱🌱
کتاب نامه های بلوغ، صفحه 16
———🌻⃟—————
@rkhanjani 🌱
اگر تو به اندازهى اين گياه كوچك، ريشه داشته باشى، از زير خاك و سنگ و از زير عادت و غريزه و از زير حرفها و هوسها سر بيرون مىآورى و سربلند مىشوى.
———🌻⃟—————
@rkhanjani 🌱
🌱
” در کنار شکرگزاری بدبختی غیرممکن است. ”
شكرگزاری و سپاس را بيشتر كنيد.
بگذاريد كه شيوه شما شود.
از همه سپاسگزار باشيد.
اگر كسی شكرگزاری را درك كند، به خاطر چيزهای مثبت و هم چنين برای چيزهايی كه میتوانست تحقق پذيرد، شكرگزاری میكند
و اگر محقق نشد، بازهم شكر میگزارد.
وقتی احساس شكرگزاری را درك كنيد و اجازه دهيد در عمق وجودتان بنشيند، برای همه چيز شكرگزار میشويد.
هرچه شكرگزارتر باشيد، كمتر گله و شكايت میكنيد.
وقتی گله و شكايت ناپديد میشود، فلاكت هم ناپدید میشود.
فلاكت در شكايت و در ذهن شكايت گزار لنگر انداخته است.
فلاكت در كنار شكرگزاری غيرممكن است و اين يكی از مهمترين رازهايی است كه بايد آموخت.
@rkhanjani
#حکایت_اصمعی
« اصمعی » که مردی متمکن و وزیر مأمون بود ، نقل می کند :
روزی به شکار رفتم . در بیابان بی آب و علفی گم شدم . تشنگی مرا از پای در آورده بود . خیمه ای در وسط بیابان دیدم . به طرف آن رفتم . دیدم یک زن جوانی در خیمه نشسته . به او سلام کردم و از او تقاضای آب کردم . رنگش پرید .
سپس گفت درخیمه آب هست ، ولی اجازه ندارم از آن به تو بدهم . ولی مقداری شیر برای ناهار دارم ، این را به تو می دهم . شیر را به من داد. طولی نکشید که سیاهی از دور پیدا شد . این زن تا متوجه آن سیاهی شد ظرف آب را برداشت و بیرون از خیمه منتظر ماند . دیدم پیر مرد سیاه و لنگی ، که شوهر این زن بود ، با شترش آمد.
زن به استقبال شوهر خود رفته بود ، او را نشاند ، پاهایش را شست و بسیار احترامش کرد. ولی ، هر چه زن محبت و خوش اخلاقی می کرد، مرد بد خلقی می نمود و هر چه خستگی داشت سر آن زن تلافی می کرد . هر چه زن با ملاطفت برخورد می کرد ، شوهرش تند و خشن با او سخن می گفت .
این منظره ی عجیب را نتوانستم تحمل کنم و حاضر شدم از زیر سایه ی خیمه به زیر آفتاب سوزان بروم . اما ، این صحنه ی برخورد زن و شوهر را نبینم . از خیمه که بیرون رفتم ، مرد به من اعتنایی نکرد ، ولی زنش جهت احترام مرا مشایعت کرد ، وقتی این احترام را از زن جوان دیدم به او گفتم حیف از جوانی و جمالت نیست ؟! جوانی و جمال و اخلاق خود را در ازای چه چیزی در اختیار این مرد گذاشته ای ؟! او نه جوان است و نه جمال و نه ثروتی دارد. پس ، چرا این قدر در مقابل او تواضع می کنی و به او احترام می گذاری ؟!
زن با شنیدن این حرف سخت بر آشفت و گفت : افسوس بر تو ! که با این که وزیر مملکت اسلامی هستی ، با این سخنان پوچ می خواهی محبت همسرم را از دلم بزدایی . چرا سخن چینی می کنی ؟!
اصمعی گوید : من که از این سخنان متحیر شده بودم ، با نصیحت او روبرو شدم که می گفت :
روایتی از پیغمبر اکرم ص شنیده ام و می خواهم به این روایت عمل کنم تا با ایمان کامل از دنیا بروم . حضرت در آن روایت این چنین فرمود: « الایمان نصفه الشکر و نصفه الصبر »
سپس افزود ؛ « دنیا ، چه خوب و چه بد ، چه تلخ و چه شیرین ، می گذرد . ولی مهم این است که انسان با ایمان از دنیا برود . دنیا پل رسیدن به آخرت است و سرائی که همیشه باقی و محل قرار است آخرت است . این جا جای مردن و رفتن است و آنجا محل قرار و ثبات و جاودانگی است .»
@rkhanjani